• وبلاگ : راه فضيلت
  • يادداشت : سلامت جامعه با اسراف و ظلم نكردن محقق مي شود
  • نظرات : 4 خصوصي ، 58 عمومي
  • آموزش پیرایش مردانه اورجینال

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    با سلام سوالم اخلاقي نيس ولي اگه جوابم رو بديد ممنون ميشم.اخيرا ايميلي برام ارسال شد به اين محتوا:

    وقتي در زمان ابوبکر، ابوسفيان به او پيشنهاد اقدام مسلحانه براي بدست

    گرفتن قدرت را داد، محکم رد کرد.

    وقتي شورشيان، خانه عثمان را محاصره کردند و آب را بروي اهل خانه بستند،
    پسرانش را به محافظت از خانه گماشت و به اهل آن آب رساند.

    وقتي مردم، بعد از قتل عثمان، با اصرار شديد و بيسابقه از او خواستند که
    حاکم شود گفت “مرا رها کنيد و سراغ کس ديگري رويد، من هم کمکش ميکنم”.
    اينطور که برخي ميگويند نبود که حکومت را حق خداداد خود بداند و تشکيل آن
    را تکليف شرعي خود بشمارد و از هر فرصتي استفاده کند.

    اول کسي بود که با راي قاطع مردم حاکم شد. بعد از انتخاب شدن به مردم
    نگفت “به خانه رويد و مطيع باشيد”. گفت “در صحنه بمانيد و اظهار نظر و
    انتقاد به حق کنيد که من ايمن از خطا نيستم مگر اينکه خدا نگهم دارد”.

    سعد ابن ابي وقاص، مشروعيت دولتش را نپذيرفت و بيعت نکرد، نه خانه را
    برسرش خراب کرد، نه در خانه حبسش کرد و نه حتي عليهش سخن گفت و “خواص بي
    بصيرت” خواندش.

    طلحه و زبير، به بهانه حج، مدينه را ترک کردند تا در مکه به عايشه
    بپيوندند و جنگ راه بيندازند. به آن دو گفت “ميدانم حج نمي رويد!”؛ اما
    با اين وجود نه جلو رفتنشان را گرفت، نه به جرم فتنه گري در خانه حبسشان
    کرد، و نه اصلا بر سابقه جهادشان خط کشيد و “سران فتنه” خواندشان.

    شب جنگ جمل، زبير را صدا زد و با ذکر خاطره برادري سابقشان و سابقه
    جهادشان با هم در محضر پيغمبر، دل او را لرزاند و از جنگ منصرفش کرد.
    سلاحش “کلمه” بود. “غلام آن کلماتم که آتش انگيزد”.

    روز جمل، اول سپاه مقابل تيراندازي کردند و يک سرباز او را کشتند. يارانش
    گفتند شروع کنيم. او گفت نه و سر به آسمان بلند کرد و گفت “اللهم اشهد”
    (خدايا شاهد باش). سپاه مقابل دومين تير را انداختند و دومين سرباز او را
    کشتند. ياران گفتند شروع کنيم. او باز مخالفت کرد و سر به آسمان بلند کرد
    و گفت “اللهم اشهد”. تير سوم را که انداختند و سومين سرباز او را که
    کشتند، سر به آسمان بلند کرد و گفت “خدايا شاهد باش که ما شروع نکرديم”
    آنگاه شمشير کشيد. ماجراجو و جنگ طلب نبود.

    بعد از جنگ، بر پيکر طلحه گريست و خطاب به او گفت “کاش بيست سال پيش از
    اين مرده بودم و کشته ترا افتاده بر زمين و زير آسمان نمي ديدم!”. حتي
    حرمت سابقه جهاد دشمنش را هم نگه داشت.

    سپس به ديدن عايشه رفت و حرفهاي درشت او را تحمل کرد و حالش را پرسيد،
    سپس با 40 زن مسلح روپوشيده (شبيه مردان جنگجو!) اسکورتش کرد و به وطنش
    برش گرداند. با زنان، حتي مجرماني که اقدام مسلحانه عليه امنيت ملي کرده
    بودند، اينطور بود.

    کسانيکه با او جنگيدند را “محارب و منافق و فتنه گر” نخواند، گفت
    “برادران مسلمان مايند که در حق ما ظلم کردند!”.

    نگذاشت در جنگ صفين، يارانش جواب شعارهاي زشت ياران معاويه را بدهند. گفت
    “من بدم مي آيد که شما زشت گويي کنيد، بهتر آنست که از کارهايشان بگوييد