• وبلاگ : راه فضيلت
  • يادداشت : ديشب وجدان با من حرف زد...من و مردم را اذيت نكن!
  • نظرات : 3 خصوصي ، 40 عمومي

  • نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    تو را خدا به من معرفي کرد

    گرمي دستهايت را مي شناسم

    لحظه اي که به دستهاي يخ کرده من گره خورد

    و من لبريز از حس بودن شدم

    سکوت چشم هايت را باور دارم

    وقتي که با من حرف مي زند

    احساسم به من دروغ نمي گويد

    تو را خدا به من هديه کرد

    و تو را بزرگترين معجزه براي قلب کوچک من قرار داد

    تو را مي پرستم

    تا لحظه اي که نفس هايم نفس ميزند

    و تو را مي بوسم تا سحر گاهان

    و لبانت را به ميهماني بوسه لبهايم دعوت مي کنم

    تا پرستيدن را به پروانه ها ياد دهم

    روزها و شبها مي گذرند

    و من در انتظار ديدار تو مي مانم

    و دلگيرم از فاصله ها

    که تو را از من دور مي کند

    و من مي بارم و مي نالم تا تکراري دوباره

    دستهايت را دوست دارم وقتي به رسم عشق به دستان من گره مي خورد

    گرمي تنت را دوست دارم

    وقتي تو را به آغوش مي گيرم

    و من هزار بار متولد ميشوم

    و مست از حضور تو به خواب مي روم تا طلوع روشن فردا

    شبانگاهان که تو در کنارم نيستي

    قلبم را به اميد فردا

    به اميد ديدار دوباره تو آرام مي کنم

    و دوري تو چقدر رنج آور است

    براي قلب کوچک من

    که به دستان تو،به چشمان تو و به لبخند عاشقانه ات عادت کرده

    در واپسين لحظه هاي دلتنگي

    اين صداي توست که به من اميد بودن مي دهد و مرا وادار به زيستن مي کند

    در تمام ثانيه ها و دقيقه هاي عمرم

    در تمام روزها و شبهايم خيال بودن در کنار توست که مرا زنده نگه مي دارد

    پس دستهايت ،چشمهايت و گرمي تنت را از من دريغ مدار تا لحظه اي که قلبم مي تپد.