چه اميد بندم در اين زندگانيکه در نا اميدي سر آمد جوانيسرآمد جواني و ما را نيامدپيام وفايي از اين زندگاني
هنگامي دستم را دراز کردم که دستي نبودهنگامي لب به زمزمه گشودم که مخاطبي نداشتمو هنگامي تشنه آتش شدم،که در برابرم دريا بود و دربا و دريا …!
از ديده به جاش اشک خون مي آيددل خون شده ، از ديده برون مي آيددل خون شد از اين غصه که از قصه عشقمي ديد که آهنگ جنون مي آيد