پس با خواندن اين داستان بر من آمد داستاني از جنس خود در آنهنگام که مو بر رستنگاه ظاهر گشت.پس دختري بود سيمين بر و دلربا.و اورا ميلي در دل با من بود و من بسيار کودن و خنگ پس چون برايم نازي نمودو بازي نمود و باري هديه اي خريد او را از خود راندمي و چه غلطها کردمي.و لکن ديگر نه مرا گشايشي حاصل افتاد و نه کامي از دل برخاستي.پس کنون در دل آرزو بکردمي آن دختر مهروي طناز را تا دمي با او بخفتمي و با وي بخنديدمي و سپس برخاستمي و برفتندي در کنار آب قدم زدندي تا بل ايام شباب بيهوده نگذراندي.و اما خدمت مولاي اينترنتيمان مستر سجاد عرض ميکنمي که بنده شوخي و مزاح نفرمودمي و براستي اين رويداد رخ بدادي چندين باري ايميلي براي منشي خداوند بفرستادمي اما در جواب لينک تبليغي بفرستادندي و ما را بيشتر سرخورده بکردندي.و اما هر روز دعائي خوانم و از وبگردانان اين راه بخواهمي دعائي برايم کنندي تا بل مرا به کام برستاندي و از مستر مهربانم سجاد بن آدم خواستمي لطف کردندي و اين کامت پاک نکردي که هر چه بود از ته دل بود.و الله توفيقا يا سجاد
اللهم کاش اينک آن دختر مي آمدي و مارا بيحال مينمودي که اينبار نه 1 بار که 100 بار با سر خدمتش ميرسيدمي و کنارش ميخفتمي و طنازي مينمودمي.امين