ز ليلي من شنيدم ياعلي گفت - به مجنون چون رسيدم ياعلي گفتمگر اين وادي دارالجنون است - که هر ديوانه ديدم ياعلي گفتنسيمي غنچه اي را باز ميکرد - به گوش غنچه کم کم ياعلي گفتچمن با ريزش باران رحمت - دعايي کرد و او هم ياعلي گفتيقين پروردگار آفرينش - به موجودات عالم ياعلي گفتخمير خاک عالم را سرشتند - چو برمي خواست آدم ياعلي گفتمسيحا هم دم از اعجاز ميزد - ز بس بيچاره مريم ياعلي گفتعلي را ضريتي کاري نميشد - گمانم ابن ملجم ياعلي گفتمگر خيبر ز جايش کنده ميشد - يقين آنجا علي هم ياعلي گفت