بي تو نشستم در خيابان زير بارانگويي که مجنون در بيابان زير بارانافتاده نان خشکي از منقار زاغيگنجشک خيسي ميخورد نان زير بارانهرکس به قدر روزي خود سهم داردسهم من از تو :چشم گريان زير بارانبا طعنه عابرها سراغت را گرفتندآخر چه ميگفتم به آنان زير باران؟باور کن از تو دست شستن کار من نيستعشق تو مي گردد دو چندان زير بارانوقتي دعا در زير باران مستجاب استديگر چه کاري بهتر از آن زير بارانپروردگارا در غياب حضرت عشقرعدي بزن ما را بسوزان زير باران...