کنار خانه ي ما راه زدند
و بعد
اتوبوس ها را به کار انداختند
اين گونه شد که از آنجا گريختيم
حالا
بر پنجره مه گرفته مسافرخانه ها
نام دهکده را مشق مي کنم
و در روياهايم
اسبي وحشي و سپيد
شيهه مي کشد...