سلام.........
خيلي ممنونم كه به وب من سر زديد........
داستان زيبايي بود........با اين تفاسير من موندم كه بعضي از آدما چگونه ميتونن جواب خداوند رو بدهند در حاليكه روزانه به اينهمه از بندگان خدا ظلم ميكنن .....
بازم مرسي............در پناه حق باشيد
سلام
مرسي از حضورتون مطلبتون رو خوندم خيلي عالي بود
موفق باشيد
ممنون از نظرتون.
سلام عليكم
آقا از اينكه به كلبه درويشي ما نيز سركي ميكشيد و جوياي احوالاتمان ميشويد كمال امتنان حاصل است
درضمن تشكر فراروان بابت تبريكي كه به بنده هرسال در اين ماه مي فرستيد
سلام دوست عزيزايشالله حالتون خوب باشه!
متن خيلي خوبي بود خيلي جالب بود...
ايشالله هميشه موفق باشيد
يه عالمه التماس دعا دارم
به نام خداوند بخشاينده بخشايشگر
اللهم صل علي محمد و آل محمد و عجل فرجهم
سلام. از اينكه به من سر مي زنيد ممنونم. هنوز مي خوام تند بنويسم. دليلش را بعدا خواهم گفت. اميدوارم كه شما را نرنجانم و اذيت نكنم كه بسيار از اين كار ناراحت مي شوم. داستان خوبي تعريف كرديد ولي سوال اصلي را جا مي گذارد و به سوال فرعي جواب مي دهد. سوال صياد براين بود كه چه دليلي دارد كه شكاري كه صيد آن حرام نيست را نبايد شكار كرد. البته كه در جواب دستور واضح ائمه نبايد نه گفت ولي آن موضوع به راستي فقط خواب بود. چرا فلج شدن را به خواب مربوط مي كنيد. چرا بسياري از دليلهاي شما مبتني بر روايتي از خواب است. مگر پيامبر در خواب فتح مكه بدون جنگ و خونريزي ترديد نداشت؟
حالا برگرديم به واقعيت. در تريبون آزاد فرموده بوديد كه چرا وقتي اشتباه كسي را به او گوشزد مي كنيم ناراحت مي شود و اشتباه را توجيه مي كند؟ همين جمله شما مي تواند منبع بحثي مفصل شود. مثلا تاكيد بسياري درباره حجاب براي جلوگيري از فساد شده ولي ما براي جلوگيري از فساد به جاي حجاب از جدايي استفاده مي كنيم. مايي كه به همه چيز شكاك هستيم. مايي كه بخاطر ناتوانييمان در مقابله با تهاجم فرهنگي و ارزش دادن حجاب به جاي تلاش بيشتر براي فرهنگ سازي از وسيله زور استفاده كرديم. البته اسم شما كارشناس است و ما را بسيار گناهكار خطاب كرده ايد. حتي در خواب ديدن. و البته متعجب مي شويد وقتي حرفتان به گوش كسي بدهكار نمي شود. متني كه در ادامه مي نويسم درد دل يكي از انسانها است كه البته معلوم نيست مومن بوده يا نه. البته من به هيچوجه فرهنگ غرب را تاييد نمي كنم. ولي فرهنگي كه از سخنان هم لباسي هاي شما هم به گوش من ميرسه اصلا قابل قبول نيست.
"تمام ترس و ناراحتي من از حرف هاي شما ربط دادن آنها به پيامبران و ائمه است كه مي دانم حرفهاي آنها بايد بدون چون و چرا اجرا شود. تمام حرف و صحبت من مربوط به اين آخرين خطي است كه نوشتم."
------------------------------------
بسيار دور از هم قد کشيده ايم. هر يک بر فراز صخره اي بلند و دره اي عميق ميانمان که با هيچ خاکستري پر نخواهد شد. جدايمان کردند. از روز اول مهر. با پوشش هاي متفاوت. مانتو و مقنعه و چادر تيره بر من پوشاندند و تو را با لباس فرم و کله اي تراشيده به ساختماني ديگر فرستادند. من رابه مدرسه ي دخترانه و تو را پسرانه. دانشگاه هم که رفتيم جدايمان کردند. با رديف هاي دور از هم. نيمکت هاي خانم ها و آقايان. با درها و راهرو ها و ورودي ها و خروجي هاي خواهران و برادران.جدايمان کردند و ما بسيار دور از هم قد کشيديم. در اتوبوس با ميله ها و در حرم و امامزاده با نرده ها و در دريا و ساحل با پارچه هاي برزنتي.آنقدر دور و غريب از هم بزرگ شديم تا تو شدي راز درک ناشدني اي براي من و من شدم عقده ي جنسي سرکوب شده اي براي تو. تا هر جا که ديگر نتوانستند جدايمان کنند، در تاکسي و خيابان، از زور بيماري و عقده هاي جنسي خود را به من بمالي و برهنگي ساق پايم حالي به حالي ات کند و نگاه حريص ات مانتو ام را بدرد.جدا و بسيار دور از هم قد کشيديم انقدر که تا پايين تنه هايمان معذب مان کرد خيال کرديم عاشق شده ايم و چون عاشق هستيم بايد ازدواج کنيم و بعد هم با هزاران عقده ي بيدار و خفته به زير يک سقف رفتيم. بسيار دور از هم قد کشيديم. انقدر که ديگر نگاه مان نيز يکديگر را خوب و درست نديد و نگاه هاي انساني جاي خود را به نگاه جنسيتي دادند درهمه جا. در محل کار، در محافل فرهنگي و علمي و حتي جلسات سياسي.و من بايد تقاص همه ي اين فاصله ها را بپردازم. تقاص دوري از تو و بر صخره اي ديگر قدکشيدن را. تقاص تو را نديدن و نشناختن را. بايد که تنم بلرزد وقتي هوا تاريک مي شود و من تنها در خيابانم. وقتي دنبال کار مي گردم. وقتي تاکسي سوار مي شوم.اينجا يک مستراح عمومي است به وسعت يک کشور. آخر ساليان است که در همه جاي دنيا فقط مستراح ها را زنانه و مردانه کرده اند.