سوال:دوست دارم بدانم معناى واقعى عشق چيست ؟ و كدام عشق اساس و بنيان خانواده را پي مي ريزد و با آن خانواده مستحكمتر مىشود ؟ آيا محبت و علاقهاى كه با ديدن شخصى در دل انسان ايجاد مىشود، همان عشق است؟
نتيجه تحقيق نويسنده وبلاك راه فضيلت:
نيازهاى انسان به طور كلى دو دسته است: نيازهاى مادّى و نيازهاى معنوى. اين نيازها، منشأ انگيزهها است و انسان پس از احساس نيازدر پي پاسخ برمي آيدپاسخ به نيازها، زمينه رشد و شكوفايى انسان را فراهم آورده، او را به سوى مرزهاى شكوفايى و كمال رهنمون مىشود. يكى از مهمترين نيازهاى انسان، دستيابى به كمالات انسانى و درنتيجه، رسيدن به كمال مطلق است. همه تلاش و كوششها و بىقرارىهاى انسان، براى رسيدن به اين نقطه اوج است و تا اين وصال تحقق نيابد، فرياد نياز انسان خاموش نمىشود. بنابراين، اگر انسان دريابد چيزى يا كسى نياز كمال طلبىاش را ارضا مىكند يا وسيله دستيابى به آن حقيقت مطلق است، آن را دوست مىدارد و بدان عشق مىورزد؛ از اين رو، محبت و عشق حالتى است كه در دل يك موجود ذى شعور نسبت به چيزى كه با وجود و تمايلات و نيازهايش تناسب دارد، پديد مىآيد. جاذبههاى ادراكى همانند جاذبههاى غير ادراكى است؛ يعنى همان گونه كه در موجودات مادّىِ فاقد شعور، نيروى جذب و انجذاب وجود دارد و آهنربا آهن را جذب مىكند، در موجودات ذى شعور نيز جذب و انجذاب وجود دارد؛ امّا جذب و انجذاب در موجودات ذى شعور، آگاهانه است و عنصر شناخت در آن نقشى مهم دارد. به همين دليل جذب و انجداب در موجودات ذى شعور را جاذبه ادراكى مىگويند؛ يعنى حقيقت اين جاذبه را شناخت تشكيل مىدهد؛ به عبارت ديگر، محبت و عشق ورزيدن معلول شناخت است. ممكن است بپرسيد ملاك اين جذب و انجذاب و محبت و عشق ورزيدن چيست؟ ملاك آن، سازگارىاى است كه آن موجود با محب و عاشق دارد. انسان به چيزى محبت مىورزد كه سازگارى آن را با وجود و نيازهاى خود دريافته باشد. البتّه هر چه عنصر شناخت در اين ميان كم رنگ باشد، به همان ميزان، ممكن است انسان دچار خطا شود و در تعيين مصداق محبوب و معشوقِ خود به بيراهه رود.مراتب محبتمحبت؛ مراتبى دارد. كمترين مرتبه آن، محبتهاى ظاهرى و معمولى برآمده از امورى چون همانند شكل و رنگ و چهره اشخاص است. هنگامى كه انسان ظاهر چيزى يا كسى را مىبيند و آن را با خواستههاى خويش متناسب مىيابد، توجهش به او معطوف مىگردد. در اينجا فردِ داراى جمال، به واسطه جمال يا كمالش، جاذبهاى دارد كه دل را متوجه خويش مىسازد و كششى دارد كه حواس و عواطف انسان را به سوى خود جلب مىكند. مرتبه بالاتر و عالى محبت، جايى است كه متعلق علاقه انسان، امور معنوى و غير محسوس باشد؛ مانند اينكه انسان به وجود صفاتى مانند شجاعت، غيرت يا عدالت و سخاوت در وجود كسى پىبرد. از آنجا كه اين صفات كمالى، مطلوب هر انسانى است و با فطرت كمال طلب انسان همخوانى دارد، جاذبه آن، دل انسان را متوجه خود مىكند. هر چه معرفت انسان بيشتر شود، متعلق محبت انسان، كاملتر و ارزشمندتر مىشود تا جايى كه دل انسان به موجودى كه منشأ همه كمالات و زيبايىها است، توجّه مىكند و عشق به معناى حقيقى و واقعىاش تحقق مىيابد و انسان، به آفريدگار كمال و جمال دل مىسپارد. اين عشق نيز مراتبى دارد و هر كس به اندازه معرفتش به اسما و صفات الاهى از آن بهره مىبرد.عشقى كه موجب استحكام خانواده مىشودارزش محبتهايى كه بر شمرديم، به متعلق آنها بستگى دارد. اگر متعلق محبت انسان، امور مادّى و جسمانى باشد، عمرى كوتاه و گذرا و در نتيجه ارزش كمتر دارد؛ امّا اگر متعلق محبت انسان امور معنوى باشد، به دليل دوام و استمرار آن، ارزش فزونتر خواهد داشت. از همين جا مىتوان دريافت: »عشق و محبتى كه بنيان خانواده را مستحكم مىكند، نبايد صرفاً بر اساس امور شهوانى و خصوصيات ظاهرى باشد«؛ زيرا اين گونه امور در معرض خطر و زوالند و نمىتوانند موجب استحكام و دوام خانواده شوند. عشقى موجب استحكام خانواده مىشود كه داراى اين دو ويژگى مهم باشد:1. پشتوانه معرفتى.2. ريشه داشتن در نيازهاى واقعى انسان به منظور فراهم ساختن زمينه كمال و بستن گذرگاههاى شيطان.چنين عشقى هرگز كهنه نمىشود؛ با گذشت زمان رنگ نمىبازد و تا پايان عمر استمرار مىيابد. بنابراين، آنچه مهم است، صبغه و رنگ اين محبت است. اگر صبغه الاهى داشته باشد، در راستاى همان محبت حقيقى قرار خواهد گرفت. پرسش ديگرى كه ممكن است به ذهن بيايد، اين است كه صبغه عشق و محبت خويش را چگونه دريابيم؟ از كجا بفهميم اين عشق و محبت جنبه شهوانى و حيوانى دارد يا عشق واقعى با صبغه الاهى است؟ اگر اين محبت و علاقه هيچ گونه پشتوانه معرفتى ندارد و علاقهاى كور و بدون توجّه به معيارهاى مهم ايمان، اعتقاد، اخلاقيات و امور معنوى است، مىتوان دريافت فقط جنبه حيوانى و شهوانى دارد؛ امّا اگر اين محبت بر اساس آگاهى از ويژگىهاى اخلاقى و اعتقادى و معنوى باشد و با توجّه به جنبههاى ظاهرى فرد و حفظ پاكدامنى و نجابت، در جهت دستيابى به آرامش و فراهم ساختن زمينههاى رشد و كمال پديد آمده، در واقع جاذبهاى اداركى است نه كور و حيوانى