روزی امام حسن و امام حسین علیهما السلام در حال عبور از محلی بودند،پیرمردی را دیدند که وضو می گرفت ؛ولی وضویش را صحیح انجام نمی داد . با هم تصمیم گرفتند که پیرمرد را متوجه اشتباهش بکنند .خودشان را به پیرمرد رساندند. امام حسن خطاب به برادرش کرد و اظهار داشت :تو خوب وضو نمی گیری ؛و او هم به برادرش گفت:تو خود هم نمی توانی خوب وضو بگیری و خلاصه یک نزاع مصلحتی و ظاهزی درست کردند برا آگاه ساختن پیرمرد.
سپس هر دو پیرمرد را مخاطب قراردادند و گفتند :ای پیرمرد !تو بیا و وضوی ما را تماشا کن ؛و قضاوت نما که وضوی کدام یک از ما دو نفر صحیح و درست می باشد.
و هر دو مشغول گرفتن وضو شدند ،هنگامی که وضویشان به پایان رسید ،اظهار داشتند: ای پیرمرد اکنون بگو وضوی کدام یک از ما دو نفر بهتر و صحیح تر بود؟
پیرمرد گفت :عزیزانم! هر دو نفر شما وضویتان خوب و صحیح است ،ولی من نادان و جاهل می باشم ؛و نمی توانم درست وضو بگیرم ،ولی الان از شما یاد گرفتم و توسط شما هدایت و ارشاد شدم
دوستان خوب من:از شما تشکر می کنم که در تریبون آزاد من شرکت کردید همه شما یک صدا به مضمون این داستان اشاره کردید که امر به معروف و نهی ازمنکر باید با زبان خوش و طوری گفته شود که به شخصیت خطا کار لطمه وارد نشود باید طوری باشد که او احساس بکند شما از روی دل سوزی و علاقه به او موعظه می کنید..باز هم از همه دوستانی که در تریبون آزاد من شرکت کردند و نظر خود را در مورد چگونگی اجرای این فریضه دادند ممنون هستم .شما هم اگر در مورد نحوه درست امر به معروف و نهی از منکر کردن مطلبی دارید خوشحال می شوم که من را در جریان قرار دهید .
آدرس:چهل داستان و چهل حدیث از امام حسن مجتبی علیه السلام