هر روز ، جهان است و فرازي و نشيبياين نيز نگاهي است به افتادن سيبيدر غلغله جمعي و تنها شده اي بازآن قدر که در پيرهنت نيز غريبيآخر چه اميدي به شب و روز جهان استبايد همه عمر خودت را بفريبيچون قصه آن صخره که از صحبت درياجز سيلي امواج نبرده است نصيبيآيينه تاريخ تو را درد شکسته استاما تو نه تاريخ شناسي نه طبيبي !