قسمت دوم جواب سوال: درمورد اثبات امام زمان
عبدالعظيم حسني گويد: به امام جواد(ع) عرض كردم: اميدوارم كه آن مهدي موعودي كه جهان را پر از عدل و داد مي كند، شما باشيد. حضرت فرمود: "همة ما قائم به امر خدا هستيم و همةما هادي و راهنماي دين خدا هستيم، ليكن آن قائم و مهدي موعودي كه جهان را پر از عدل خواهد كرد، ولادتش مخفي است. وجودش از مردم غايب است. او همنام و هم كنية رسول خدا است".(8)
2ـ بشارت امام حسن عسكري(ع):
امام عسكري(ع) قبل از ولادت فرزندش امام مهدي(عج) از ولادت حضرت خبر داده بود، از جمله به عمه اش "حكيمه خاتون" فرمود: "در شب پانزدهم شعبان فرزندم مهدي از نرگس خاتون متولد مي شود".(9)
ـ احمد بن اسحاق ميگويد: از امام ابو محمد حسن عسكري(ع) شنيدم كه فرمود: "حمد و سپاس خداي را كه مرا از دنيا نبرد تا اين كه جانشين من و مهدي موعود را به من نشان داد. او از حيث ويژگي هاي جسماني و اخلاقي و رفتاري شبيه ترين انسان ها به پيامبر خدا(ص) است. خدا مدتي وي را در حالت غيبت نگهداري ميكند و سپس ظاهر ميشود و جهان را از عدل و داد پر ميكند".(10)
نيز حضرت عسكري(ع) بعد از ولادت فرزندش، خواص و نزديكان را از تولد امام مهدي(عج) آگاه نمود.
محمد بن علي بن حمزه گويد: از امام عسكري(ع) شنيدم :"حجت خدا بر بندگان و امام و جانشين من در پانزدهم شعبان سال 255 در هنگامة طلوع فجر متولد شد".(11)
احمد بن حسن بن اسحاق قمي مي گويد: وقتي كه امام مهدي(عج) متولد شد، نامهاي از امام عسكري(ع) به من رسيد كه حضرت مرقوم فرموده بود: فرزندي برايم متولد شده است. اين موضوع را مخفي بدار، زيرا جز براي دوستان و نزديكان ما آن را اظهار نخواهم كرد".(12)
ـ ابراهيم بن ادريس ميگويد: امام ابو محمد عسكري(ع) گوسفندي را براي من فرستاد و فرمود: "اين را به جهت ولادت فرزندم "مهدي" عقيقه كن و به خود و خانواده ات بخوران".(13)
3ـ نشان دادن فرزند به خواص:
امام عسكري(ع) افزون بر اين كه قبل از ولادت امام مهدي بشارت داد و بعد از تولد به خواص خبر داد كه مهدي موعود ولادت يافته است، گام ديگري برداشت، و آن اين بود كه براي افزايش ايمان و اطمينان شيعيان، فرزندش امام مهدي را به تعدادي نشان داد.
احمد بن اسحاق مي گويد: امام عسكري(ع) كودك سه ساله اي را به من نشان داد و فرمود: اي احمد، اگر تو نزد خدا و امامان گرامي نبودي، فرزندم را به تو نشان نمي دادم. بدان كه اين كودك همنام و هم كنية رسول خدا است و همان كسي است كه زمين را پر از عدل و داد خواهد كرد.(14)
ـ معاويه بن حكيم، محمد بن ايوب و محمد بن عثمان بن سعيد عمري ميگويند: ما يك گروه چهل نفره در خانة امام حسن عسكري(ع) جمع شده بوديم، حضرت فرزندش امام مهدي را به ما نشان داد و فرمود: "اين امام شما و جانشين من است".(15)
ـ علي بن بلال، احمد بن هلال، محمد بن معاويه بن حكيم و حسن بن ايوب ميگويند: ما تعدادي از شيعيان در خانة امام حسن عسكري(ع) تجمع نموديم. و از حضرت دربارة جانشين وي پرسش نموديم، پس از ساعتي حضرت كودكي را به ما نشان داد و گفت: "بعد از من اين امام شما است".(16)
ـ عمر اهوازي ميگويد: امام حسن عسكري(ع) فرزندش را به من نشان داد و فرمود: "بعد از من اين فرزندم امام شما است".(17)
ـ ابراهيم بن محمد گويد: در خانة عسكري كودك زيبايي راديدم، از حضرت پرسيدم: يا ابن رسول الله، اين كودك كيست؟ حضرت فرمود: "اين كودك من است. اين جانشين من است".(18)
ـ يعقوب بن منفوس ميگويد: خدمت امام عسكري(ع) رسيدم و از حضرت دربارة امام بعدي و صاحب الامر جويا شدم. حضرت فرمود: پرده را كنار بزرن؛ كنار زدم، در اين هنگام كودك پنج ساله اي را ديدم كه به سوي ما مي آيد. آمد و روي زانوي حضرت عسكري(ع) نشست. حضرت فرمود: "اين امام شما است".(19)
4ـ تبيين خواص:
بعد از زمينه سازي ها و بشارت هاي امام عسكري(ع)، نيز نشان دادن فرزندش، مهدي، اينك نوبت خواص است كه اقدام نمايند و وجود امام مهدي را به اطلاع ديگر شيعيان برسانند تا آنان را از شك و حيرت نجات دهند.
افرادي همانند حكيمه خاتون، دختر محمد بن علي بن موسي الرضا(ع)، عثمان بن سعيد عمري، حسن بن حسين علوي، عبدالله بن عباس علوي، حسن بن منذر، حمزه بن ابي الفتح، محمد بن عثمان بن سعيد عمري، معاويه بن حكيم، محمد بن معاويه بن حكيم، محمد بن ايوب بن نوح، حسن بن ايوب بن نوح، علي بن بلال، احمد بن هلال، محمد بن اسماعيل بن موسي بن جعفر، يعقوب بن منفوس، عمر اهوازي، خادم فارسي، ابوعلي بن مطهر، ابي نصر طريفخادم، كامل بن ابراهيم، احمد بن اسحاق، عبدالله مستوري، عبدالله جعفر حميري، علي بن ابراهيم مهزيار، ابوغانم خادم، كوشيدند و ولادت امام مهدي(عج) را به اطلاع شيعيان رساندند.
حكيمه خاتون ميگويد: امام حسن عسكري(ع) كسي را دنبال من فرستاد كه امشب (شب نيمة شعبان) براي افطار نزد من بيا، چون خداوند امشب حجت خود را آشكار ميكند. پرسيدم: اين مولود از چه كسي است؟ فرمود: از نرجس. گفتم: در نرجس اثر حمل مشاهده نمي شود. فرمود: موضوع همين است كه گفتم. من در حالي كه نشسته بودم، نرجس آمد و كفش مرا از پايم در آورد و فرمود: بانوي من، حالت چطور است؟ گفتم: تو بانوي من و خانواده ام هستي. او از سخن من تعجب كرد و ناراحت شد و فرمود: اين چه سخني است؟ گفتم: خداوند در اين شب به تو فرزندي عنايت ميكند كه سرور دنيا و آخرت است. نرجس از سخن من خجالت كشيد. سپس بعد از افطار، نماز عشا را به جا آوردم و به بستر رفتم. بعد از نيمة شب برخاستم و نماز شب خواندم. بعد از تعقيب نماز به خواب رفتم و دوباره بيدار شدم، ديدم نرجس نيز بيدار شد و نماز شب به جا آورد. از اتاق بيرون رفتم تا از طلوع فجر با خبر شوم. ديدم فجر اوّل طلوع كرده و نرجس در خواب است. در اين هنگام اين سؤال به ذهنم خطور كرد كه چرا حجت خدا متولد نشد. ناگهان امام عسكري(ع) از اطاق مجاور صدا زد: عمّه جان، شتاب مكن كه موعد نزديك است. من نشستم و قرآن خواندم. در هنگامي كه مشغول خواندن قرآن بودم، ناگهان نرجس خاتون با ناراحتي از خواب بيدار شد. من با شتاب خودم را به او رساندم و پرسيدم: چيزي احساس مي كني؟ گفت: آري. گفتم: نام خدا را بر زبان جاري كن، اين همان است كه در آغاز شب به تو خبر دادم، مضطرب نباش، دلت را آرام كن. در اين هنگام پردة نوري ميان من و او حائل شد، ناگهان متوجه شدم كه كودك ولادت يافته است. چون جامه را از روي نرجس برداشتم، ديدم كه آن مولود سر به سجده گذاشته و به ذكر خدا مشغول است.
در اين هنگام امام حسن عسكري(ع) صدا زد: عمه! فرزندم را نزد من بياور.
نوزاد را خدمت حضرت بردم، حضرت او را در آغوش گرفت و بر دست و چشم و مفاصل كودك دست كشيد و در گوش راست اذان و در گوش چپ اقامه گفت: و فرمود: فرزندم، سخن بگو. نوزاد لب به سخن گشود و شهادتين بر زبان جاري كرد و سپس به امام علي(ع) و ديگر امامان(ع) به ترتيب درود فرستاد تا رسيد به نام پدرش و بر او هم درود فرستاد. سپس امام عسكري(ع) به من فرمود: عمه، فرزند را نزد مادر ببر تا به او سلام كند و بعد نزد من بياورد. نوزاد را نزد مادر بردم و به مادر سلام گفت، و سپس نزد حضرت برگرداندم. حضرت فرمود: روز هفتم نزد ما بيا، روز هفتم آمدم. حضرت فرمود: عمه جان، فرزندم را بياور، آوردم. همانند روز اوّل شهادتين و سلام بر امامان را بر زبان جاري كرد. سپس اين آيه را تلاوت نمود: "و نريد أن نمنّ علي الّذين استضعفوا في الارض و نجعلهم ائمة و نجعلهم الوارثين".
حكيمه خاتون ميگويد: بعد از اين روزي خدمت رسيدم. پرده را كنار زدم و امام مهدي را نديدم، گفتم: فدايت شوم،امام مهدي چه شد؟ فرمود: عمه جان، او همانند حضرت موسي(ع) در خفا نگهداري ميشود.(20)