• وبلاگ : راه فضيلت
  • يادداشت : شيعيان ثروتمند ترين مردم جهان هستند
  • نظرات : 31 خصوصي ، 73 عمومي
  • درب کنسرو بازکن برقی

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     <      1   2   3   4   5      
     
    سلام بر برادر عزيز و دوست روحاني بنده.
    مبعث حضرت ختمي مرتبت،پيغمبر اسلام و مسلمين حضرت محمد مصطفي (ص) بر تمام مسلمانان دنيا مخصوصآ شيعيان مبارک باد
    آپم منتظرم
    سلام عليكم
    خدا قوت
    بسم الله الرحمن الرحيم اقراء بسم ربك الذي خلق.... بعثت نبي رحمت امام هدي عروة الوثقي محمد مصطفي فخر كائنات اباالزهراء حضرت محمد ابن عبدالله(صل الله عليه واله) را به محضر امام زمان(عجل الله تعالي فرجه) و تمامي مسلمانان و شيعيان و محبين اهل البيت(عليهم السلام)خصوصا شما عزيز گرامي تبرك عرض مينمايم
    حضرت امام صادق - عليه السلام - فرمودند: «اگر مومنين و شيعيان ما اجتماع در توبه و تضرع نموده و طلب فرج ما را از خداوند متعال نمايند پس او تعجيل خواهد فرمود، و اگر ترک دعا نمايند زمان ابتلاء به طول مي انجامد و تأخير در فرج ما مي شود».
    التماس دعا
    سلام و عرض ادب

    از حسن نظرتان سپاسگزارم.
    ...................

    اي پادشاه عالم عشقت به سينه دارم
    در قاب سينه ي خود عکس مدينه دارم
    دارم ولايت تو ؛ در دل محبت تو
    سر مست جام عشقم در شام بعثت تو
    .......................................
    عيد بزرگ مبعث بر دوستان گرامي مبارک باد
    التماس دعا.
    [گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل]
    + جواب نويسنده به يك كاربر محترم 

    قسمت سوم جواب:

    اما آنچه در جمع بندى بين آيات مذكور و ساير آيات قرآن و نيز به ملاحظه روايات مىتوان گفت، همان است كه شيخ مفيد فرمودهاند: «تمام علما اتفاق نظر دارند كه تهديد به خلود در آتش مخصوص كفار است و كسانى از اهل نماز كه داراى ايمان به خدا و اقرار به واجبات او دارند، هرگاه مرتكب گناهى بشوند، شامل[شان ]نمى شود»(26)
    قرينههاى فراوانى در خود آيات مذكور و نيز ساير آيات قرآن وجود دارد كه نشان مىدهد آيات ياد شده، ناظر به كسانى است كه گناهشان منتهى به كفر و انكار مبدأ يا معاد يا نبوت يا ضروريات دين مىشود، از جمله اينكه: «كأنما اغشيت وجوههم قطعا من الليل مظلما»؛ «گويى صورتهاى آنها با پارهاى شب تاريك پوشانده شد».(27
    )
    با توجه به توصيف كافران به اين وصف در آيات 40 تا 42 سوره عبس، كه مقصود از اين گنهكاران. همان كافراناند
    .
    در آيه 48 و 116 سوره «نساء» كه مىفرمايد: «ان الله لا يغفر أن يشرك به و يغفر مادون ذلك لمن يشاء»؛ «تنها مشركان [و كافران كه ملحق به مشركان است] قابل بخشش نيستند و طبعا در جهنم خلود دارند، ولى گنهكاران ديگر قابل بخشش و آمرزشاند»(28
    )



    پي نوشت ها

    1) قيامة (75)، آيات 22 - 26.
    2) واقعة (56)، آيات 7 - 13
    .
    3) اشاره به توبه (9)، آيه 102
    .
    4) اشاره به توبه (9)، آيه 106
    .
    5) اشاره به نساء (4)، آيه 98
    .
    6) اشاره به نساء (4)، آيه 99
    .
    7) اشاره به اعراف (7)، آيه 48
    .
    8) كافى، ج 2، ص 381
    .
    9) غلام حبشى كه با دستور هند همسر ابوسفيان، حضرت حمزه را به شهادت رساند و سينهاش را شكافت و جگر حمزه را تحويل هند داد. اما بعدها توبه كرد و به اسلام گرويد
    .
    10) طه (20)، آيه 75
    .
    11) اسراء (17)، آيه 22
    .
    12) توبه (9)، آيه 72
    .
    13) نهج البلاغه، حكمت 237؛ اصول كافى، ج2، ص68، ح5
    .
    14) بحارالانوار، ج41، ص14
    .
    15) يونس (10)، آيه، 10
    .
    16) ميزان الحكمه، ج1، ص433، باب 557، ح2613
    .
    17) مكارم شيرازى، پيام قرآن، ج 6، ص 483
    .
    18) آلعمران، 116 - اعراف 36 - بينه، 6 - توبه، 17 - بقره، 217 - آل عمران، 88 - فصلت، 28
    .
    19) نسا، 140 - مجادله، 17
    .
    20) بقره، 81 - يونس، 27
    .
    21) نسا، 93
    .
    22) بقره، 275
    .
    23) شورى، 42، 44، 45 - حشر، 17
    .
    24) مؤمنون، 102 و 103 - كهف، 105
    .
    25) جن (72)، آيه 23؛ نساء (4)، آيه 14؛ زخرف (43)، آيه 74
    .
    26) اوايل المقالات، ص 53
    .
    27) يونس (10)، آيه 27
    .
    28) آيت الله مكارم شيرازى، پيام قرآن، تفسير موضوعى، ج 6، صص 496 - 491.

    + جواب نويسنده به يك كاربر محترم 

    قسمت دوم جواب:

    «وعد الله المؤمنين و المؤمنات جنات تجرى من تحتها الانهار خالدين فيها و مساكن طيبة و جنات عدن و رضوان من الله اكبر ذلك هو الفوز العظيم»؛ «خداوند به مردان و زنان با ايمان، باغهايى از بهشت وعده داده كه نهرها از زير درختانش جارى است، جاودانه در آن خواهند ماند، و مسكنهاى پاكيزه اى در بهشتهاى جاويدان [نصيب آنان ساخته] و [خوشنودى] و رضاى خدا [از همه اينها] برتر است و پيروزى بزرگ همين است»(12)
    البته اين لذت و رضوان الهى، از آن كسانى است كه در دنيا همه اعمال خود را بر پايه رضاى خداوند قرار داده باشند، يعنى، عباداتشان بر اصل حب و حمد الهى استوار شده باشد. چنان كه در كلام نورانى امير مؤمنانعليه السلام آمده است
    :
    «ان قوما عبدوا الله رغبه فتلك عباده التجار، و ان قوما عبدوا الله رهبه فتلك عباده العبيد، و ان قوما عبدوا الله شكرا فتلك عباده الاحرار»؛ «همانا گروهى خدا را به انگيزه بهشت مىپرستند كه اين عبادت تاجران و سوداگران است، و گروهى نيز خدا را به جهت هراس و عذاب جهنم عبادت مىكنند كه اين شيوه بردگان است، و نيز گروهى خدا را به خاطر شكر و سپاسش مىپرستند كه اين شيوه عبادت آزادگان است».(13) امام على عبادت خود را از نوع گروه سوم مىداند و مىفرمايد
    :
    «الهى ما عبدتك خوفا من عقابك و لا طمعا فى ثوابك و لكن وجدتك اهلا للعبادة فعبدتك»؛ «معبودا! هيچ گاه تو را به جهت ترس از عذاب و يا طمع به پاداش نپرستيدم؛ بلكه چون تو را شايسته عبادت يافتم، بندگى مىكنم».(14
    )
    در روايات امامان معصوم نيز محبت و خشنودى خداوند به عنوان پاكترين و زيباترين لذت اهل بهشت خوانده شده است. امير مؤمنانعليه السلام در بيان علت آن مىفرمايد: اهل بهشت هنگامى كه با نعمتهاى گوناگون در بهشت روبه رو مىشوند، دلهايشان چنان از وجد و سرور افروخته مىگردد كه زبان به سپاس و شكر الهى مىگشايند و همه آن نعمتها را در برابر رضوان خداوند ناچيز مىنگرند و هدف نهايى را در اين مىدانند كه قرآن بازگو مىفرمايد: «و آخر دعويهم ان الحمد لله رب العالمين»؛ «و آخرين سخنان اهل بهشت اين است كه حمد مخصوص پروردگار عالميان است»(15
    )
    امام سجادعليه السلام نيز با تكيه بر بيان قرآن مىفرمايد: «خداوند به اهل بهشت در بهشت مىفرمايد: بهترين لذت براى شما، رضايت و محبت من است».(16
    )
    نكته پايانى آنكه قرب الهى - كه موجب رضا و رضوان عظيم خداوند است - در واقع بالاترين كمالى است كه فطرت انسان در پى آن مىرود. پس همان طورى كه ارتباط با خدا در دنيا، زندگى آدمى را در همه ابعادش آرامش بخش مىكند؛ در آخرت برترين آرزوها همين رضايت الهى است كه هر نعمت ديگرى در پرتو آن لذت آفرين خواهد بود. راه رسيدن به بهشت نيز چيزى جز كسب رضايت الهى از طريق اطاعت پروردگار و ترك معاصى نيست
    .

    و درباره مدت جهنم بايد دانست
    :
    همه كسانى كه وارد جهنم مىشوند، براى هميشه در جهنم نخواهند بود و تنها عده خاصى (مانند كافران) براى هميشه در جهنم خواهند بود.(17) در آيات قرآن مجيد افراد يا گروههاى مختلفى - بالخصوص - به عنوان كسانى كه هميشه در عذاب جهنم خواهند بود و مخلد در آتش هستند، نام برده شده است؛ از جمله
    :
    1. كافران، اعم از منكران خدا يا عالم آخرت يا مشركان و تكذيب كنندگان آيات الهى يا دشمنان خدا و پيامبرصلى الله عليه وآله يا افراد مرتد؛(18) 2. منافقان(19
    )
    3. آنان كه غرق در گناهاند و گناه سراسر وجودشان را احاطه كرده است.(20
    )
    4. قاتلان و جانيان (مرتكبان قتل عمد).(21
    )
    5. رباخواران.(22
    )
    6. ظالمان و ستمگران.(23
    )
    7. كسانى كه ميزان اعمالشان در قيامت سبك و بى ارزش باشد.(24
    )
    8. گنهكاران و سرپيچى كنندگان از دستورات خدا و رسولصلى الله عليه وآله.(25
    )
    البته همه اين موارد در زمانى است كه فرد پيش از مرگ توبه متناسب با آن گناه نكرده باشد
    .

    + جواب نويسنده به يك كاربر محترم 

    سوال:اگر همه بندگاه به بهشت مي روند چرا كارهاي خوب انجام دهيم و يا اصلا چرا ايمان داشته باشيم ؟

    نتيجه تحقيق نويسنده وبلاك راه فضيلت :

    قسمت اول جواب:

    مردم در قيامت چند دسته هستند:
    دسته بندى اول: پس از اينكه همه بندگان در صحنه قيامت حاضر مىشوند، در آن صحنه مردم به دو گروه مشخص تقسيم مىشوند:
    «وجوه يومئذ ناضرة إلى ربها ناظرة و وجوه يومئذ باسرة تظن أن يفعل بها فاقرة»؛(1) «صورتهايى شاداب و مسرور است و به پروردگارش مىنگرد و صورتهايى عبوس و در هم كشيده است زيرا مىداند عذابى در پيش دارد كه پشت را در هم مىشكند
    ».
    دسته بندى دوم: در كنار اين تقسيمبندى كلى، مردم در قيامت به دستههاى جزئىترى تقسيم مىشود و آن تقسيم مردم به اصحاب شمال و اصحاب يمين و سابقون است
    :
    «و كنتم أزواجاً ثلاثة فأصحاب الميمنة ما أصحاب الميمنة و أصحاب المشئمة ما أصحاب المشئمة و السابقون السابقون أولئك المقربون»؛(2) «و شما سه گروه خواهيد بود [نخست] سعادتمنداان و خجستگانند، چه سعادتمندان و خجستگانى و گروه ديگر شقاوتمندان و شومانند. چه شقاوتمندانى و شومانى! و (سومين گروه) پيشگامان پيشگامند آنها مقربانند
    ».
    در اين نگاه «مخلصين» همان «سابقون» هستند و اصحاب شمال همان گروهىاند كه با گناهان خود، خود را از محضر حق دور كردهاند. اما اصحاب يمين، مؤمنان اهل نجاتاند
    .
    دسته بندى سوم: 1. بهشتيان، 2. جهنميان، 3. مخلطون، 4. مرجون لأمر الله، 5. مستضعفان فكرى و 6. اصحاب اعراف
    .
    امام صادقعليه السلام با استناد به آيات قرآن، اين شش گروه را چنين معرفى مىفرمايند
    :
    «الناس على ستة أصناف
    .
    قال قلت أ تأذن لى أن أكتبها؟ قال نعم
    .
    قلت ما أكتب؟ قال اكتب أهل الوعيد من أهل الجنة و أهل النار
    .
    و اكتب «و آخرون اعترفوا بذنوبهم خلطوا عملاً صالحاً و آخر سيئاً»(3) قال قلت من هؤلاء قال وحشي منهم
    .
    قال و اكتب «و آخرون مرجون لأمر الله إما يعذبهم و إما يتوب عليهم»(4
    ).
    قال و اكتب «إلا المستضعفين من الرجال و النساء و الولدان لا يستطيعون حيلة و لا يهتدون سبيلاً»(5) لا يستطيعون حيلة إلى الكفر و لا يهتدون سبيلاً إلى الإيمان «فأولئك عسى الله أن يعفو عنهم»(6
    ).
    قال و اكتب أصحاب الأعراف(7). قال قلت و ما أصحاب الأعراف؟ قال قوم استوت حسناتهم و سيئاتهم فإن أدخلهم النار فبذنوبهم و إن أدخلهم الجنة فبرحمته»(8)؛

    «مردم به شش گروهاند؛ راوى مىگويد: عرض كردم: اجازه مىفرماييد تا آن را يادداشت كنم؟ فرمود: آرى. عرض كردم: چه بنويسم؟
    فرمود: بنويس، [دو گروه] اهل نويدند: از اهل بهشت و اهل آتش.
    بنويس. «گروهى ديگر، به گناهان خود اعتراف كردهاند و كار خوب و بد را با هم آميختهاند. عرض كردم: آنها چه كسانىاند؟ فرمود: وحشى(9) از اين گروه است
    .
    فرمود: بنويس. گروهى ديگر به فرمان خداوند واگذار شدهاند [و كارشان با خدا است] يا آنان را مجازات مىكند يا توبه آنان را مىپذيرد
    .
    فرمود: بنويس. گروه ديگر مستضعفان فكرىاند كه قرآن بدانها اشاره دارد؛ مگر آن دسته از مردان و زنان و كودكانى كه به راستى مستضعف باشند و نه چارهاى دارند و نه راهى مىيابند (يعنى، نه چارهاى به كفر دارند و نه راهى به ايمان دارند)؛ ممكن است خداوند آنها را عفو فرمايد
    .
    فرمود: بنويس. گروه ديگر، اصحاب اعرافاند. عرض كردم: اصحاب اعراف به چه معنا است؟ فرمودند: گروهى كه خوبىها و بدىهاىشان يكسان است؛ اگر آنها را به آتش وارد كند، به دليل گناهانشان است و اگر به بهشت ببرد، به دليل رحمت [بى پايانش ]است
    ».
    با توجه به اين دسته بندىها - به ويژه دسته بندى سوم - به نظر مىرسد كه مواقف ميزان و حساب براى «متوسطين» مردم است؛ زيرا بجز مؤمنان متوسط - كه پس از سير خود در نهايت به بهشت مىروند - مؤمنان اديان ديگر - كه حق به آنها نرسيده و در دين خود پابرجا بودهاند - يا اهل كتاب و كافران و مشركان كه روحيه استكبار نداشتند و جز سران كفر و نفاق نبودهاند و در جهنم - به فضل الهى - تا ابد نيستند؛ بايد اين مواقف را طى كنند تا در نهايت به جايگاه اصلى خود - بهشت يا جهنم - برسند. بهشتيان در بهشت جاودان مىمانند؛ اما جهنميان به دو گروه تقسيم مىشوند: برخى تا ابد در جهنم مىمانند و آنها سران كفر و شرك و نفاق و داراى روحيه استكبارىاند كه هيچ اميد اصلاحى بر آنان نمىرود. اما ديگران، پس از طى مراحل اصلاح و پيدا كردن لياقت حضور در محضر الهى، به بهشت جاودان وارد مىشوند
    .
    آرى روايات اهل بيت عصمت و طهارت را بايد با خود روايات سنجيد و تفسير كرد و ظاهراً تفسير روايت امام سجادعليه السلام به اين است كه سران شرك و مشركان مستكبر، مستقيماً و بدون طى كردن مواقف حشر در آتش دوزخ گرفتار مىشوند
    .

    اما درباره توصيف بهشت و راههاى ورود به آن بايد دانست
    :
    يكم. از نظر قرآن كريم و روايات اسلامى، همان طورى كه اهل جهنم به تناسب بدىهاىشان سختى و عذابشان گوناگون است؛ اهل بهشت نيز به فراخور اعمالشان داراى درجات و كمالات مختلفاند. از اين رو بهشت داراى مراتب و درجات متفاوت است: «فأولئك لهم الدرجات العلى»؛ «اهل ايمان و عمل صالح داراى درجات عالى هستند».(10) «والآخره اكبر درجات»؛ «درجات آخرت و برترىهايش از اين هم بيشتر است».(11
    )
    دوم. با عنايت به مطلب نخست، در بهشت نعمتهاى گوناگونى وجود دارد كه اهل ايمان و عمل صالح از آن بهرهمند مىشوند. اما برترين و بهترين لذتها، محبت و خشنودى خداوند متعال است. و به تعبير ديگر هيچ لذتى در بهشت به درجه خشنودى و محبت الهى براى انسان بهشتى شادى بخش نيست و حتى لذتهاى ديگر در پرتو اين لذت ارزشمند مىنمايد. قرآن در آيات متعددى بدان اشاره مىكند كه در اينجا به ذكر يك آيه مىپردازيم
    :

    + جواب نويسنده به يك كاربر محترم 

    سوال:هدف خداوند از خلقت انسان چه بود؟

    نتيجه تحقيق نويسنده وبلاك راه فضيلت :

    قسمت اول جواب:

    كه هدف خداوند از افرينش انسان و جهان اين است كه:بين انسان و خدايي كه داراي اسماي حسني است، رابطة وجودي برقرار است و اين رابطة وجودي هم با شعور و آگاهي او همراه است؛ يعني انسان فطرتاً خدابين و خداطلب است، به طوري كه اگر او را آزاد بگذارند ديني غير از اسلام را نميپذيرد و هر چه غير از اسلام باشد تحميل شيطان ميداند.

    شاهد اين مطلب آن است كه قرآن كريم، خدا را به عنوان هستي محض و بينياز مطلق معرفي ميكند و ميفرمايد: «إن تكْفروا أنتم و مَن في الأرض جَميعاً فإنّ الله لَغنيّ حميد» ابراهيم/8 ولي براي آفرينش انسان هدفي قايل است و ميگويد: «وما خَلَقتَ الجِنّ و الإِنس إلّا لِيَعبدون» ذاريات/56هدف خلقت جن و انس عبادت كردن است و اين هدف غرض و غايت فعل است نه غايت فاعل. چون فاعل كه هستي صرف است منزه از آن است كه غايتي بيرون از ذات خود داشته باشد؛ زيرا وي غني محض است. ولي آفرينش انسان غايت و هدفي دارد و آن هدف، عارف شدن و عابد شدن انسان مخلوق است.

    انسان چون موجودي واقعي است، نه اعتباري، معرفت و عبادت هم كه كمال حقيقي است نه اعتباري، مانند رياست كه كمالي اعتباري است نخواهد بود. درخت كمالي واقعي دارد، نمو ميكند؛ معدن كمالي واقعي دارد، رشد ميكند؛ حيوان كمالي واقعي دارد، انسان نيز كمالي حقيقي دارد و كمال حقيقي او عارف و عابد شدن او است، و معرفت و عبادت كمالي عيني است نه امري اعتباري؛ زيرا انساني كه خدا را شناخت و حضرتش را عبادت كرد، نظير كسي نيست كه رئيس مؤسسهاي يا مالك مالي شده باشد. هيچ وقت با پديد آمدن امور اعتباري روح آدمي كمال حقيقي حاصل نميكند، بر خلاف معرفت و پرستش خداي سبحان كه مايه كمال حقيقي نفس انساني خواهد بود.

    آية الله جوادي آملي،تفسير موضوعي قرآن ج 12 (فطرت در قرآن)

    واين تصميي بود كه خداوند گرفته و خواسته است كه موجودي خلق كند كه با عبادت خليفه او روي زمين باشد كه اگر انسان راهنمايي هايي كه انسان را كرده انجام دهد به خليفه الله خدايي خواهد رسيد ممكن است كه شما بپرسيد:سؤال: خدايى كه دائماً حاضر، ناظر و قيّوم است چه نيازى به جانشين و خليفه دارد؟

    پاسخ: اوّلًا جانشينى انسان نه به خاطر نياز و عجز خداوند است، بلكه اين مقام به خاطر كرامت و فضيلت رتبهى انسانيّت است. ثانياً نظام آفرينش بر اساس واسطههاست. يعنى با اينكه خداوند مستقيماً قادر بر انجام هر كارى است، ولى براى اجراى امور، واسطههايى را قرار داده .وخلاصه اين كه خداوند خواست كه بود كه در روى زمين موجودى بيافريند كه نماينده او باشد، صفاتش پرتوى از صفات پروردگار، و مقام و شخصيتش برتر از فرشتگان، خواست او اين بود كه تمامى زمين و نعمتهايش را در اختيار چنين انسانى بگذارد نيروها، گنجها، معادن و همه امكاناتش را.

    چنين موجودى مىبايست سهم وافرى از عقل و شعور و ادراك، و استعداد ويژه داشته باشد كه بتواند رهبرى و پيشوايى موجودات زمينى را بر عهده گيرد.

    لذا نخستين آيه مىگويد:" بخاطر بياور هنگامى را كه پروردگارت به فرشتگان گفت من در روى زمين جانشينى قرار خواهم داد" (وَ إِذْ قالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً).

    و وقتي خواست ادم را خلق كند سپس در آيه مورد بحث اضافه مىكند:" فرشتگان به عنوان سؤال براى درك حقيقت و نه به عنوان اعتراض" عرض كردند آيا در زمين كسى را قرار مىدهى كه فساد كند و خونها بريزد؟!" (قالُوا أَ تَجْعَلُ فِيها مَنْ يُفْسِدُ فِيها وَ يَسْفِكُ الدِّماءَ)" در حالى كه ما تو را عبادت مىكنيم تسبيح و حمدت بجا مىآوريم و تو را از آنچه شايسته ذات پاكت نيست پاك مىشمريم" (وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَ نُقَدِّسُ لَكَ).

    كلمه" فِي الْأَرْضِ" (در روى زمين) دريافته بودند، زيرا مىدانستند انسان از خاك آفريده مىشود و ماده بخاطر محدوديتى كه دارد طبعا مركز نزاع و تزاحم است، چه اين كه جهان محدود مادى، طبع زياده طلب انسانها را نمىتواند اشباع كند، حتى اگر همه دنيا را به يك فرد بدهند باز ممكن است سير نشود، اين وضع مخصوصا در صورتى كه توام با احساس مسئوليت كافى نباشد سبب فساد و خونريزى مىشود.

    بعضى ديگر از مفسران معتقدند پيشگويى فرشتگان بخاطر آن بوده كه آدم نخستين مخلوق روى زمين نبود، بلكه پيش از او نيز مخلوقات دگرى بودند كه به نزاع و خونريزى پرداختند پرونده سوء پيشينه آنها سبب بدگمانى فرشتگان نسبت به نسل آدم شد! اين تفسيرهاى سهگانه چندان منافاتى با هم ندارند يعنى ممكن است همه اين امور سبب توجه فرشتگان به اين مطلب شده باشد، و اتفاقا اين يك واقعيت بود كه آنها بيان داشتند، و لذا خداوند هم در پاسخ هرگز آن را انكار نفرمود، بلكه اشاره كرد در كنار اين واقعيت، واقعيتهاى مهمترى در باره انسان و مقام او وجود دارد كه فرشتگان از آن آگاه نيستند! آنها فكر مىكردند اگر هدف عبوديت و بندگى است كه ما مصداق كامل آن هستيم، همواره غرق در عبادتيم و از همه كس سزاوارتر به خلافت! بىخبر از اين كه عبادت آنها با توجه به اين كه شهوت و غضب و خواستهاى گوناگون در وجودشان راه ندارد با عبادت و بندگى اين انسان كه اميال و شهوات او را احاطه كرده و شيطان از هر سو او را وسوسه مىكند تفاوت فراوانى دارد، اطاعت و فرمانبردارى اين موجود طوفان زده كجا، و عبادت آن ساحلنشينان آرام و سبكبار كجا؟! آنها چه مىدانستند كه از نسل اين آدم پيامبرانى همچون محمد و ابراهيم و نوح

    و موسى و عيسى ع و امامانى همچون ائمه اهل بيت ع و بندگان صالح و شهيدان جانباز و مردان و زنانى كه همه هستى خود را عاشقانه در راه خدا مىدهند قدم به عرصه وجود خواهند گذاشت، افرادى كه گاه فقط يك ساعت تفكر آنها برابر با سالها عبادت فرشتگان است! قابل توجه اين كه فرشتگان روى سه مساله در باره صفات خودشان تكيه كردند، تسبيح و حمد و تقديس، بدون شك تسبيح و حمد يعنى خدا را پاك از هر گونه نقص و داراى هر گونه كمال دانستن، اما در اين كه مقصود از" تقديس" چيست؟

    + جواب نويسنده به يك كاربر محترم 

    قسمت دوم جواب:

    بعضى آن را پاك شمردن پروردگار از هر گونه نقصان دانستهاند كه در حقيقت تاكيدى مىشود بر همان معنى" تسبيح".

    ولى بعضى ديگر معتقدند كه" تقديس" كه از ماده" قدس" است، يعنى پاك سازى روى زمين از فاسدان و مفسدان، يا پاك سازى خويشتن از هر گونه صفات زشت و مذموم، و تطهير جسم و جان براى خدا و كلمه" لك" در جمله" نُقَدِّسُ لَكَ" را شاهد اين مقصود دانستهاند، چرا كه فرشتگان نگفتند" نقدسك" (تو را پاك مىشمريم) بلكه گفتند" نُقَدِّسُ لَكَ" از براى تو جامعه را پاك مىكنيم.

    در حقيقت آنها مىخواستند بگويند اگر هدف اطاعت و بندگى است ما سر بر فرمانيم، و اگر عبادت است ما هم همواره مشغول آنيم، و اگر پاك سازى خويشتن يا صفحه روى زمين است ما چنين مىكنيم، در حالى كه اين انسان مادى هم خود فاسد است و هم صفحه زمين را پر از فساد مىكند.

    ولى براى اينكه حقايق بطور تفصيل بر فرشتگان روشن شود خداوند اقدام به آزمايش آنها نمود، تا خودشان اعتراف كنند كه ميان آنها و آدم" تفاوت از زمين تا آسمان است"!

    آدم به لطف پروردگار داراى استعداد فوق العادهاى براى درك حقايق هستى بود. خداوند اين استعداد او را به فعليت رسانيد و به گفته قرآن" به آدم همه اسماء (حقايق و اسرار عالم هستى) را تعليم داد" (وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ كُلَّها) گر چه مفسران در تفسير" علم اسماء" بيانات گوناگونى دارند، ولى مسلم است كه منظور تعليم كلمات و نامهاى بدون معنا به آدم نبوده، چرا كه اين افتخارى محسوب نميشده است، بلكه منظور دادن معانى اين اسماء و مفاهيم و مسماهاى آنها بوده است.

    البته اين آگاهى از علوم مربوط به جهان آفرينش و اسرار و خواص مختلف موجودات عالم هستى، افتخار بزرگى براى آدم بود.

    در حديثى داريم كه از امام صادق ع پيرامون اين آيه سؤال كردند، فرمود:"

    الارضين و الجبال و الشعاب و الاوديه ثم نظر الى بساط تحته، فقال و هذا البساط مما علمه

    ":" فرمود منظور زمينها، كوهها، درهها و بستر رودخانهها (و خلاصه تمامى موجودات) مىباشد، سپس امام ع به فرشى كه زير پايش گسترده بود نظرى افكند فرمود حتى اين فرش هم از امورى بوده كه خدا به آدم تعليم داد"! «1».

    بنا بر اين علم اسماء چيزى شبيه" علم لغات" نبوده است بلكه مربوط به فلسفه و اسرار و كيفيات و خواص آنها بوده است، خداوند اين علم را به آدم تعليم كرد تا بتواند از مواهب مادى و معنوى اين جهان در مسير تكامل خويش بهره گيرد.

    همچنين استعداد نامگذارى اشياء را به او ارزانى داشت تا بتواند اشياء را نامگذارى كند و در مورد احتياج با ذكر نام آنها را بخواند تا لازم نباشد عين آن چيز را نشان دهد، و اين خود نعمتى است بزرگ، ما هنگامى به اهميت اين

    موضوع پى مىبريم كه مىبينيم بشر امروز هر چه دارد به وسيله كتاب و نوشتن است و همه ذخائر علمى گذشتگان در نوشتههاى او جمع است، و اين خود بخاطر نامگذارى اشياء و خواص آنها است، و گر نه هيچگاه ممكن نبود علوم گذشتگان به آيندگان منتقل شود.

    " سپس خداوند به فرشتگان فرمود اگر راست مىگوئيد اسماء اشياء و موجوداتى را كه مشاهده مىكنيد و اسرار و چگونگى آنها را شرح دهيد" (ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَى الْمَلائِكَةِ فَقالَ أَنْبِئُونِي بِأَسْماءِ هؤُلاءِ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ).

    ولى فرشتگان كه داراى چنان احاطه علمى نبودند در برابر اين آزمايش فرو ماندند لذا در پاسخ" گفتند خداوندا منزهى تو، جز آنچه به ما تعليم دادهاى چيزى نمىدانيم"! (قالُوا سُبْحانَكَ لا عِلْمَ لَنا إِلَّا ما عَلَّمْتَنا).

    " تو خود عالم و حكيمى" (إِنَّكَ أَنْتَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ).

    اگر ما در اين زمينه سؤالى كرديم از ناآگاهيمان بود، ما اين مطلب را نخوانده بوديم، و از اين استعداد و قدرت شگرف آدم كه امتياز بزرگ او بر ما است بيخبر بوديم، حقا كه او شايسته خلافت تو است و زمين و جهان هستى بىوجود او كمبودى داشت.

    در اينجا نوبت به آدم رسيد كه در حضور فرشتگان اسماء موجودات و اسرار آنها را شرح دهد." خداوند فرمود اى آدم فرشتگان را از اسماء و اسرار اين موجودات با خبر كن"! (قالَ يا آدَمُ أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمائِهِمْ).

    " هنگامى كه آدم آنها را از اين اسماء آگاه ساخت خداوند فرمود به شما نگفتم كه من از غيب آسمانها و زمين آگاهم، و آنچه را كه شما آشكار يا پنهان مىكنيد مىدانم" (فَلَمَّا أَنْبَأَهُمْ بِأَسْمائِهِمْ قالَ أَ لَمْ أَقُلْ لَكُمْ إِنِّي أَعْلَمُ غَيْبَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ أَعْلَمُ ما تُبْدُونَ وَ ما كُنْتُمْ تَكْتُمُونَ).

    در اينجا فرشتگان در برابر معلومات وسيع و دانش فراوان اين انسان سر تسليم فرود آوردند، و بر آنها آشكار شد كه لايق خلافت زمين تنها او است!.

    جمله" ما كُنْتُمْ تَكْتُمُونَ" (آنچه را در درون مكتوم مىداشتيد) اشاره به اين است كه فرشتگان چيزى جز آنچه را اظهار كردند در دل داشتند، بعضى گفتهاند اين اشاره به آن حالت استكبار ابليس است كه آن روز در صف فرشتگان قرار داشت، و مخاطب به خطاب آنان بود. او در درون خود تصميم داشت كه هرگز در برابر آدم خضوع نكند.

    ولى اين احتمال نيز وجود دارد كه منظور اين بوده كه فرشتگان خود را واقعا شايستهتر از هر كس براى خلافت الهى در روى زمين مىدانستند، گر چه اشارهاى به اين مطلب كردند ولى با صراحت آشكار ننمودند.

    سلامي دوباره بر شما برادر بزرگوارم

    يادم رفت كه

    عيد مبعث را به شما و تموم دوستان خوبم تبريك بگم

    در صحرا ميوه کم بود . خداوند يکي از پيامبران را فراخواند و گفت :
    « هر کس در روز تنها مي تواند يک ميوه بخورد .»
    اين قانون نسل ها برقرار بود ، و محيط زيست آن منطقه حفظ شد .
    دانه هاي ميوه بر زمين افتاد و درختان جديد روييد . مدتي بعد ،‌ آن جا منطقه ي
    حاصل خيزي شد و حسادت شهر هاي اطراف را بر انگيخت . اما هنوز هم مردم
    هر روز فقط يک ميوه مي خوردند و به دستوري که پيامبر باستاني به اجدادشان
    داده بود ، وفادار بودند . اما علاوه بر آن نمي گذاشتند اهالي شهر ها و روستاهاي
    همسايه هم از ميوه ها استفاده کنند . اين فقط باعث مي شد که ميوه ها روي
    زمين بريزند و بپوسند .. خداوند پيامبر ديگري را فراخواند و گفت :« بگذاريد
    هرچه ميوه مي خواهند بخورند و ميوه ها رابا همسايگان خود قسمت کنند.»
    پيامبر با پيام تازه به شهر آمد .اما سنگسارش کردند،چرا که آن رسم قديمي ،
    در جسم و روح مردم ريشه دوانيده بود ونمي شد راحت تغييرش داد .کم کم
    جوانان آن منطقه از خود مي پرسيدند اين رسم بدوي از کجا آ مده. اما نمي شد
    رسوم بسيار کهن را زير سؤال برد ،بنابراين تصميم گرفتند مذهب شان را
    رها کنند .بدين ترتيب ،مي توانستند هر چه مي خواهند ،بخورند و بقيه را به
    نيازمندان بدهد .تنها کساني که خود را قديس مي دانستند ،به آيين قديمي وفادار ماندند .
    اما در حقيقت ،آن ها نمي فهميدند که دنيا عوض شده و بايد همراه با دنيا تغيير کنند.


    بر گرفته از کتاب: "پدران، فرزندان، نوه ها"(پائولو کوئليو)
    سلام دوست عزيز
    خيلي حديث قشنگي بود دمت گرم

    اي سينه ي مجروح ما مجروح طول غيبتت

    در بعثت جدت همه چشم انتظار بعثتت

    خورشيد مکه کي رسد صبح طلوع نهضتت

    بت هاي عالم بشکند با دست عزم و همتت

    اللهم عجل لوليک الفرج

    عيد مبعث مبارک[گل]
    سلام
    از سايت ما ديدن کنيد و در نظرات مقاله تقابل نيروها شريک باشيد[گل]
    سلام.جالب بود كاش ما هم قدر اين ثروتها رو ميدونستيم.اين دفعه من زودتر اومدم
     <      1   2   3   4   5