یکی از شاهان،شبی را تا بامداد با خوشی و عیش به سر آورد و در آخر شب گفت:
ما را به چهان خوش تر از این یک دم نیست کز نیک و بد اندیشه و از کس غم نیست
فقیری«صبور»که در بیرون کاخ شاه،در هوای سرد خوابیده بود،صدای شاه را شنید،به شاه خطاب کرد:
ای آن که به اقبال تو در عالم نیست گیرم که غمت نیست،غم ما هم نیست
شاه از سخنان و صبر فقیر شاد شد و کیسه ای با هزار دینار از دریچه کاخ به سوی فقیر نزدیک کرد و گفت:«ای فقیر!دامنت را بگشا»فقیر گفت:دامن ندارم زیرا لباس ندارم شاه دلش به حال او بیشتر سوخت و یک دست لباس خوب به آن دینارها افزود و به آن فقیر داد.
آن فقیر در حفظ آن پول و کالا نکوشید،بلکه در اندک زمانی همه آن را خرج کرد و پراکنده نمود و«در اموال اسراف و زیاده روی کرد»ماجرای فقیر را به شاه گزارش دادند.شاه ناراحت شد و چهره در هم کشید و گفت این:فقیر اسراف کار را از این جا دور کنید زیرا خزانه بیت المال غذای تهی دستان است نه طعمه برادران شیطان ها.
ابلهی کو روز روشن شمع کافوری نهد زود بینی کش به شب روغن نباشد در چراغ
امام علی علیه السلام می فرماید:دور اندیش کسی است که از اسراف دوری کند.
منبع:حکایت های گلستان سعدی آدرس روایت:میزان الحکمه روایت شماره 3896