یونس نقاش، صنعت گری بود از علاقه مندان امام، با اضطراب خدمت امام رسید. و عرض کرد: یکی از بزرگان دستگاه خلافت نگینی به من داده که برایش انگشتر بسازم. در حین کار نگین به دو نیم شده. حالا می خواهم فرار کنم، چون نگین خیلی قیمتی بوده. امام فرمود: به خانه ات برو،جز خیر نخواهی دید.
فردای آن روز یونس از طرف حکومت احضار شد و صاحب نگین گفت: برای من مشکلی پیش آمده، اگر بتوانی حل کنی خیلی خوب است.من 2 همسر دارم که دعوا دارند. اگر بتوانی نگین را دو قسمت کنی و 2 انگشر بسازی درست می شود و هر چه اجرت داشت می دهم«1»
برخورد حیوانات با امام: در زمان متوکل زنی پیدا شد که می گفت: من زینب دختر فاطمه زهرا سلام الله علیها هستم و چون رسول خدا بر بدن من دست کشیده هرگز پیر نمی شوم. کسی نمی توانست جواب او را بدهد. امام هادی علیه السلام تشریف آوردند. متوکل از حضرت خواست با دلیلی منطقی این زن را قانع کند.
حضرت فرمود: گوشت فرزندان فاطمه سلام الله علیها بر درندگان حرام است. او را پیش درندگان ببرید، اگر فرزند فاطمه باشد ضرری نمی بیند.
زن گفت: در این جا از فرزندان فاطمه زیاد هستند برای امتحان یکی را داخل قفس بفرستید. چهره حاضران متغیر شد. بعضی از ناصبی ها گفتند: خود ابن الرضا برود.
حضرت داخل قفس شیران شد، شیران که 6 عدد بودند خود را جلو حضرت انداختند و سر خود رابه زمین گذاشتند. حضرت دست مبارکش را به سر آنان کشید و اشاره فرمود: همه بلند شوید و مقابل حضرت ایستادند. وزیر متوکل به او گفت: هر چه زودتر بگو بیاید بیرون، چون این خبر اگر در
میان مردم منتشر شود
محبوبیت پیدا می کند. حضرت بیرون آمده و به زن فرمود: حالا تو برو داخل. زن نعره ای کشید و گفت: والله الله دروغ گفتم، من دختر فلانی هستم. احتیاج وادارم کرد که چنین ادعایی بکنم. بالاخرة مادر متوکل شفاعت کرد و او نجات پیدا کرد.«2»
دستگیری امام از شیعیان: یکی از اعراب بادیه نشین خدمت حضرت عرض کرد
من از شیعیان جدت امیرالمؤمنین هستم؛ در چنگال قرض گرفتار شده ام. فرمود: چه مبلغ قرض داری؟ گفت: ده هزار درهم. دستور دادند قرض او را ادا کنید. وقتی متوکل شیند سی هزار درهم خدمت امام فرستاد. بلافاصله حاجت مند دیگری رسید که حضرت تمام پول را به او بخشید.«3»
منابع:
1: المناقب، ج 4، ص 427.
2:الخرائج و الجرائح، ج 1، ص 403.
3: کشف الغمة، ج 2، ص 374.