بار ديگر غم عشق آمد و دلشادم كرد
عزم ويراني من داشت و آبادم كرد
دشت تا دشت دلم وادي خاموشان بود
تندر عشق به يك صاعقه فريادم كرد
نازم آن تندر شيرين كه به يك طرف نگاه
آتشي در دلم افروخت كه فرهادم كرد
قفس عشق زهر باغ دل انگيز تر است
شكر صياد كه در اين قفس آزادم كرد
يار شيرين من ار تلخ بگويد شهد است
وين عجب نيست كه گويم غم او شادم كرد
سلام
طراوت قلم را زيبا در نوشتارت نقش ميزني اي لبخندي از احساس طبيعت...
آآآآآآآآآآآآآآپپپپپپپپپپپپپپپپپپپپپپپپممممممم
خدايا!
ياري ام ده تا اگر در بند دشمنان در مانده ام
يا از بار خطا ها رنجور و دلخسته ام
هراسي به خود راه ندهم که تو پناهي.
دستگيرم شو که عمري بر باد داده ام
و روزگاري بي هودگي سر آورده ام
که تو زيان ديدگان را خريداري.
پس مرا شادي از خود رهيدن
و بال و پر سوخته به سوي تو پريدن عطا کن