رو سر بنه به بالين، تنها مرا رها كنترك من خراب شبگرد مبتلا كنماييم و موج سودا، شب تا به روز تنهاخواهي بيا ببخشا، خواهي برو جفا كناز من گريز تا تو، هم در بلا نيفتيبگزين ره سلامت، ترك ره بلا كنماييم و آب ديده، در كنج غم خزيدهبر آب ديده ما صد جاي آسيا كنخيره كشي است ما را، دارد دلي چو خارابكشد، كسش نگويد: «تدبير خونبها كن»بر شاه خوبرويان واجب وفا نباشداي زرد روي عاشق، تو صبر كن، وفا كندردي است غير مردن، آن را دوا نباشدپس من چگونه گويم كاين درد را دوا كن؟در خواب، دوش، پيري در كوي عشق ديدمبا دست اشارتم كرد كه عزم سوي ما كنگر اژدهاست بر ره، عشق است چون زمرداز برق اين زمرد، هين، دفع اژدها كن