مي گويند کشاورزي افريقايي در مزرعه اش زندگي خوب و خوشي را با همسر و فرزندانش داشت.
يک روز شنيد که در بخشي از افريقا معادن الماسي کشف شده اند و مردمي که به آنجا رفته اند ، با کشف الماس به ثروتي افسانه اي دست يافته اند .
او که از شنيدن اين خبر هيجان زده شده بود ، تصميم گرفت براي کشف معدني الماس به آنجا برود.
بنابر اين زن و فرزندانش را به دوستي سپرد و مزرعه اش را فروخت و عازم سفر شد .
او به مدت ده سال افريقا را زير پا مي گذارد و عاقبت به دنبال بي پولي ، تنهايي و ياس و نوميدي خود را در دريا غرق مي کند...
اما زارع جديدي که مزرعه را خريده بود ، روزي در کنار رودخانه اي که از وسط مزرعه ميگذشت ، چشمش به تکه سنگي افتاد که درخشش عجيبي داشت .
او سنگ را برداشت و به نزد جواهر سازي برد . مرد جواهر ساز با ديدن سنگ گفت که آن سنگ الماسي است که نمي توان قيمتي بر آن نهاد.
مرد زارع به محلي که سنگ را پيدا کرده بود رفت و متوجه شد سرتاسر مزرعه پر از سنگهاي الماسي است که براي درخشيدن نياز به تراش و صيقل داشتند...
مرد زارع پيشين بدون آنکه زير پاي خود را نگاه کند ، براي کشف الماس تمام افريقا را زير پا گذاشته بود، حال آنکه در معدني از الماس زندگي مي کرد !
--------------------------------------------------------------------------------
جمله آخر : ما ندرتا در باره آنچه که داريم فکر مي کنيم در حاليکه پيوسته در انديشه چيزهايي هستيم که نداريم و براي بدست آوردنچيزي تمام چيزهاي خود را از دست ميدهيم.افسوس و صد افسوس (شايان zakhmedell)