به پيش روي من تا چشم ياري ميكند درياست چراغ ساحل آسودگي ها در افق پيداست در اين ساحل كه من افتاده ام خاموش غمم دريا دلم تنهاست وجودم بسته در زنجير خونين تعلق هاست خروش موج با من مي كند نجوا كه هر كس دل به دريا زد رهايي يافت كه هر كس دل به دريا زد رهايي يافتمرا آن دل كه بر دريا زنم نيست ز پا اين بند خونين بركنم نيست اميد آنكه جان خسته ام را به آن ناديده ساحل افكنم نيست ...
التماس دعا