سلامآن گل زودرس چو چشم گشود به لب رودخانه تنها بود گفت دهقان سالخورده كه : حيف كه چنين يكه بر شكفتي زود لب گشادي كنون بدين هنگام كه ز تو خاطري نيابد سود گل زيباي من ولي مشكن كور نشناسد از سفيد كبود نشود كم ز من بدو گل گفت نه به بي موقع آمدم پي جود كم شود از كسي كه خفت و به راه دير جنبيد و رخ به من ننمود آن كه نشناخت قدر وقت درست زيرا اين طاس لاجورد چه جست ؟ نيما يوشيج