قلم اي پرده دار و پرده در
من اينک
در بدر چون کودک نو پا به دنبال تو مي گردم
تمام راز هستي را تو در سينه نهان داري
تو از خون شهيدان برتر و والا تري اما
به يغما بردنت اينک حرامي ها
سرت را تيغ حق روز ازل بشکافت تا روزي
تمام سينه ها،سرهاو سرهارا تو بشکافي
برون آري زظلمت گوهر عدل و عدالت را
که در اقليم جانها چلچراغ عشق افروزي
ولي افسوس!
شکافت چون شکاف افکنده اي کاخ دروغ و فقر و ظلمت بود
و انکار منيت، بربريت يا خريت بود
شکافت کاروان سالار حجم آفرينش بود
ميان حق و باطل يک گزينش بود
به ساروج تغافلهاي شيطاني
ولي در سلک رحماني
شکافت را ،شکاف افکندگان بستند
کنون دجال سان چشم انتظاران را ز تک چشم تو مي بينند
وليکن بار ديگر من
به تيغ غيرت و ايثار جان خود
شکافت را برايت باز خواهم داد
خدا راهرچه بادا باد.
{ثالث}
وبلاگ ادبي وداستاني {سپيگان}چشم انتظار حضور سبز دوستان گرانقدر مي باشد.