سلام
درويشي که به سفر مي رفت< وسط راه به سگي برمي خورد که گويا گرسنه بود- هنوز دو روز به مقصد راه باقي مي ماند و غذاي درويش فقط براي دو روز بود. او غذايش را با سگ تقسيم مي کند. در حال که کسي نبود که اين حرکت او را ببيند.
او با خود مي گويد که اي درويش- فقط من بودم با اينکه کسي نبود اين کمک را تحسين کند- اما "من" توانستم به اين مرتبه برسم!!
کمک او بر مبنا و اساس منيت بوده و ارزش نفساني دارد. جايي که "من" هست- هر کاري نفسانيست.