وبلاگ :
راه فضيلت
يادداشت :
اين چوپان بود!! ما چگونه ايم؟
نظرات :
3
خصوصي ،
110
عمومي
نام:
ايميل:
سايت:
مشخصات شما ذخيره شود.
متن پيام :
حداکثر 2000 حرف
كد امنيتي:
اين پيام به صورت
خصوصي
ارسال شود.
+
جواب نويسنده به يك كاربر گرامي
قسمت سوم پاسخ:
2ـ4. جمال خواهى: جمال عبارت است از حضور كمالِ لايق و ممكن يك شىء نزد انسان؛ بنابراين اولاً، كمال هر شيئى به قابليت كمال پذيرى آن شىء بستگى دارد. ثانيا، اگر تمام كمالات لايق يك شىء نزد انسان باشد، آن شىء در غايت جمال و زيبايى است و اگر تنها بعضى از آن كمالات حاضر باشد شىء به اندازه آن كمالات متصف به حسن و جمال مىشود؛ مثلاً اگر خطى تمام كمالات لايق خط (متوازى، متناسب و منتظم بودن) را دارا باشد، آن خط در اوج زيبايى است. هر چه اين كمالات كمتر باشد، از زيبايى كمترى برخوردار خواهد بود. اين جمال خواهى در انسان موجب پيدايش شاخههاى گوناگون هنر و فرهنگ در تمدن بشرى شده است و اسلام نيز آن را پذيرفته و حتى بخشى از اعجاز قرآن كريم بر اساس هنر و زيبايى پى ريزى شده است.
بايد توجه داشت كه زيبايى و جمال، منحصر به محسوسات نيست؛ بلكه در غير محسوسات نيز وجود دارد؛ زيرا زيبايى را به علم، اخلاق و ديگر مفاهيم غير حسى نيز نسبت مىدهيم، در حالى كه هيچ يك از اين موارد با حواس پنج گانه ظاهرى درك نمىشود، بلكه با بصيرت باطن و چشم دل كه همان نور عقل است، درك مىكردند.
جمال و زيبايى عامل مهمى در تحقق و سريان عشق است. سرّ اين كه برخى كسانى را دوست دارند كه در زيبايى آنها ترديد است، اين است كه عاشق در معشوق جمال را مىبيند كه ديگران نمىبينند:
گفت ليلى را خليفه: كان تويى
كز تو مجنون شد پريشان و غوى
از دگر خوبان تو افزون نيستى
گفت: خامش چون تو مجنون نيستى
(مثنوى معنوى، دفتر 1، ابيات 407 ـ 408).
5. سريان عشق: از آن جا كه همه هستى داراى حيات و شعور و كمال جو است، عشق در تمام عالم وجود سريان دارد. اين عشق در انسان كه داراى حيات و شعور برتر مىباشد، از شدّت وحدّت بيشترى برخوردار است؛ ولى بر اساس ارتباط معرفت و عشق و اسباب عشق، عشق در همه عالم جريان دارد، (ر.ك: اسفار الاربعة، ج هفتم، فصل پانزدهم).
آتش نى، جوشش مى، بدايع طبيعت، كشش اجزاى هم جنس به يك ديگر و پيوند و تركيب اضداد از جلوات عشق است؛ جاذبهاى كه جزء را به سوى كل مىراند و ميان اشيا و پديدهها، تناسب، سنخيت و انضمام مىآفريند:
عشق جوشد بحر را مانند ديگ
عشق سايد كوه را مانند ريگ
عشق بشكافد فلك را صد شكاف
عشق لرزاند زمين را از گزاف
(مثنوى معنوى، دفتر 5، ابيات 2735 ـ 2736)
6. انسان و عشق: داستان عشق انسان، داستان ديگرى است؛ زيرا على رغم ژرفا و گستردگى ادراكش، داعيههاى خيالى و وهمى او همواره با عقل و ذات او درگيرند و مزاحمانى از قواى شهويه و غضبيه بر سر راه اوست. بايد دستى از غيب برون آيد و عشق انسان را هدايت كند و راه وصول عشق را به او بنماياند. ارسال رسل و انزال كتب براى همين جهت است تا عشق حقيقى و راستين را از عشق مجازى و دروغين باز شناساند و آدمى را در عشق و عاشقى اش مدد رساند، (ر.ك: صدر الدين محمد شيرازى: عرفان و عارف نمايان، ترجمه محسن بيدارفر، تهران، الزهراء، چاپ سوّم، 1371 ش، ص 120). كلام پيامبران، بوى گلى است كه انسان را به سمت گلستان مىبرد.
اين سخنهايى كه از عقل كل است
بوى گلزار و سرو و سنبل است
بوى گل ديدى كه آن جا گل نبود
جوش مل ديدى كه آن جا مل نبود؟