سلام دوست عزيز

ممنونم که سر زديد البته اين جمله آخر در مورد انفاق يا بايد توضيح مبسوطي در خصوصش بفرماييد يا اينکه کليتش را اصلاح فرماييد يا موضوع خاصي احتمالا مطرح شده در حديث مورد نظر؟ چون انفاق در مورد هر چيز دوست داشتني ممکن نيست و احتمالا باعث بروز اختلا -لاتي در حرايم خاص خواهد شد خاصه اينکه محدوده هاي دوست داشتن تعيين گردد .

با احترام کروب رضايي

سلام ممنون از حضور گرمتان خوشحالم که خوشتان آمده من به نصيحته بزرگي را گوش دادم که ميگفت خدا اگر بخواهد با سنگ هم هم ميتونه باهات حرف بزنه آيا گوش تو آنقدر تيز هست که بشنوي اينه که برام شخص مهم نيست مهم محتوا پيامه درسته مهم چجوري پياده کردن آن حرف درسته فرمايشه معصومه که تمام خوبيها به خداوند برميگرده يا حق

سلام

ممنونم

سلام ممنون که بهم سرزدين وبلاگ پرمحتوايي دارين خوشحال ميشم بازم بيايين

سلام
سپاس از حضورتان
خواندم و استفاده کردم ..
سرفراز باشيد .

سلام.
هديه ي اخلاقي خوبي بود.

مضاعف باشيد...
يا علي

فصل پاييز که شد
قسمتي از روح من پرواز کرد
شاپرک هم ناز کرد
باز در اندوه باراني
خودم را شسته ام
حرف هاي بي محابا گفته ام
فصل پاييز که شد
انتقام از من نگير اي روزگار
من خودم از زهر هجرش پر نصيب
از فراق يار گشتم بي شکيب
با سکوت و گريه هاي انتظار
فصل پاييز که شد
او که نقاش ازل بوده و هست
رنگ زردي به درختم بخشيد
باد سردي به حيا طم پيچيد
بوي باران به اتاقم آميخت
و اناري خنديد

با سلام

خداوند انشاالله خودش کمکمون کنه که از چيزي که دوست داريم انفاق کنيم واقعا کار سختيه

يا علي

سلام

ممنون که سر زديد،اميدوارم موفق باشيد

سلام ممنون از لطفتون وظيفه بود

شعرهاي زيبايي گذاشتين ممنون هرکدام دنيايي حرف دارند ممنون

ســـــــــــلام

آنچه نوشته بــــــــودم

کجاش آموزنده بــــــــود؟

از محبت ِ شما سپاسگزارم.

سلام حاج آقا
بسيار آموزنده وزيبا بود مثل هميشه
هنوز جواب سوالمو نداديد منتظرم

مويد باشيد

انفاق همان نقطه جدايي از زمين و اتصال به آسمان است... هرچه زميني تر وابسته تر و هرچه وابسته تر زميني تر... آسمان گردشگاه و مامن آناني است که گذشت از آنچه عزيز مي دارند را براي بندگان حق به نيت نزديکي به آسمان مي شناسند... و در بالاترين مرتبه، کسي از حسين بيشتر انفاق را نمي شناسد البته عمو انگار!

فصل پاييز که شد
قسمتي از روح من پرواز کرد
شاپرک هم ناز کرد
باز در اندوه باراني
خودم را شسته ام
حرف هاي بي محابا گفته ام
فصل پاييز که شد
انتقام از من نگير اي روزگار
من خودم از زهر هجرش پر نصيب
از فراق يار گشتم بي شکيب
با سکوت و گريه هاي انتظار
فصل پاييز که شد
او که نقاش ازل بوده و هست
رنگ زردي به درختم بخشيد
باد سردي به حيا طم پيچيد
بوي باران به اتاقم آميخت
و اناري خنديد[گل]