سوال:
عشق يعني چي؟نتيجه تحقيق نويسنده وبلاك راه فضيلت:قسمت اول پاسخ:دوست گرامي از اين كه وبلاك راه فضيلت را براي سوال خود انتخاب كرديد كمال تشكر را از شما داريم در پاسخ به سوال شما بايد عرض كنم كه : در جواب اين سؤال به چند مسئله اشاره مىشود:
1. معناى عشق:
واژه «عشق» مشتق از «عشقه» به معناى ميل مفرط است. «عشقه» گياهى است كه هرگاه به دور درخت مىپيچد آب آن را مىخورد. در نتيجه درخت زرد شده، كم كم مىخشكد، (ابن منظور: لسان العرب، بيروت، دار احياء التراث العربى، چاپ اوّل، 1408 ق، ج 9، ص 224).
امّا در اصطلاح، «عشق» عبارت است از: «محبت شديد و قوى». به عبارت ديگر، عشق مرتبه عالى محبت است، (غزالى، محمد: احياء علوم الدين، بيروت، دار القلم، چاپ سوّم، بى تا، ج 4، ص 275).
امّا حقيقت آن است كه تعريف حقيقى اين واژه، ممكن نيست. حكيم عشق محى الدين ابن عربى گويد: «هر كس عشق را تعريف كند، آن را نشناخته و كسى كه از جام آن جرعهاى نچشيده باشد آن را نشناخته و كسى كه گويد: «من از آن جام سيراب شدم، آن را نشناخته كه عشق شرابى است كه كسى را سيراب نكند»، (الفتوحات المكية، بيروت، دار احياء التراث العربى، بى تا، ج 2، ص 121).
«لويى ماسينيون» مىگويد: نخستين عارفان، واژه عشق را به كار نمىبردند؛ شايد از عشق زمينى و جسمانى هراس داشتند و از اين رو، بيشتر از محبّت ياد مىكردند، (ر.ك: بابك احمدى، چهار گزارش از تذكرة الاولياء عطار؛ تهران، نشر مركز، چاپ اوّل، 1376 ش، ص 46). عطار گفته است:
پرسى تو ز من كه عاشقى چيست؟
روزى كه چو من شوى، بدانى
عشق قابل تعريف علمى نيست؛ زيرا نه محسوس است و نه معقول. در حالى كه در دو قلمرو حس و عقل تأثير دارد. اگر تعريف كننده، خود عشق مىورزد، مسلما تعريف او صحيح نخواهد بود؛ زيرا اين پديده غير عادى به تمام انديشه و مشاعر او مسلط مثلاً اگر عاشق بخواهد عشق را تعريف كند مفاهيم موجود در تعريف، با وضع روانى عاشق رنگآميزى مىشود و به اصطلاح «مولوى»، بوى عشق مىدهد، (استاد محمدتقى جعفرى: نقد و تحليل مثنوى، به نقل از عباس مخبر دزفولى، فلسفه و قرآن، قم، دفتر انتشارات اسلامى، چاپ دوّم، 1368 ش، جلد 3، ص 147).
هر چه گويم عشق را شرح و بيان
چون به عشق آيم خجل باشم از آن
گر چه تفسير زبان روشن گر است
ليك عشق بى زبان روشنتر است
چون قلم اندر نوشتن مىشتاف
چون به عشق آمد، قلم بر خود شكافت
عقل در شرحش چو خر در گل بخفت
شرح عشق و عاشقى هم عشق گفت
آفتاب آمد دليل آفتاب
گر دليلت بايد از وى رو متاب
(مثنوى معنو،ى دفتر 1، ابيات 112 ـ 116)
2. مبدأ عشق:
اساس آفرينش جهان، عشق حق به جمال و جلوه خويش است؛ زيرا، حبّ ذات يكى از اسباب عشق است. خداوند نيز به عنوان برترين موجود، به دليل عشق به ذات و جلوه جمالش، جهان را پديد آورد: «كنت كنزا مخفيا فأحببت أن أعرف فخلقت الخلق لكى أعرف؛ گنج پنهانى بودم كه دوست داشتم شناخته شوم، پس آفريدگان را آفريدم تا شناخته شوم»، (سخاوى، مقاصد الحسنه، چاپ هند، ص 153).
گنج مخفى بد ز پرتى چاك كرد
خاك را روشنتر از افلاك كرد
بنابراين نخستين كسى كه عشق ورزيد، خداى تعالى بود، (ابوالحسن ديلمى؛ عطف الألف المألوف على اللام المعطوف، تحقيق و مقدمه، ج. ك. قاديه، مطبعة المعهد العلمى الفرنسى للآثار الشرقية، قاهره، 1962 م، ص 28).
خداوند متعال بر اساس همين عشق به خويش است كه مخلوقاتش را نيز دوست مىدارد، (ر.ك: علامه طباطبائى، الميزان، جلد 1، ص 411). عارف واصل عين القضات همدانى مىگويد:
«دريغا به جان مصطفى، اى شنونده اين كلمات! كه خلق پنداشتهاند كه انعام و محبّت او با خلق از براى خلق است، نه از براى خلق نيست؛ بلكه از براى خود مىكند كه عاشق، چون عطايى دهد به معشوق و با وى لطفى كند. آن لطف نه به معشوق مىكند كه آن با عشق خود مىكند. دريغا از دست اين كلمه! تو پندارى كه محبّت خدا با مصطفى، از براى مصطفى است؟ اين محبّت او از بهر خود است»، (تمهيدات، به تصحيح عفيف عيران، تهران، انتشارات منوچهرى، ص 217).
چنان كه مبدأ عالم خداوند متعال است، مبدأ عشق نيز اوست. عشق مانند وجود، از ذات حق به عالم سرايت كرده است. عشق انسان زاييده عشق خداست.
توبه كردم و عشق همچون اژدها
توبه وصف خلق و آن وصف خدا
عشق ز اوصاف خداى بى نياز
عاشقى بر غير او باشد مجاز
(مثنوى، دفتر 6، ابيات 970 ـ 971).
3. عشق و معرفت: