مي مونم تا شبم باقيست
خيالاته که خوابيدم
که اين کابوس سر ميشه
خـدا باقيست اميدم
همينه رسم جاويدم
به نور و شادي دل ميدم
بيا عشقم هنوز اينجام
خيالي نيست خنديدم
اگه بد موندني مي بود
خـدا مي رفت از دنيا
خـدا مي مرُد از ظلمت
از اين سرگشتگيِ ما
حالا که بد تنش مُرده
بيا روحش رو آتش زن
دوباره مهر و اين رويش
دوباره توتياي من
تو روشن کن دل و جونت
يکي اينجاست مديونت
يکي با خندت مي خنده
تموم عمر افسونت
که من با گريه ي تو تا
خـدا هم اوج مي گيرم
بيا برگرد دلم خونه
از اين آشوب مي ميرم . . .