سوال:خدايى كه غنى و بى نياز , نامحدود و نامتناهى است و به چيزى حتى آفريدن موجودى نيازى ندارد , چرا انسان را آفريده و چه نيازى به خلقت او داشت ؟
نتيجه تحقيق نويسنده وبلاك راه فضيلت
گـشـودن ايـن راز و پاسخ اساسى و روشن به اين سوال در گرو بيان دو مطلب است كه هر كدام نقش مهمى در حل سوال دارند:
1 - در درجه نخست بايد توجه نمود كه اين سوال وقتى به صورت يك عقده لاينحل درمى آيد كه دايره هستى را به جهان ماده منحصر نموده و وجود هستى را در نـظـامـات مادى و پديده هاى طبيعى محصور سازيم و مرگ را پايان زندگى بشر دانسته و عالمى به نام رستاخيز و سرايى به عنوان آخرت نپذيريم . در ايـن موقع اين سوال به صورت اشكال بغرنجى جلوه مى كند و انسان از خود سوال مى كند : راز آفـرينش انسان چيست ؟چرا انسان به اين جهان گام مى نهد و پس از چند سال زندگى - آن هم غالبا توام بامرارت و تلخى , شكست و ناكامى - طومار عمر او پيچيده مى گردد و پرونده زندگى اوبـسـتـه مى شود از كجا آمد و براى چه آمد و هدف از غوغاى زندگى چند روزه وفلسفه اين زندگى موقت چيست و چرا آدميزاد به اين جهان گام مى نهد و پس از صرف مقدارى آب و غذا , نفسهاى او به شماره مى افتد و قلب او از ضربان باز مى ايستد وزير خروارها خاك مى رود و مى پوسد و بـه صـورت خـشت و گل درمى آيد , تو گويى از اصل خبرى نبود و آدميزادى گام به اين پهنه نـنـهـاده بـود بـه راستى مكتب ماترياليسم در برابر اين پرسش عاجز و ناتوان است , زيراجهان هستى را در ماده و پديده هاى مادى محصور ساخته است و به خداوند و جهان ديگراعتقاد ندارد و در ايـن صـورت هـر چـه در چـهـار ديـوارى جـهان ماده به گردش مى پردازد وهر چه در قيافه پـديـده هاى مادى خيره مى شود تا در اين محيط براى آفرينش آنهامخصوصا انسان هدفى جستجو كند , جز با حيرت و بهت و سرگردانى و احيانا سلب ونفى , با چيزى روبه رو نمى گردد . ولـى كسانى كه زندگى مادى را براى انسان منزلى از منازل زندگى بشر مى دانند و به دنبال اين جـهان , به سراى ديگرى معتقد و عقيده مندند كه اين جهان مقدمه جهان ديگر است و مرگ براى بـشر پايان نيست , بلكه روزنه اى است به جهان ديگر و پلى است براى نيل به ابديت , در مكتب اين افـراد پـاسـخ به اين سوال سهل و آسان است و اگرهدف از آفرينش انسان را در سيماى او در اين جـهـان نـتـوانستند بخوانند , حتما بايدهدف از خلقت او را در جهان ديگر و در زندگى ابدى او , جستجو بنمايند و بگويندكه هدف از خلقت انسان در اين جهان , آماده كردن او براى يك زندگى ابدى وجاودانى است كه خود هدف و مطلوب نهايى مى باشد . 2 - مـطـلـب ديـگـرى كـه بايد به آن توجه نمود و در حقيقت پايه دومى براى حل سوال محسوب مى شود , اين است :هر انسان عاقل و خردمندى كه كارى را انجام مى دهد , براى هدفى است كه به آن نـيـازدارد چون انسان موجودى است سراپا نياز و احتياج , طبعا براى تكامل و رفع نيازمنديهاى خـود دسـت بـه كار و فعاليت مى زند , مثلا غذا مى خورد , آب مى آشامد ,لباس مى پوشد , تحصيل مى كند , براى اين كه گوشه اى از نيازمنديهاى مادى و معنوى خود را برطرف سازد . حـتى كارهاى خير و نيكى كه انجام مى دهد , مثلا از درماندگان دستگيرى مى كند و درراه امور آمـوزش و پـرورش فـرزنـدان خود مبالغى خرج مى كند , بيمارستان بزرگى مى سازد , همگى به خاطر رفع نيازى است كه از درون احساس مى كند و انگيزه او دراجراى اين برنامه هاى عام المنفعه , يـا نـيل به پاداشهاى دنيوى و اخروى است كه پيامبران آسمانى از آنها خبر داده اند و يا رفع درد و رنـجـى است كه از مشاهده منظره وضع رقتبار مستمندان به او دست مى دهد و براى رفع اين الم روحـى و آرامش وجدان خود قسمتى از سرمايه خويش را در اين راه به كار مى اندازد و يا هدف كسب نام و افتخار است كه آن را مايه تكامل خود مى انديشد . كوتاه سخن اين كه : معمولا انسان هر كارى را انجام مى دهد به خاطر نفع خويش و يابه خاطر دفع زيـانـى است كه در ترك اين كار احساس مى كند و در همه اين كارها سود وتكامل خود را جستجو مـى كـنـد تـا آنجا كه در كارهاى بشر كمتر موردى را مى توان يافت كه فرد كارى را براى خود كار انجام دهد و در انجام آن , حتى به صورت ناخودآگاه تكامل جسمى و معنوى خود را در نظر نگيرد . الـبـتـه طـبيعى است از هر سو احتياج و نياز , انسان را فرا گرفته است و ناچار است براى حفظ و تكامل خويش , كارهاى گوناگونى انجام دهد . (1)اكـنـون كه از انگيزه كارهاى انسان آگاه شديم و روشن گرديد كه اعمال او به منظورهدفى انجام مى گيرد و نتيجه آن جز تكامل روحى و جسمى او چيز ديگرى نيست , لازم است كه هدف در كارهاى خدا را مورد بررسى و تجزيه و تحليل قرار دهيم :درست است كه ساحت پاك خداوند از كـارهاى لغو و بيهوده دور و پيراسته است و او درتمام كارهاى خود هدف دارد و هر موجودى را بـه خاطر هدفى آفريده است , ولى بايدديد هدف در افعال خدا چيست و چه معنايى دارد ؟اين كه مـى گـويـيـم آفـريدگار جهان هر موجودى را براى هدفى آفريده است , نه به آن معنى است كه درباره كارهاى بشر تصور نموديم بلكه چگونگى هدف در كارهاى خدا باآنچه درباره انسان گفتيم , كاملا فرق دارد . با تفاوت روشنى كه ميان خداوند و بشر است و اين كه او غنى و بى نياز و انسان سراپا نياز و احتياج اسـت , واضـح مـى شـود كـه هـدف در افعال خداوند معنى ديگرى دارد و درست نقطه مقابل تفسيرى است كه براى افعال بشر گفته شد .