هر که با نرگس سرمست تو در کار آيد
روز و شب، معتکف خانه خمار آيد
کسي به زير فلک، دست بر قضا دارد
که اعتکاف به سر منزل رضا دارد
مريض شوق، کي انديشه دوا دارد
شهيد عشق، کجا فکر خون بها دارد
به دور لعل مي آلود دوست دانستم
که باده اين همه کيفيت از کجا دارد
ز آتشکده و کعبه، غرض سوز و نيازست
و آن جا که نياز است چه حاجت به نماز است
بي عشق، مسخر نشود ملک حقيقت
کآن چيز که جز عشق بود، عين مجاز است
چون مرغ دل خسته من صيد نگردد
هرگاه که بينم که در ميکده باز است
آن کس که بُوَد معتکف کعبه قربت
در مذهب عشاق، چه محتاج حجاز است
هر چند که از بندگي ما چه برآيد
ما بنده آنيم که او بنده نواز است