شهر زیبایی بود، همه مردمش خوب و دوست داشتنی بودند، به همدیگر عشق می ورزدیدند، همه اهل صداقت بودند، مکر و حیله بینشان نبود، به کسی ظلم نمی شد، اصلا دزدی نمی شد، زنان همه در زیر پوشش های خود فقط برای شوهرانشان عشق می ورزیدند و شوهران نیز تکیه گاه همسرشان بودند...
روزی یکی از اهالی شهر عشق و زیبایی دروغی مرتکب شد، هیچ کس اهمیتی نداد، و همه پیش خود می گفتند زندگی خودش است به من ربطی ندارد، همان شخص روز بعد مرتکب مکر و حیله شد و باز اطرافیانش سکوت کردند، او روز بعد یک نفر را دوست خود انتخاب کرد و دوستش نیز از او الگو گرفت حالا شده بودند 2 نفر و روز به روز بر خطاهایشان افزوده می شد و این شهر پاک داری دو نقطه سیاه شده بود و دیگران همچنان به زندگی خودشان مشغول بودند.
چند روز گذشت و این دو نفر به 10 نفر تبدیل شدند و همین گونه در حال افزایش بودند و خبرهایی به گوش می رسید که در شهر عشق و پاکی یک منزل سرقت شده است، یک زن به شوهرش خیانت کرده است، یک مرد چشم چرانی کرد...
خوبان می گفتند ما و خانواده ما که خوب هستیم، آن ها به خودشان ضربه می زنند تا این که روزی مشهدی حسن که مرد خوب و مومنی بود و او هم ماننند همه مردم شهر فکر می کرد وارد خانه اش شد و دید دخترش مشغول گفتگوی مشکوک است، پسرش مدام گوشی اش را نگاه می کند انگار منتظر کسی است..
همسرش خود را آرایش کرده و با لباس نا مناسبی به خیابان رفته است..او با خود می گوید چرا خانواده من که پاکی از سر و رویشان سرازیر بود این گونه شده اند ؟
این فقط خانه مشهدی حسن نبود بلکه تمام شهر عشق تبدیل به خیانت و فریب و دروغ و ریا و ....شده بود و در این شهری خبری از آرامش نبود ....
بله هر کجا میکربی رشد کرد و دیگران ساکت شدند این میکرب به خانه و بدن آن نیز سرایت خواهد نمود ...
امیر المومنین علیه السلام می فرماید:
اگر امر به معروف و نهى از منکر ترک شود، کارهاى نیک و خیر تعطیل و اشرار و بَدان بر خوبان مسلّط مى شوند«نهج البلاغه نامه 47»