تا که چشمم با دو چشم بي ريا شد آشنا
قلب آشفته ز سينه زد صدا
اين همان چشمي که اشکم بي امان
گر ببيند چشم پاکش مي شود سيلي روان
خاطرم همواره محبوس دو چشم يار شد
سينه از عشق و محبت چاک شد