قسمت دوم جواب:
با توجه به همين بحث، مىتوان نتيجه گرفت كه نبايد ميان مشكلات و مصيبتهاى زندگى و هدف كمالى انسان، رابطه معكوس وجود داشته باشد. بايد باور كرد هدف كمالى انسان، وقتى تحقق پيدا مىكند كه انسان در درون سختىها غور كرده، تضادهاى زندگى را آزموده باشد تا بتواند خود را شكوفا ساخته و توانايىهايى لازم را براى سير سفر زندگى كسب كند. فيلسوف آلمانى هگل چنين گفته است:»نزاع و شر، امور منفى ناشى از خيال نيستند؛ بلكه امور كاملاً واقعى هستند و در نظر حكمت، پلههاى خير و تكامل مىباشند. تنازع، قانون پيشرفت است. صفات و سجايا در معركه هرج و مرج و اغتشاش عالم، تكميل و تكوين مىشوند و شخص فقط از راه رنج و مسؤوليت و اضطرار به اوج علو خود مىرسد»4.استاد مطهرى در مورد نقش تضادها و سختىها در زندگى چنين نوشته است: «اين خصوصيت، مربوط به موجودات زنده، بالاخص انسان است كه سختىها و گرفتارىها مقدمه كمالها و پيشرفتها است. ضربهها جمادات رانابود مىسازد و از قدرت آنها مىكاهد ولى موجودات زنده را تحريك مىكند و نيرومند مىسازد... آدمى بايد مشقتها تحمل كند و سختىها بكشد تا هستى لايق خود را بيابد. تضاد و كشمكش، شلاق تكامل است. موجودات زنده با اين شلاق راه خود را به سوى كمال مىپيمايند. اين قانون، در جهان نباتات، حيوانات و بالاخص انسان صادق است... . سختى و گرفتارى هم تربيت كننده فرد و هم بيدار كننده ملتها است. سختى، بيدار سازنده و هوشيار كننده انسانهاى خفته و تحريك كننده عزمها و ارادهها است. شدائد همچون صيقلى كه به آهن و فولاد مىدهند. هر چه بيشتر با روان آدمى تماس گيرد او را مصممتر و فعالتر و برندهتر مىكند؛ زيرا خاصيت حيات اين است كه در برابر سختى مقاومت كند و به طور خودآگاه و يا ناخودآگاه آماده مقابله با آن گردد. سختى همچون كيميا، خاصيت قلب ماهيت كردن دارد جان و روان آدمى را عوض مىكند. اكسير حيات دو چيز است: عشق و آن ديگر بلا. اين دو نبوغ مىآفرينند و از موارد افسرده و بىفروغ گوهرهايى تابناك و درخشان به وجود مىآورند»5.چه بسا در انتها اين پرسش به ذهن دانشجوى محترم بيايد كه شايد كسى اساساً نمىخواهد به سعادت و نيك بختى برسد، آنگاه آيا اين نوعى جبر نخواهد بود كه خداى متعال او را - با آن كه خود از خلقت خودناراضى است - آفريده و او را در مسير پردردسر زندگى قرار داده است. به نظر مىآيد چنين اعتراضى پرسشى غيرطبيعى و به خاطر آميخته بودن ذات انسانى به كمالطلبى و سعادت، اعتراضى خطا و بىتناسب با وجود فطرى انسان است و نشان از نبود آگاهى و معرفت كامل به خداى متعال به عنوان كمال مطلق دارد. محال است كسى اللّه را »اللّه« شناخته باشد، در عين حال نخواهد خود را به آن سرچشمه فيض و هستى نزديك گرداند و نيستى را بر هستى ترجيح دهد.6اگر هدف کلي آفرينش انسان روشن شود، در اين راستا لزوم وجود امام روشن مي گردد. امام واسطه فيض الهي است که همه فيوضات آفرينش - که بايست به انسان برسد - از جانب او و به واسطه او مي رسد و در اين جهت بين امام غايب و حاضر تفاوتي نيست.پىنوشت:1. ر.ك: فرازهايى از اسلام، علامه طباطبايى، ص194-192.2. حديث قدسى.3. تكامل اجتماعى انسان، مرتضى مطهرى، ص76.4. عدل الاهى، استاد مطهرى، ص150.5. همان، ص156 - 152.6. تكامل اجتماعى انسان، مرتضى مطهرى، ص154.