عمار می گویددر شهر کوفه قدم مى زدم که دیدم امیر المؤمنین على علیه السلام نشسته و عدّه اى از مردم گردش را گرفته اند و آن حضرت براى اصلاح هر فردى به فراخور حالش نسخه اى تجویز مى کند.من عرض کردم :اى امیر المؤمنین!آیا براى گناهان هم دارویى دارى؟!
فرمود:آرى،بنشین.من دو زانو نشستم،تا مردم پراکنده شدند؛پس حضرت رو به من کرد و فرمود:دارویى را که برایت مى گویم فراهم کن.عرض کردم:بفرما،اى امیر المؤمنین!فرمود:برگ فقر،ریشه صبر،هلیله کتمان،بلیله رضا،غاریقون اندیشه و سقمونیاى اندوه را با آب پلک هاى چشم خود مخلوط کن و در دیگ نگرانى و بى قرارى بجوشان و زیر آتشِ ترس قرارش ده؛سپس آن را از صافى بی خوابى بگذران و در حالى که از آتش عشق و فراق مى سوزى بنوش.این است دارو و درمان تو،اى دردمند!
آدرس:میزان الحکمه شماره 6864