تمام ريشه ها خشكيده اينجا همه انديشه ها از ياد رفته به اين نسلي كه در راه است سوگند كه نسل آدمي بر باد رفته در اينجا حرف بي رنگي قديمي ست نگاه نغمه ها درگير رنگ است بقول شعر مولانا: در اينجا وجود عشق آلوده ست ننگ است بجز ديوانه هايي در خيابان نمانده ردي از دنياي مجنون "نظامي" نيست اينجا تا ببيند چه آمد بر سر فرداي مجنون در اين ديري كه شيرين غرق رنگ است و عشق پاك بازاري ندارد بجز هنگام قطع ريشه دل كسي با تيشه ها كاري ندارد چه آمد بر سر انديشه ما كه "دانستن" خريداري ندارد "نفهميدن" چه دشوار است، اما براي نسل ما كاري ندارد اگر ميگفت سعدي: "آدميت نشانش بر لباس آدمي نيست" نمي دانست نسلي خواهد آمد كه حتي در لباس آدمي نيست