مرزام (نام شخصی)می گوید:به مدینه رفتم و برای سکونت اتاقی را اجاره کردم.د رخانه ای که اتاق اجاره کرده بودم کنیزی را دیدم که مرا شیفته خود کرد.خواستم از او کام بگیرم،راضی نشد.بیرون خانه رفتم و نیمه های شب برگشتم و در زدم همان کنیز در را برایم باز کرد.در خلوت دست خود را به سوی سینه کنیز بردم و او فرار کرد.به اتاقم آمدم و شب را به صبح رساندم. صبح که شدم خدمت امام رضا علیه السلام رسیدم.امام فرمود:ای مرزام.شیعه و دوست دار ما نیست کسی که در خلوت دلش پارسا نباشد.
امام صادف علیه السلام می فرماید:ای گروه شیعیان ،برای ما زینت باشید،و برای ما کردار زشت نداشته باشید.
آدرس داستان:یکصد موضوع 500داستان-نمونه معارف ج 3 ص29 -بحار الانوار ج 15
آدرس روایت:سفینه البحار ج1 ص 730
سجاد ::: پنج شنبه 89/5/14::: ساعت 11:9 عصر