روزی امام المتقین موقع خروج از منزل با گروهی برخورد می کند و می پرسد که شما چه کسانی هستید؟آن ها جواب می دهند که از شیعیان شما هستیم امام می فرماید من در چهره شما نشان شیعیان خود را نمی بینم.
آنان شرمگین می شوند و یکی از آنان از امام می پرسد نشان شیعیان و دوستداران شما چیست؟امام سکوت می کند و بعد مرد عابدی به نام همام بن عباده دوباره امام را سوگند می دهد که آن نشانه ها را بازگو کند و امام خطبه متقین را بیان می کند او به امام می گوید متقین را برایم چنان توصیف کن که گویی آنان را به چشم می بینم .
امام در جواب او درنگ می کند و سپس می فرماید ای همام ترس از خدا داشته باش و نیکو کاری کن که همانا خداوند با کسانی است که تقوا بورزند و اهل نیکو کاری باشند.
همام به این سخن قانع نشد و امام را سوگند داد ادامه دهد.امام به درخواست همام شروع می کندبه شمردن اوصاف متقین،وقتی امام به این جمله می رسد که دوری متقین از مردم به خاطر تکبر نیست و نزدیکی متقین با مردم به خاطر مکر و حیله نیست،یک مرتبه همام فریادی می کشید و از دنیا می رود.امام می فرماید به خدا سوگند که بر او از همین می ترسیدم و سپس فرمود موعظه بلیغ با اهلش چنین می کند.
قسمتی از خطبه متقین .....
اما بعد،خداوند پاک و برتر مخلوقات را آفرید در حالى که از اطاعتشان بى نیاز،و از گناهشان ایمن بود،زیرا عصیان عاصیان به او زیان نمى رساند،و طاعت مطیعان او را سود نمى دهد.پس روزى آنان را در میان شان تقسیم کرد،و هر کس را در دنیادر جایى که سزاوار بود قرار داد.
پرهیزکاران در این دنیا اهل فضائلند،گفتارشان صواب،پوشاک شان اقتصادى،و رفتارشان افتادگى است.از آن چه خدا بر آنان حرام کرده چشم پوشیده،و گوش هاى خود را وقف دانش با منفعت نموده اند.آنان را در بلا و سختى و آسایش و راحت حالتى یکسان است،و اگر خداوند براى اقامت شان در دنیا زمان معینى را مقرر نکرده بود از شوق به ثواب و بیم از عذاب به انـدازه چشـم به هم زدنى روحشـان در بدنشان قـرار نمى گرفت.خداوند در باطنشان بزرگ، و غیر او در دیدگانشان کوچک است.
آدرس داستان:یکصد موضوع پانصد داستان ج 1 ص 544
باقی مانده خطبه را در ادامه ببینید.....
آنان با بهشت چنانند که گویى آن را دیده و در فضایش غرق نعمتند،و با عذاب جهنم چنانند که گویى آن را مشاهده نموده و در آن معذبند.دلهایشان محزون،همگان از آزارشان در امان،بدن هایشان لاغر،نیازهایشان سبک،و نفوس شان با عفّت است. روزى چند را در راه حق صبر کردند که براى آنان راحتى جاوید به دنبال آورد،این است تجارتى سودآور که خداوند براى آنان مهیّا نمود.
دنیا آنان را خواست و آنان آن را نخواستند،به اسارتشان کشید و آنان با پرداخت جانشان خود را آزاد کردند.به هنگام شب براى عبادت برپایند،در حالى که اجزاى قرآن را شمرده و سنجیده تلاوت کنند،خود را به آیات قرآن اندوهگین ساخته،و داروى دردشان را از آن برگیرند.
و چون به آیه اى بشارت دهنده بگذرند به مورد بشارت طمع کنند،و روحشان از روى شوق به آن خیره گردد، و گمان برند که مورد بشارت در برابر آن هاست.و چون به آیه اى بگذرند که در آن بیم داده شده گوش دل به آن دهند،و گمان برند شیون و فریاد عذاب بیخ گوش آنان است.
قامت به رکوع خم کرده اند،به وقت سجده پیشانى و دست و زانو و انگشتان پا بر زمین مى گذارند،و از خداوند آزادى خود را از عذاب مى طلبند، ما به هنگام روز بردباران و دانشمندان و نیکوکاران و پرهیزکارانند.
بیم از حق جسمشان را چون تیرِ تراشیده لاغر کرده،مردم آنان را مى بینند به تصور این که بیمارند، ولى بیمار نیستند،و مى گویند دیوانه اند،در حالى که امرى عظیم آنان را بدین حـال درآورده.
به طاعت اندک خشنود نمى شوند،و طاعت زیاد را زیاد ندانند.بنابراین خود را به کوتاهى در بندگى متّهم کنند،و از عبادت خود در وحشتند.هرگاه یکى از آنان را تمجید کنند از آن تمجید بیم نموده و گوید:من از دیگران به خود آگاه ترم،و پروردگارم از خودم به من داناتر است;خداوندا، مرا به آنچه درباره ام گویند مگیر،و از آنچه مى پندارند بهتر گردان،و زشتى هایى را که از من خبر ندارند بر من ببخش.
از نشانه هاى دیگرشان آن است که هر کدام را داراى نیرومندى در دین،دوراندیشى با نرمى،ایمان همراه با یقین،حرص در دانش ،علم با بردبارى،میانه روى در توانگرى،فروتنى در عبادت، آراستگى در تهیدستى،بردبارى در سختى،جویایى حلال، نشاط در هدایت،و دورى از طمع بینى.
در عین به جا آوردن اعمال شایسته ترسان است.شب مى کند در اندیشه شکر،و روز مى کند در اندیشه ذکر.شب را به سر مى برد با خوف،و ر وز مى نماید دلشاد:خوف از غفلتى که او را از آن برحذر داشته اند،و دلشاد از فضل و رحمت حق که به دست آورده.
اگر نفس او را در آنچه بر او سنگین است از او پیروى نکند او نیز آنچه را که نفس به آن رغبت دارد به او نمى دهد. روشنى چشمش در آن چیزى است که جاوید است،و بى رغبتى اش در آن است که فانى شدنى است.
بردبارى را با دانش، و گفتار را با عمل آمیخته مى کند. آرزویش کم و کوتاه، لغزشش اندک،دلش فروتن،نفسش قانع،خوراکش اندک،زندگیش آسان،دینش محفوظ،شهوتش مرده،و خشمش فروخورده است.
خیرش را متوقّع،و از شرّش در امانند.اگر در میان غافلان باشد از ذاکرانش به حساب آرند،و اگر در میان ذاکران باشد در شمار غافلانش نیارند.از آن که بر او ستم کرده بگذرد،به آن که او را محروم نموده عطا کند،و با کسى که با او قطع رحم نموده صله رحم نماید.
زبان دشنام ندارد،گفتارش نرم است،زشتیش پنهان،و خوبیش آشکار است،نیکى اش روى آورده،و شرّش روى گردانده،در حوادث آرام،در ناخوشیها شکیبا،و در خوشی ها شاکر است.
بر دشمن ستم نمى کند،و به خاطر محبوبش مرتکب گناه نمى شود.پیش ازحاضر کردن شاهد،خود اقرار به حق مى نماید. امانت را تباه نمى کند،و آن چه را به یادش آرند به فراموشى نمى سپارد،احدى را با لقب زشت صدا نمى کند،به همسایه زیان نمى زند.
به بلاهایى که به سر مردم مى آید شادى نمى نماید،در باطل وارد نمى شود،و از حق خارج نمى گردد.اگر سکوت کند سکوتش غمگینش نکند،و اگر بخندد قهقهه نزند،چون به او ستم روا دارند صبر پیشه سازد تا خدا انتقامش را بگیرد.از خود در رنج است،و مردم از او در راحتند.در امر آخرت خود را به زحمت اندازد،و مردم را از جانب خود قرین آسایش کند.
دوریش از آن که دورى مى کند محض زهد و پاک ماندن،و نزدیکى اش به آن که نزدیک مى شود به خاطر نرمی و رحمت است، دوریش از راه تکبّر و خودخواهى،و نزدیکى اش از باب مکر و فریب نیست.
راوى گفت:چون سخن به اینجا رسید همّام فریادى برکشید و جان داد.حضرت فرمود:به خدا قسم از چنین پیشامدى بر او مى ترسیدم.سپس ادامه داد:
اندرزهاى رسا با اهلش این گونه معامله مى کند!یکى از حاضران فضول به حضرت گفت:خودت چه حالى دارى؟ فرمود: واى بر تو،هر اجلى را وقت معیّنى است که از آن نمى گذرد،و علّتى است که از آن تجاوز نمى کند.باز ایست و دیگر این چنین مگوى که این سخنى بود که شیطان بر زبانت جارى ساخت.