• وبلاگ : راه فضيلت
  • يادداشت : براي داشتن فرزندي با ادب بايد پدري با ادب باشم
  • نظرات : 4 خصوصي ، 83 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + جواب نويسنده به يك كاربر گرامي 
    قسمت دوم پاسخ

    براي شناساندن خداوند به بچه ها بايد از زمان هاي متفاوت استفاده كرد در مكان هاي متفاوت جواب گو بود مثلا زماني كه به كوه و صحرا رفته ايد ...
    ممكن است كودك بپرسد خداوند چقدر است اندازه خداوند را سوال كند در اين صورت از او بپرسيم بزرگترين چيزي كه اطلاع دارد چيست ممكن است بگويد آسمان بزرگ است و يا كوه بزرگ است در اين صورت مي گويم خداوند از كوه يا آسمان هم بزرگتر است او مي پرسد چقدر بزرگتر ما مي گويم مثلا اندازه 2 تا كوه است چون در نظر او بزرگترين چيز كوه است و لذا مي شود از اطلاعات ايشان در پاسخ دادن استفاده كرد ....
    باز براي توجيه كودكان مي توان علاوه بر اينکه از مثال استفاده كرد، نيز ميتوان ضمن بيان اين كه خداوند شبيه هيچ چيز نيست و مثال فقط براي نزديك كردن به ذهن است. بهتر است كه در صورت امكان از شعرهايي كه در مورد خداوند سروده شده ويا برخي داستانها بهره گرفت. مانند اين داستان که مي فرمايند
    روزي پيامبر اكرم(ص) با اصحاب خويش بر پيرزني گذشت كه با چرخ دستي نخ ريسي مي كرد. از او پرسيد: خدا را به چه دليل شناختي؟ پيرزند دستش را كه به دسته چرخ بود، برداشت و چرخ ايستاد. پيرزن گفت: به اين دليل، همچنان كه اين چرخ را دستي مي بايد كه آن را به گردش آورد، چرخ عظيم جهان كه همواره در گردش است، دستي مقتدر مي گرداند.
    دااستان ديگر: در زمان قديم پادشاهي بود كه به خدا ايمان نداشت اما وزيري داشت كه خدا پرست بود. هر چه وزير براي اثبات خدا دليل مي آورد، شاه قبول نمي كرد تا اين كه وزير دستور داد در يك بيابان دور افتاده كه هيچ ساختمان و درختي نبود، يك ساختمان خيلي خوبي ساختند و اطراف آن را درخت كاري كرده و جوي هاي آب در زير درختان جاري ساختند. يك روز وزير، پادشاه را به شكار دعوت كرد. پادشاه نگاهش به آن ساختمان افتاد و از وزير پرسيد:در زمان هاي گذشته كه براي شكار به اين جا مي آمديم، چنين ساختماني نبود. چه كسي اين ها را ساخته است؟
    وزير پاسخ داد: اين ها خود به خود به وجود آمده اند. پادشاه گفت: مرا مسخره مي كني؟ اين چه حرفي است كه مي زني؟ آيا مي شود كه اين ساختمان زيبا خودش ساخته شده باشد؟ وزير گفت: وقتي بناي اين ساختمان محقر و كوچك بدون بنّا غير ممكن باشد، چگونه مي شود كه بناي آسمان ها و زمين و موجودات بسياري كه روي آن هستند، بدون آفريدگار باشد؟! پادشاه متوجه شد و به وجود خدا اعتراف كرد.
    براي كودك مي توان زندگي مورچه ها را مثال زد كه در يك صف منظم در حال حمل مواد غذايي به انبار هستند. آن ها با نظم خاص بدون اين كه خط كشي يا تابلو و علامتي داشته باشند، حركت مي كنند و با هم تصادف نمي كنند. پا روي پاي هم نمي گذارند و لانه را گم نمي‌كنند.
    دانه هاي سالم را دو نيم مي كنند، تا سبز نشود. مورچه ها در طور سال از دانه هاي ذخيره شده براي غذا استفاده مي كنند، به اين صورت كه اوّل دانه ها را خرد مي كنند، سپس آن را به صورت ترشي و مايع در آورده و آن گاه مصرف مي كنند.
    راستي چه كسي اين موجودات ريز را آفريده و به آن ها تعليم داده تا چنين منظم باشند؟
    ويا مانند اين شعر
    از آب و باد و صحرا از آسمـــان زيبا
    از آن كبوتــري كه نشسته بر بام ما
    پـرسيـدم و شنيـــدم راز وجود آن ها
    اين قصه را مي گفتند اما نه با زبان ها
    نيــافــريده مـــا را به جـز خـداي يكتا
    سعي کنيم از دين و مسائل ديني جز خاطرات خوش در ذهنشان چيزي باقي نماند . زماني که از کودکي به فرزندان خود درک درستي از خدا بياموزيم ، در زندگي هرگز احساس تنهائي نمي‌کند چون به يقين مي‌دانند خدا حامي آنهاست و در سخت‌ترين لحظات با آنهاست.
    در ضمن ما را هم از دعاي خيرتان محروم نفرمايد ... التماس دعا