يک شب ميان هاله اي از عطرو عشق ونور
مي آيي از غريب ترين جاده هاي دور
پا مي نهي به کوچه متروک عشق من
آهسته راه مي روي اما چه با غرور!
احساس مي کنم که تنم سبز مي شود
وقتي که از کنار دلم مي کني عبور
اينجا تمام پنجره ها رو به غربتند
اي آشناي عاطفه کي مي کني ظهور
بي تو نگاه ها همه پژمرده و خشک شد
بي تو زلوح خاطره ها پاک شد سرور
مي آيي از طليعه خورشيد بي گمان
يک شب ميان هاله اي از عطرو عشق ونور