نهالي کاشت ميونه...باغچه ي مهربوني
مي گفت سفر که رفتم...يه روز و روزگاري
اين بوته ي ياس من...مي مونه يادگاري
هر روز غروب عطر ياس تو کوچه ها مي پيچيد.
ميون کوچه باغ ها بوي خدا مي پيچيد
اونايي که نداشتن...از خوبي ها نشونه
ديدن که خوبيه ياس...باعث زشتي شونه
عابراي بي احساس ... پا گذاشتن روي ياس
ساقه هاشو شکستن... آدماي نا سپاس
ياس جوون مرگمون...تکيه زدش به ديوار
خواست بزنه جوونه...اما سر اومد بهار
يه باغبون ديگه...شبونه ياس رو بر داشت
پنهون ز نامحرمان...تو باغ ديگه ايي کاشت
هزار ساله کوچه ها...پر مي شه از عطر ياس
اما مکان اون گل... مونده هنوز ناشناس