چه خوش گفت فردوسی پاک زاد که رحمت بر آن تربت پاک باد
می آزار موری که دانه کش است که جان دارد و جان شیرین خوش است
مزن بر سر نا توان دست زور که روزی در افتی به پایش چو مور
گرفتم زتو ناتوان تر بسی است توانا تر از تو هم آخر کسی است
خدا را بر آن بنده بخشایش است که خلق از وجودش در آسایش است
نقل کرده اند که شخصی روزی بار گندمی را از شهر به ده برد و در خانه موری را داخل آن دید و با خود فکر کرد که :
مروت نباشد که این مور ریش پراکنده گردانم از جای خویش
و همان شب مور را برداشته و به ماوایش برمی گرداند.سعدی می گوید که مورچه ی دانه بر و زحمت کش را آزار مده زیرا او هم صاحب جان و احساس است و جانش را دوست دارد و اساسا از برای این جان دوستی است که تن به سنگینی دانه می دهد.تمثیل آزار نرساندن به یک مورچه، از صدر اسلام با تعبیر زیبایی از حضرت علی علیه السلام در اندیشه مسلمین جای گرفته است.حضرت می فرماید:
به خدا سوگند اگر تمام آسمان های هفت گانه و آن چه در زیر آن ها قرار دارد را به من بدهند که پوست جو را به ناحق از دهان مورچه ای بگیرم من این کار را نخواهم کرد.
بترس از خدا و می آزار کس ره رستگاری همین است و بس (فردوسی)
آدرس روایت:نهج البلاغه د باب دوری از ظلم
آدرس شعر:بوستان سعدی باب دوم