بگذار سپيده سر زند
چه باک که من بميرم و شبنم فروخشکد
و شبگير خاموش شود و شباهنگ گنگ گردد .
و مهتاب رنگ بازد و ستاره ي سحري بازگردد .
و راه کهکشان بسته شود ...
بگذار سپيده سر زند و پروانه به سوي آفتاب پر کشد .
نزديک تر به خدا
من بايد فرود آيم
نبايد بنشينم
سال هاست ازآن لحظه که پربر اندامم روييد
واز آشيان از بام خانه پرواز کردم
همچنان مي پرم . هرگز ننشسته ام
و ديگر سري نيز به سوي زمين و به سواد پليد شهرها
و بامهاي کوتاه خانه ها بر نگرداندم
چشم به زمين ندوختم
پروازي رو به آسمان
در راه افلاک
و هر لحظه دورتر و بالاتر از زمين
و هر لحظه نزديک تر به خدا!