• وبلاگ : راه فضيلت
  • يادداشت : اين چوپان بود!! ما چگونه ايم؟
  • نظرات : 3 خصوصي ، 110 عمومي

  • نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
       1   2   3   4   5    >>    >
     

    salam ham sngar
    kamel khondamet
    montazere hozore garmet hastam
    alahoma ajel levaliyek alfaraj
    Ya Hagh

    سلام دوست عزيز

    از اينكه به وبلاگ ما سر ميزنيد خوشحاليم

    مطالبتون ر و تا حدودي خواندم و فكر ميكنم هدف ما مشترك هستش بنا بر اين شما رو لينك ميكنيم و خوشحال ميشيم دوباره در هواي تازه ببينيمتون ...

    سلام بسيار اموزنده بود متشكرم بهرام

    سلام اقا سجاد نوشته هاي خوبي دادين ممنون استفاده ميکنم ممنون اگه به ما سر بزنيد و راهنماييم کنيد موفق باشيد

    سلام

    چقدر زيبا اين داستان واقعا چقدر ما خدا رو ناظر بر اعمالمان ميدانيم

    + جواب نويسنده به يك كاربر گرامي 
    قسمت دوم پاسخ از سوال هدف از افرينش انسان...

    هدفدارى آفرينش
    براى درك هدفدارى آفرينش و احساس لذت در شناخت تكاليف و انجام وظايف الهى بايد نخست نوع نگرش خود به جهان خلقت را، توحيدى كنيم يكى از ويژگى‏هاى عصر گذشته، بدبينى به زندگى و جهان هستى بود در عصر جديد، بدبينى سر از پوچى و پوچ‏گرايى درآورده است. خودكشى‏ها، به شوخى گرفتن زندگى، در اسارت اين و آن ماندن‏ها، پايمال كردن ارزش‏هاى انسانى، تجاوز و تعدّى از كمالات انسانى و بالاخره غفلت از مسايل معنوى و حالات مذهبى خود و كنار گذاشتن آداب حضور و عبوديت نشانه‏هايى از اين آن است.
    امروزه ثابت شده است كه عمومم پوچ‏گراها آشفتگى درون خود را به عنوان دليل براى پوچ بودن عالم هستى مطرح كرده‏اند در حالى كه انسان به طور فطرى نيازمند معنويت و توحيد و عبوديت خداست.
    كنار گذاشتن خدا از زندگى، پى‏آمدهاى وخيمى دارد كه برخى از آن عبارتند از:
    1. غربت انسان در نظام هستى
    2. افتادن در مرداب رذايل و پستى‏ها
    3. تنهايى و واماندگى
    4. احساس پوچى و بى‏هويتى
    5. افسردگى و اضطراب.
    مهمترين هدفى كه خداوند براى آدميان قرار داده است معرفت و شناخت خدا و پاى‏بندى به فرهنگ عبوديت و بندگى خداست، بايد دانست معرفت خدا، آشنايى با سيره پيامبر و امامان(ع)، انجام واجبات و ترك محرمات، آنچنان نشاط روحى و اعتدال رفتارى را براى آدمى به ارمغان مى‏آورد كه تمامى نظام هستى را روش‏مند و زيبا مى‏بيند و از هر گونه احساس افسردگى و پوچى و دوگانگى در رفتار به دور مى‏ماند. چنان كه سعدى گفته است:
    به جهان خرّم از آنم كه جهان خرّم از اوست عاشقم بر همه عالم كه همه عالم از اوست و باباطاهر گفته است:
    به صحرا بنگرم صحرا ته وينم
    به دريا بنگرم دريا ته وينم
    به هر جا بنگرم كوه و در و دشت

    نشان از قامت رعناى ته وينم
    + جواب نويسنده به يك كاربر گرامي 
    سوال:.ما براي چه هدفي زندگي مي کنيم؟

    نتيجه تحقيق نويسنده وبلاك راه فضيلت:

    كاربر گرامي از اين كه سوال خود را با وبلاك راه فضيلت در ميان گذاشتيد از شما تشكر و قدر داني ميكنم ..
    يكى از مباحث كهن و مهم علوم انسانى بحث «هدفگذارى» است آيا نظام هستى هدفدار است آيا امكان وجود چند هدف به عنوان غايت اين جهان قابل تصور است يا اينكه فقط يك هدف نهايى وجود دارد و ساير مواردى كه به عنوان هدف معرفى مى‏شوند اهداف ناقص و يا هدفهاى دروغين و كاذب مى‏باشند. تمامى تلاش‏هاى مادى و معنوى انسان در راستاى هدف صورت مى‏گيرد و مهم‏ترين مسأله‏اى كه امروزه در علوم مختلف (فلسفه و كلام و مديريت و اخلاق و عرفان) مطرح است بحث هدفشناسى است. عده‏اى هدف جهان و انسان را در لذت‏پرستى و تمايلات نفسانى و خلق و خوى استبدادى خلاصه مى‏كنند و انسان را به شكستن تمامى مرزهاى اخلاقى توصيه مى‏نمايند. نيچه مى‏گويد: خود را بايد خواست و خويش را بايد پرستيد، ضعيف و ناتوان را بايد رها كرد تا از ميان برود و سربار قدرتمندان نشود. انسان برتر آن كسى است كه مقتدر باشد و با قدرت، هواها و تمايلات خويش را برآورد، همواره خوش باشد و خود را خداوند، بداند [!] و هر مانعى را بدون هراس از طريق كاميابى خويش بردارد، گرچه با توسل به جنگ باشد، (نقل از ويل دورانت، لذت فلسفه، ترجمه عباس زرياب).
    و عده‏اى ديگر از دانشيان، لذت‏پرستى و حيوانى زيستن را nv جهت مخالف هدف، تحليل مى‏نمايند و هدفمندى انسان را در اتصاف به فضيلت‏هاى اخلاقى و كرامت‏هاى انسانى و حريت و آزادى و رهايى از اسارت نفس مى‏دانند.
    اسپينوزا مى‏گويد: «آنان كه آزادى و قدرت را در پيروى از هواهاى نفس مى‏پندارند و فضايل اخلاقى را قيد و بند مى‏شمارند از اين نكته غافلند كه پيروى از هواى نفس مايه اسارت و بندگى است، (محمدعلى فروغى، سير حكمت در اروپا، ج 2، ص 33).
    ارسطو، هدف انسان را در اطاعت از عقل و براهين عقلانى تحليل مى‏كند و راه رسيدن
    انسان به فضيلت‏هاى اخلاقى را پيروى از عقل مى‏داند:
    «روح انسان داراى دو جنبه است: عقلانى و غيرعقلانى، عقلانى جنبه‏ى انسانيت
    است، غيرعقلانى هم دو جنبه دارد: يك نفس نباتى، يعنى قوه ناميه و ديگر غرايز است.
    تمايلات غريزى آدمى را به عمل وامى‏دارkد و اگر اعمال او با توافق جنبه‏ى عقلانى اجرا
    شود، فضيلت است و اين نوع فضيلت را فضيلت انسانى يا اخلاقى مى‏گوئيم.»، (همان، ج 1، ص
    33 با تلخيص و تصرف).
    از ديدگاه اسلام، زندگى در اين دنيا هدفدار است و هدف غايى آفرينش انسان، معرفت
    و عبوديت و بندگى خداست.
    خداوند در قرآن مى‏فرمايد: «و ما خلقت الجن و الانس الا ليعبدون؛ جن و انسان را نيافريدم مگر
    براى عبوديت و بندگى خودم»، (ذاريات، آيه 56).
    براى رسيدن به اين هدف بايد نخست وظايف و تكاليف الهى را شناخت آنگاه به انجام
    واجبات و ترك محرمات پرداخت و معصيت و گناه را در حوزه اعتقاد و عمل، ترك كرد.
    براى رسيدن به اين هدف مى‏توان از عقل بهره برد خداوند در حديث معراج به نبى اكرم(ص) مى‏فرمايد: «يا احمد استعمل عقلك قبل ان يذهب فمن استعمل عقله لايخطى‏ء و لايطغى؛ اى محمد؛ عقل خود را به كار انداز قبل از اينكه از دستت برود پس كسى كه از عقل خود استفاده برد،
    خطا و طغيان نمى‏كند»، (ديلمى، ارشاد القلوب، ج 1، باب 54، ص 201؛ مجلسى، بحارالانوار، ج 77، ص 23).
    يعنى انسان تا از عقل بهره مى‏برد حدود را مى‏شناسد و رعايت مى‏كند و در نتيجه در تشخيص خطا نكرده، در عمل نيز طغيان نمى‏كند اما وقتى عقلش كنار رفت، شهوت يا غضب غالب مى‏شود و از حدود تجاوز مى‏كند.


    + جواب نويسنده به يك كاربر گرامي 
    قسمت سوم پاسخ:
    2ـ4. جمال خواهى: جمال عبارت است از حضور كمالِ لايق و ممكن يك شى‏ء نزد انسان؛ بنابراين اولاً، كمال هر شيئى به قابليت كمال پذيرى آن شى‏ء بستگى دارد. ثانيا، اگر تمام كمالات لايق يك شى‏ء نزد انسان باشد، آن شى‏ء در غايت جمال و زيبايى است و اگر تنها بعضى از آن كمالات حاضر باشد شى‏ء به اندازه آن كمالات متصف به حسن و جمال مى‏شود؛ مثلاً اگر خطى تمام كمالات لايق خط (متوازى، متناسب و منتظم بودن) را دارا باشد، آن خط در اوج زيبايى است. هر چه اين كمالات كم‏تر باشد، از زيبايى كم‏ترى برخوردار خواهد بود. اين جمال خواهى در انسان موجب پيدايش شاخه‏هاى گوناگون هنر و فرهنگ در تمدن بشرى شده است و اسلام نيز آن را پذيرفته و حتى بخشى از اعجاز قرآن كريم بر اساس هنر و زيبايى پى ريزى شده است.
    بايد توجه داشت كه زيبايى و جمال، منحصر به محسوسات نيست؛ بلكه در غير محسوسات نيز وجود دارد؛ زيرا زيبايى را به علم، اخلاق و ديگر مفاهيم غير حسى نيز نسبت مى‏دهيم، در حالى كه هيچ يك از اين موارد با حواس پنج گانه ظاهرى درك نمى‏شود، بلكه با بصيرت باطن و چشم دل كه همان نور عقل است، درك مى‏كردند.
    جمال و زيبايى عامل مهمى در تحقق و سريان عشق است. سرّ اين كه برخى كسانى را دوست دارند كه در زيبايى آن‏ها ترديد است، اين است كه عاشق در معشوق جمال را مى‏بيند كه ديگران نمى‏بينند:
    گفت ليلى را خليفه: كان تويى
    كز تو مجنون شد پريشان و غوى
    از دگر خوبان تو افزون نيستى
    گفت: خامش چون تو مجنون نيستى
    (مثنوى معنوى، دفتر 1، ابيات 407 ـ 408).
    5. سريان عشق: از آن جا كه همه هستى داراى حيات و شعور و كمال جو است، عشق در تمام عالم وجود سريان دارد. اين عشق در انسان كه داراى حيات و شعور برتر مى‏باشد، از شدّت وحدّت بيش‏ترى برخوردار است؛ ولى بر اساس ارتباط معرفت و عشق و اسباب عشق، عشق در همه عالم جريان دارد، (ر.ك: اسفار الاربعة، ج هفتم، فصل پانزدهم).
    آتش نى، جوشش مى، بدايع طبيعت، كشش اجزاى هم جنس به يك ديگر و پيوند و تركيب اضداد از جلوات عشق است؛ جاذبه‏اى كه جزء را به سوى كل مى‏راند و ميان اشيا و پديده‏ها، تناسب، سنخيت و انضمام مى‏آفريند:
    عشق جوشد بحر را مانند ديگ
    عشق سايد كوه را مانند ريگ
    عشق بشكافد فلك را صد شكاف
    عشق لرزاند زمين را از گزاف
    (مثنوى معنوى، دفتر 5، ابيات 2735 ـ 2736)
    6. انسان و عشق: داستان عشق انسان، داستان ديگرى است؛ زيرا على رغم ژرفا و گستردگى ادراكش، داعيه‏هاى خيالى و وهمى او همواره با عقل و ذات او درگيرند و مزاحمانى از قواى شهويه و غضبيه بر سر راه اوست. بايد دستى از غيب برون آيد و عشق انسان را هدايت كند و راه وصول عشق را به او بنماياند. ارسال رسل و انزال كتب براى همين جهت است تا عشق حقيقى و راستين را از عشق مجازى و دروغين باز شناساند و آدمى را در عشق و عاشقى اش مدد رساند، (ر.ك: صدر الدين محمد شيرازى: عرفان و عارف نمايان، ترجمه محسن بيدارفر، تهران، الزهراء، چاپ سوّم، 1371 ش، ص 120). كلام پيامبران، بوى گلى است كه انسان را به سمت گلستان مى‏برد.
    اين سخن‏هايى كه از عقل كل است
    بوى گلزار و سرو و سنبل است
    بوى گل ديدى كه آن جا گل نبود
    جوش مل ديدى كه آن جا مل نبود؟

    + جواب نويسنده به يك كاربر گرامي 
    قسمت دوم پاسخ:
    از آن جا كه عشق محبّت شديد و قوى است و محبّت فرع معرفت است، عشق نيز بى معرفت، عشق نخواهد بود. شناخت هر چيزى، ريشه ميل يا تنفر انسان نسبت به آن چيز است. اگر انسان چيزى را براى خود سودمند بداند، نسبت به آن ميل و محبّت پيدا مى‏كند و براى جلب آن تلاش مى‏كند. صدرالمتألهين مى‏گويد: «عشق در شى‏ء بدون حيات و شعور، صرفا يك نوع تسميه و نام‏گذارى است. (صدر الدين شيرازى، اسفار الاربعة، منشورات مصطفوى، قم، جلد 7، ص 152).
    بر اساس تقسيم قواى ادراكى انسان به حسى، خيالى و عقلى، مى‏توان با تسامح گفت كه سه عشق حسى، خيالى و عقلى وجود دارد: عشق حسى بر معرفت حسى بنا شده است و تنها قواى حسى (چشم، گوش، شامه، ذائقه و لامسه) از آن مبتهج مى‏گردد. عشق خيالى، عشقى است كه از قوه خيالى و وهمى آدمى نشأت مى‏گيرد و تنها اين قوه را تسكين مى‏دهد. امّا عشق عقلى، عشقى است كه از عقل سرچشمه مى‏گيرد و بر اساس يافته‏هاى عقل معشوق و راه وصال به او را مى‏شناسد. هر چند با شدت يافتن عشق، آدمى عقل خود را نيز پشت سر مى‏گذارد، ولى براى بار يافتن به آن مرحله نيز بايد از مدخل عقل عبور كند. از آن جا كه قوه خيال از قوه حس در ادراك امور قوى‏تر است، عشق خيالى از عشق حسى قوى‏تر است و به دليل آن كه درك عقل قوى‏تر از خيال و حس است، عشق عقلى به مراتب قوى‏تر و كامل‏تر از عشق حسى و خيالى است، (ابن سينا، رساله عشق، به تصحيح سيد محمد مشكوة، كلاله خاور، بى‏جا، بى‏تا، بى‏نا، ص 9 ـ 24).
    معرفت، عشق زا و عشق معرفت افزا است. پس از انعقاد عشق در جان آدمى، در هر مرتبه‏اى از ظهور، عاشق را در مراحل معرفت و مدارج كمال پيش‏تر مى‏برد، در نتيجه ادراك آدمى قوى و نافذتر مى‏گردد و عشق را به چشم دقيقه ياب و بصيرتى پرده شكافت مى‏نگرد و آنچه ناديدنى است، مى‏بيند.
    4. اسباب عشق:
    براى عشق اسبابى چند مطرح كرده‏اند كه از همه مهم‏تر دو سبب است و هر دو ريشه در فطرت هستى دارد.
    1ـ4. كمال جويى. همه هستى ميل به كمال دارد؛ كمال‏طلبى آميخته با حبّ بقا است كه هر دو تبلور حبّ ذاتند. همه موجودات در پى آنند كه چيزهايى را به دست آورند و بهره وجودى‏اشان را بيش‏تر كنند. هر موجودى در پى كمال متناسب با خود است. دانه گندمى كه روى زمين قرار گرفته و با شرايط مساعدى شكافته شده، به تدريج مى‏رويد، بى شك متوجه آخرين مرحله (بوته گندم) است كه رشد خود را تكميل كند، سنبل دهد و دانه‏هاى زيادى بار آورد. انسان نيز مى‏خواهد سعه وجودى بيش‏ترى بيابد و علم، قدرت، اراده و حياتش نا محدود و مطلق باشد. حضرت امام خمينى(رض) مى‏فرمايد: «قدرت مطلق جهان باشد و عالم را در اختيار داشته باشد و به او بگويند كه جهان ديگرى هم هست. فطرتا مايل است آن جهان را در اختيار داشته باشد. يا مثلاً هر اندازه دانشمند باشد و گفته شود علوم ديگرى هم هست فطرتا مايل است آن علوم را هم بياموزد.»، (ر.ك: چهل حديث، مركز نشر فرهنگى رجا، تهران، چاپ اوّل، 1368 ش، صص 155 ـ 163).
    دستگاه آفرينش با تربيت تكوينى خود كمال خواه و كمال‏جوست و به همين سبب است كه با وجود تمام سختى‏ها و موانع عاشق كمال است و براى رسيدن به آن، از هيچ كوشش و تلاشى فروگذار نمى‏كند؛ به بيان ديگر اين فطرت كمال خواهى است كه موجودات را عاشق ساخته است، (محمد غزالى، احياء علوم الدين، جلد 4، ص 276).
    آتش عشق است كاندر نى فتاد
    جوشش عشق است كاندر مى‏فتاد
    (مثنوى معنوى، دفتر 1، بيت 10)

    + جواب نويسينده به يك كاربرگرامي 
    سوال:عشق يعني چي؟

    نتيجه تحقيق نويسنده وبلاك راه فضيلت:
    قسمت اول پاسخ:
    دوست گرامي از اين كه وبلاك راه فضيلت را براي سوال خود انتخاب كرديد كمال تشكر را از شما داريم در پاسخ به سوال شما بايد عرض كنم كه : در جواب اين سؤال به چند مسئله اشاره مى‏شود:
    1. معناى عشق:
    واژه «عشق» مشتق از «عشقه» به معناى ميل مفرط است. «عشقه» گياهى است كه هرگاه به دور درخت مى‏پيچد آب آن را مى‏خورد. در نتيجه درخت زرد شده، كم كم مى‏خشكد، (ابن منظور: لسان العرب، بيروت، دار احياء التراث العربى، چاپ اوّل، 1408 ق، ج 9، ص 224).
    امّا در اصطلاح، «عشق» عبارت است از: «محبت شديد و قوى». به عبارت ديگر، عشق مرتبه عالى محبت است، (غزالى، محمد: احياء علوم الدين، بيروت، دار القلم، چاپ سوّم، بى تا، ج 4، ص 275).
    امّا حقيقت آن است كه تعريف حقيقى اين واژه، ممكن نيست. حكيم عشق محى الدين ابن عربى گويد: «هر كس عشق را تعريف كند، آن را نشناخته و كسى كه از جام آن جرعه‏اى نچشيده باشد آن را نشناخته و كسى كه گويد: «من از آن جام سيراب شدم، آن را نشناخته كه عشق شرابى است كه كسى را سيراب نكند»، (الفتوحات المكية، بيروت، دار احياء التراث العربى، بى تا، ج 2، ص 121).
    «لويى ماسينيون» مى‏گويد: نخستين عارفان، واژه عشق را به كار نمى‏بردند؛ شايد از عشق زمينى و جسمانى هراس داشتند و از اين رو، بيش‏تر از محبّت ياد مى‏كردند، (ر.ك: بابك احمدى، چهار گزارش از تذكرة الاولياء عطار؛ تهران، نشر مركز، چاپ اوّل، 1376 ش، ص 46). عطار گفته است:
    پرسى تو ز من كه عاشقى چيست؟
    روزى كه چو من شوى، بدانى
    عشق قابل تعريف علمى نيست؛ زيرا نه محسوس است و نه معقول. در حالى كه در دو قلمرو حس و عقل تأثير دارد. اگر تعريف كننده، خود عشق مى‏ورزد، مسلما تعريف او صحيح نخواهد بود؛ زيرا اين پديده غير عادى به تمام انديشه و مشاعر او مسلط مثلاً اگر عاشق بخواهد عشق را تعريف كند مفاهيم موجود در تعريف، با وضع روانى عاشق رنگ‏آميزى مى‏شود و به اصطلاح «مولوى»، بوى عشق مى‏دهد، (استاد محمدتقى جعفرى: نقد و تحليل مثنوى، به نقل از عباس مخبر دزفولى، فلسفه و قرآن، قم، دفتر انتشارات اسلامى، چاپ دوّم، 1368 ش، جلد 3، ص 147).
    هر چه گويم عشق را شرح و بيان
    چون به عشق آيم خجل باشم از آن
    گر چه تفسير زبان روشن گر است
    ليك عشق بى زبان روشن‏تر است
    چون قلم اندر نوشتن مى‏شتاف
    چون به عشق آمد، قلم بر خود شكافت
    عقل در شرحش چو خر در گل بخفت
    شرح عشق و عاشقى هم عشق گفت
    آفتاب آمد دليل آفتاب
    گر دليلت بايد از وى رو متاب
    (مثنوى معنو،ى دفتر 1، ابيات 112 ـ 116)
    2. مبدأ عشق:
    اساس آفرينش جهان، عشق حق به جمال و جلوه خويش است؛ زيرا، حبّ ذات يكى از اسباب عشق است. خداوند نيز به عنوان برترين موجود، به دليل عشق به ذات و جلوه جمالش، جهان را پديد آورد: «كنت كنزا مخفيا فأحببت أن أعرف فخلقت الخلق لكى أعرف؛ گنج پنهانى بودم كه دوست داشتم شناخته شوم، پس آفريدگان را آفريدم تا شناخته شوم»، (سخاوى، مقاصد الحسنه، چاپ هند، ص 153).
    گنج مخفى بد ز پرتى چاك كرد
    خاك را روشن‏تر از افلاك كرد
    بنابراين نخستين كسى كه عشق ورزيد، خداى تعالى بود، (ابوالحسن ديلمى؛ عطف الألف المألوف على اللام المعطوف، تحقيق و مقدمه، ج. ك. قاديه، مطبعة المعهد العلمى الفرنسى للآثار الشرقية، قاهره، 1962 م، ص 28).
    خداوند متعال بر اساس همين عشق به خويش است كه مخلوقاتش را نيز دوست مى‏دارد، (ر.ك: علامه طباطبائى، الميزان، جلد 1، ص 411). عارف واصل عين القضات همدانى مى‏گويد:
    «دريغا به جان مصطفى، اى شنونده اين كلمات! كه خلق پنداشته‏اند كه انعام و محبّت او با خلق از براى خلق است، نه از براى خلق نيست؛ بلكه از براى خود مى‏كند كه عاشق، چون عطايى دهد به معشوق و با وى لطفى كند. آن لطف نه به معشوق مى‏كند كه آن با عشق خود مى‏كند. دريغا از دست اين كلمه! تو پندارى كه محبّت خدا با مصطفى، از براى مصطفى است؟ اين محبّت او از بهر خود است»، (تمهيدات، به تصحيح عفيف عيران، تهران، انتشارات منوچهرى، ص 217).
    چنان كه مبدأ عالم خداوند متعال است، مبدأ عشق نيز اوست. عشق مانند وجود، از ذات حق به عالم سرايت كرده است. عشق انسان زاييده عشق خداست.
    توبه كردم و عشق همچون اژدها
    توبه وصف خلق و آن وصف خدا
    عشق ز اوصاف خداى بى نياز
    عاشقى بر غير او باشد مجاز
    (مثنوى، دفتر 6، ابيات 970 ـ 971).
    3. عشق و معرفت:

    خدايا مگه تو کجايي؟؟؟
    همه دارن از تو حرف مي زنن و از دور بودنت..از اينکه مي بيننت يا نه...
    چرا حس مي کنم خيلي بهم نزديکي؟
    من زيادي روم زياده يا اينا زيادي سخت مي گيرن...؟؟
    نمي دونم فقط مي دونم هر قدر از عذاب و جزات بگن رو عشقي که بهت حس مي کنم تاثيري نمي ذاره...اگه تو منو بسوزوني سوختنمم دوست دارم...
    دوستت دارم مهربونم..دوستت دارم خدا

    سلام همسنگر
    سپاسگزارم از حضورتان
    محتاجيم به دعا

    ممنون. من که دارم استفاده ميکنم
    سلام دوست من
    داستاني بسيار زيبا و آموزنده بود. من نيز حكايتي از حكمت‌هاي خداوند نقل كرده‌‌ام. منتظر ديدار شما هستم.
    سلام بر دوست بزرگوارم.
    ممنون از حضورتان
    اميدوارم شهدا هميشه کمکتون کنند.
    با پست(نامه هاي دلتنگي2 و ثبت نام خادمين شهدا)منتظرتون هستم.
    اللهم الحفظ و النصر قائدنا الخامنه اي با القرآن
    اللهم عجل لوليک الفرج
    اللهم الرزقنا زيارت و شفاعت الحسين في الدنيا و الاخره
    ايشالله شهيد شي.
    شهادت بنده ي حقير
    التماس دعا
       1   2   3   4   5    >>    >