ديگر چيزي به تمام شدنم نمانده ...
ديگر قدمي تا نيست شدن فاصله نيست ...
در نگاه زمستاني تو ...
در پي شاخه گلي بودن ...
حسرتي هميشگي است ...
و در جاده آرزوهاي تو ...
همپاي تو ماندن ...
انتظاريست سخت از اين قدم هاي خسته ...
در چهارديواري تنهايي ...
يک راه خروج بيشتر نيست ...
و آن معنايي جز پشت پا زدن به تپش هاي کهنه ندارد ...
در تقسيم غنائم سرنوشت ...
آن چه من و تو را سهم دادند ...
جز اين نبوده است ...
رهايي ... تو
حسرت ... من ...
رويا ... تو
کابوس ... من ...
آرزو ... تو
دلتنگي ... من ...
با مرگ آرزو ...
آرزوي مرگ قلب شکسته را فتح مي کند ...
و همسفر لحظه هاي تنهايي مي شود ...
همسفر لحظه هاي تنهايي مي شود ...
آرزو .. تو ...
دلتنگي .. من ...
دلتنگي .. من ...
.......................
سلام ممنون از حضور سبزتون
بازم به دلنوشته هاي ما سر بزنيد