قسمت دوم جواب:
بعضى آن را پاك شمردن پروردگار از هر گونه نقصان دانستهاند كه در حقيقت تاكيدى مىشود بر همان معنى" تسبيح".
ولى بعضى ديگر معتقدند كه" تقديس" كه از ماده" قدس" است، يعنى پاك سازى روى زمين از فاسدان و مفسدان، يا پاك سازى خويشتن از هر گونه صفات زشت و مذموم، و تطهير جسم و جان براى خدا و كلمه" لك" در جمله" نُقَدِّسُ لَكَ" را شاهد اين مقصود دانستهاند، چرا كه فرشتگان نگفتند" نقدسك" (تو را پاك مىشمريم) بلكه گفتند" نُقَدِّسُ لَكَ" از براى تو جامعه را پاك مىكنيم.
در حقيقت آنها مىخواستند بگويند اگر هدف اطاعت و بندگى است ما سر بر فرمانيم، و اگر عبادت است ما هم همواره مشغول آنيم، و اگر پاك سازى خويشتن يا صفحه روى زمين است ما چنين مىكنيم، در حالى كه اين انسان مادى هم خود فاسد است و هم صفحه زمين را پر از فساد مىكند.
ولى براى اينكه حقايق بطور تفصيل بر فرشتگان روشن شود خداوند اقدام به آزمايش آنها نمود، تا خودشان اعتراف كنند كه ميان آنها و آدم" تفاوت از زمين تا آسمان است"!
آدم به لطف پروردگار داراى استعداد فوق العادهاى براى درك حقايق هستى بود. خداوند اين استعداد او را به فعليت رسانيد و به گفته قرآن" به آدم همه اسماء (حقايق و اسرار عالم هستى) را تعليم داد" (وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ كُلَّها) گر چه مفسران در تفسير" علم اسماء" بيانات گوناگونى دارند، ولى مسلم است كه منظور تعليم كلمات و نامهاى بدون معنا به آدم نبوده، چرا كه اين افتخارى محسوب نميشده است، بلكه منظور دادن معانى اين اسماء و مفاهيم و مسماهاى آنها بوده است.
البته اين آگاهى از علوم مربوط به جهان آفرينش و اسرار و خواص مختلف موجودات عالم هستى، افتخار بزرگى براى آدم بود.
در حديثى داريم كه از امام صادق ع پيرامون اين آيه سؤال كردند، فرمود:"
الارضين و الجبال و الشعاب و الاوديه ثم نظر الى بساط تحته، فقال و هذا البساط مما علمه
":" فرمود منظور زمينها، كوهها، درهها و بستر رودخانهها (و خلاصه تمامى موجودات) مىباشد، سپس امام ع به فرشى كه زير پايش گسترده بود نظرى افكند فرمود حتى اين فرش هم از امورى بوده كه خدا به آدم تعليم داد"! «1».
بنا بر اين علم اسماء چيزى شبيه" علم لغات" نبوده است بلكه مربوط به فلسفه و اسرار و كيفيات و خواص آنها بوده است، خداوند اين علم را به آدم تعليم كرد تا بتواند از مواهب مادى و معنوى اين جهان در مسير تكامل خويش بهره گيرد.
همچنين استعداد نامگذارى اشياء را به او ارزانى داشت تا بتواند اشياء را نامگذارى كند و در مورد احتياج با ذكر نام آنها را بخواند تا لازم نباشد عين آن چيز را نشان دهد، و اين خود نعمتى است بزرگ، ما هنگامى به اهميت اين
موضوع پى مىبريم كه مىبينيم بشر امروز هر چه دارد به وسيله كتاب و نوشتن است و همه ذخائر علمى گذشتگان در نوشتههاى او جمع است، و اين خود بخاطر نامگذارى اشياء و خواص آنها است، و گر نه هيچگاه ممكن نبود علوم گذشتگان به آيندگان منتقل شود.
" سپس خداوند به فرشتگان فرمود اگر راست مىگوئيد اسماء اشياء و موجوداتى را كه مشاهده مىكنيد و اسرار و چگونگى آنها را شرح دهيد" (ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَى الْمَلائِكَةِ فَقالَ أَنْبِئُونِي بِأَسْماءِ هؤُلاءِ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ).
ولى فرشتگان كه داراى چنان احاطه علمى نبودند در برابر اين آزمايش فرو ماندند لذا در پاسخ" گفتند خداوندا منزهى تو، جز آنچه به ما تعليم دادهاى چيزى نمىدانيم"! (قالُوا سُبْحانَكَ لا عِلْمَ لَنا إِلَّا ما عَلَّمْتَنا).
" تو خود عالم و حكيمى" (إِنَّكَ أَنْتَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ).
اگر ما در اين زمينه سؤالى كرديم از ناآگاهيمان بود، ما اين مطلب را نخوانده بوديم، و از اين استعداد و قدرت شگرف آدم كه امتياز بزرگ او بر ما است بيخبر بوديم، حقا كه او شايسته خلافت تو است و زمين و جهان هستى بىوجود او كمبودى داشت.
در اينجا نوبت به آدم رسيد كه در حضور فرشتگان اسماء موجودات و اسرار آنها را شرح دهد." خداوند فرمود اى آدم فرشتگان را از اسماء و اسرار اين موجودات با خبر كن"! (قالَ يا آدَمُ أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمائِهِمْ).
" هنگامى كه آدم آنها را از اين اسماء آگاه ساخت خداوند فرمود به شما نگفتم كه من از غيب آسمانها و زمين آگاهم، و آنچه را كه شما آشكار يا پنهان مىكنيد مىدانم" (فَلَمَّا أَنْبَأَهُمْ بِأَسْمائِهِمْ قالَ أَ لَمْ أَقُلْ لَكُمْ إِنِّي أَعْلَمُ غَيْبَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ أَعْلَمُ ما تُبْدُونَ وَ ما كُنْتُمْ تَكْتُمُونَ).
در اينجا فرشتگان در برابر معلومات وسيع و دانش فراوان اين انسان سر تسليم فرود آوردند، و بر آنها آشكار شد كه لايق خلافت زمين تنها او است!.
جمله" ما كُنْتُمْ تَكْتُمُونَ" (آنچه را در درون مكتوم مىداشتيد) اشاره به اين است كه فرشتگان چيزى جز آنچه را اظهار كردند در دل داشتند، بعضى گفتهاند اين اشاره به آن حالت استكبار ابليس است كه آن روز در صف فرشتگان قرار داشت، و مخاطب به خطاب آنان بود. او در درون خود تصميم داشت كه هرگز در برابر آدم خضوع نكند.
ولى اين احتمال نيز وجود دارد كه منظور اين بوده كه فرشتگان خود را واقعا شايستهتر از هر كس براى خلافت الهى در روى زمين مىدانستند، گر چه اشارهاى به اين مطلب كردند ولى با صراحت آشكار ننمودند.