فره ورتيش دومين پادشاه ايران از دودمان مادها و فرزند دياکو بود . بامدادان بر ديوار دژ کاخ فراز آمده به خانه هاي مردم هگمتانه مي نگريست هنوز بسياري در بستر خويش آرميده و زندگي در شهر جريان نيافته بود فرمانروا به لب ديوار دژ آمده و به پايين نگريست در پاي ديوار زني را ديد که بر خاک هاي پاي دژ خوابيده است به ديده بان نزديک خويش گفت اين زن در اينجا چه مي کند و کي به اينجا آمده ؟ديده بان گفت بسياري از شبها زنهاي تنها در پاي دژ مي خوابند چون اينجا امنيت هست و کسي آنها را آزار نمي دهد . فرمانروا گفت مگر آنها زندگي ندارند . نگهبان گفت بسياري از آنها بيوه اند و يا سرپرستي ندارند همسرانشان يا در جنگ کشته شده اند و يا بيماري جانشان را گرفته .فره ورتيش رايزن پيرش را خواست و جريان را برايش باز گو نمود . و به او گفت قدرت فرمانروا تنها در ايجاد امنيت در مرز ها نيست مردم هم بايد امنيت جاني و همينطور ادامه زندگي داشته باشند .دستور داد چهارصد اسب از داشته هاي فرمانروايي را فروختند و با آن ساختماني در کنار کاخ خويش بنا نمود براي زنان و مردان تنها و دردمند . روزي سه وعده غذا به آنها داده مي شد . بي پناهان را پس از نگهداري تشويق به زندگي و فعاليت هاي شرافتمندانه مي کردند .
پادشاه ايران فره ورتيش دستور داد در تمام شهرهاي ايران چنين ساختمانهايي ساخته شود . و يکي از هنجارهاي اصلي اين برج ها اين بود که نام و نشاني از آمدگان نمي پرسيدند .
ارد بزرگ انديشمند و متفکر برجسته کشورمان مي گويد : آزادگان تهي دستي را ننگ مي دانند و نه تهي دستان را .