مهرباني هيچ معنايي نداشت
هر چه ميپرسيدم از خود از خدا
از زمين از اسمان از ابر ها
زود مي گفتند اين کار خداست
پرس و جو از کار او کاري خطاست
هر چه مي پرسي جوابش آتش است
آب اگر خوردي جوابش آتش است
تا ببندي چشم کورت مي کند
تا شدي نزديک دورت ميکند
کج گشودي دست ،سنگت مي کند
کج نهادي پا ي لنگت مي کند
تا خطا کردي عذابت مي دهد
در ميان آتش آبت مي کند
با همين قصه دلم مشغول بود
خوابهايم خواب ديو و غول بود
خواب مي ديدم که غرق آتشم
در دهان شعله هاي سرکشم
در دهان اژدهايي خشمگين
بر سرم باران گرز آتشين
....................