یکی از عبادت های حسنه که بسیار موثر است و روح انسان را جلا می دهد و ارتباطش را با ملکوت محکم می کند و بسیار شیرین و آرامش بخش است عبادتی است به نام اعتکاف.این عبادت به خاطر ارزش فوق العاده ای که داشته است مخصوص دین اسلام نبوده است،و اطلاعاتی در درست است که قبل از اسلام نیز این عبادت بسیار با شکوه و موثر وجود داشته است و شاهد بر این ادعا کلام خداوند متعال در قرآن کریم می باشد که می فرماید:
از ابراهیم و فرزندش اسماعیل فرمان دادیم که خانه«کعبه»را برای طواف کنندگان و آن ها که معتکف می شوند و نماز گزاران که رکوع و سجود می کنند پاک کنند.«1»
عبادت و بندگی و از جمله اعتکاف آن قدر ارزشمند است که خداوند حضرت ابراهیم و فرزندش را مامور می کند که جایگاه عبادت کنندگان را پاک کنند و در واقع خدمت گزا معتکفین و رکوع کنندگان و سجود کنندگان باشند.
اعتکاف آن قدر ارزشمند است که به معتکفین مقامات بالا و افتخارات زیادی از این راه داده می شود همان گونه که در قرآن کریم می خوانیم:
در این کتاب«قرآن»مریم را یاد کن آن دم که در مکانی در طرف شرقی مسجد از کسان خود کناره گرفت.در مقابل آنان پرده ای آویخت پس ما روح خود را به نزد او فرستادیم که به صورت انسانی تمام عیار بر او مجسم گشت.«2»
مرحوم علامه طباطبائی در تفسیر المیزان می فرماید مقصود از دوری مریم از مردم،بریدن از آنان و روی آوردن به عبادت اعتکاف برای بندگی و پرستش خدا بوده است
منابع:
1:وَ إِذْ جَعَلْنَا الْبَیْتَ مَثابَةً لِلنَّاسِ وَ أَمْناً وَ اتَّخِذُوا مِنْ مَقامِ إِبْراهِیمَ مُصَلًّى وَ عَهِدْنا إِلى إِبْراهِیمَ وَ إِسْماعِیلَ أَنْ طَهِّرا بَیْتِیَ لِلطَّائِفِینَ وَ الْعاکِفِینَ وَ الرُّکَّعِ السُّجُودِ«سوره بقره آیه 125»
2:وَ اذْکُرْ فِی الْکِتابِ مَرْیَمَ إِذِ انْتَبَذَتْ مِنْ أَهْلِها مَکاناً شَرْقِیًّا «16»فَاتَّخَذَتْ مِنْ دُونِهِمْ حِجاباً فَأَرْسَلْنا إِلَیْها رُوحَنا فَتَمَثَّلَ لَها بَشَراً سَوِیًّ«آیات 16 و 17 سوره مریم»
3:آدرس روایت در تصویر«اعتکاف تطهری صحیفه اعمال ص 14»
در مورد درمان نا امیدی راه کارهایی را در پست قبلی عرض کردم،در این پست می خواهم ادامه درمان نا امیدی را عرض کنم.
1:توجه به شواهد تاریخی:در تاریخ به افرادی برخورد می کنیم که مشکل شان به صورت باور نکردنی حل شده است.مشکلات و گرفتاری هایی که اصلا هیچ کس باور نمی کرد قابل حل باشد ولی به لطف و اراده خداوند حل شده است و انسان وقتی به این مطالب توجه می کند روح امیدواری در وجودش موج می زند و با خود این گونه تفکر می کند که خداوند از مشکل من بزرگتر است و می تواند آن را حل کند،البته اگر صلاح بداند.من چند مورد از شواهد تاریخی را خدمت شما عرض می کنم:
الف:در داستان حضرت ابراهیم«علیه السلام» این گونه آمده است که نمرود آتش بزرگی برای سوزاندن این پیامبر الهی مهیا کرد و همه مردم نظاره گر بودند.ابراهیم را داخل آتش پرتاب کردند و همه مردم از زنده ماندن ابراهیم نا امید شده بودند و منتظر خاکستر او بودند،اما بعد از لحظاتی دهان همه از تعجب و حیرت باز ماند و ابراهیم را دیدند که داخل آتش نشته است....«1»
ب:حضرت زکریا«علیه السلام» یکی از پیامبران الهی می باشد که در ترویج خدا پرستی زیاد تلاش کرده است،این پیامبر الهی ریش ها و موی سرش سفید شده است ولی فرزندی ندارد و زنش نازا می باشد از خداوند درخواست فرزند می کند و خداوند دعایش را مستجاب می کند و در پیری به او فرزندی عطا می کند با این که زنش،هم پیر بود و هم نازا.«2»
ج:مشرکان مکه برای نابودی پیامبر«صل الله علیه و آله» نقشه کشیده بودند که از هر قبیله ای یک نفر مرد جنگی شبانه به خانه پیامبر حمله کرده و او را به قتل برسانند ولی خداوند پیامبرش را از این نقشه آگاه می کند و ایشان بدون این که مشرکان متوجه شوند داخل غاری پنهان می شوند و جلوی آن غار را تار عنکبوتی می پوشاند و مشرکان در تعقیب پیامبر تا دم همان غار هم می آیند ولی متوجه حضور پیامبر نمی شوند.«3»
دوستان این شواهد تاریخی به ما می فهماند که نباید از رحمت الهی نا امید شد.همان خدایی که آتش را برای ابراهیم سرد می کند و فرزندی را در رحم زن نازا قرار می دهد و پیامبرش را با تار عنکبوت حفظ می کند قادر است مشکل ما را نیز حل کند.البته ما باید مانند ابراهیم صبوری کنیم و تا رفتن به داخل آتش نیز از رحمتش نا امید نشویم.
2:تبلیغ:به این صورت که سعی کنیم همیشه دیگران را امیداور کنیم،و طوری حرف بزنیم که روح امید واری را در دیگران زنده کنیم و از مصاحبت با افرادی که در همه احوال دم از نا امیدی می زنند خود داری کنیم.و البته تبلیغ دین و رحمت و مغفرت الهی و همچنین خشم و عذاب الهی در صورت نا فرمانی بر عهده سربازان امام زمان«عجل الله تعالی فرجه الشریف» می باشد همان گونه که حضرت علی«علیه السلام»می فرماید:
آیا شما را به فقیه حقیقی و دانای به احکام شرعیه از روی راستی و درستی آگاه سازم؟یاران حضرت گفتند بله بفرماید،حضرت فرمودند:فقیه حقیقی کسی است که مردم را از رحمت و مهربانی خدا نا امید نگرداند،و از عذاب و کیفر خدا آسوده شان نکرده باشد...«4»
طبق فرمایش نورانی حضرت علمای دین وظیفه دارند که مردم را به امید و بیم هر دو با هم دعوت کنند.و بیم و امید دو بال کبوتری هستند که قصد پرواز در عالم ملکوت را دارد.
البته در مورد درمان نا امیدی مطالب دیگری هم در لینک های زیر بیان شده است:
داروی نا امیدی ...آسان تهیه کنید
داروی نا امیدی رسید
منابع:
1:سوره انبیا از آیه 53 تا 69 داستان سوزندان ابراهیم را بیان می کند
2:سوره مریم از آیه 2 تا آیه 9 داستان حضرت زکریا را بیان می کند
3:سوره توبه آیه 40 در مورد مخفی شدن پیامبر در غار می باشد
4:وَ قَالَ علی علیه السلام: أَ لَا أُخْبِرُکُمْ بِالْفَقِیهِ حَقَّ الْفَقِیهِ- مَنْ لَمْ یُرَخِّصِ النَّاسَ فِی مَعَاصِی اللَّهِ- وَ لَمْ یُقَنِّطْهُمْ مِنْ رَحْمَةِ اللَّهِ وَ لَمْ یُؤْمِنْهُمْ مِنْ مَکْرِ اللَّهِ- وَ لَمْ یَدَعِ الْقُرْآنَ رَغْبَةً عَنْهُ إِلَى مَا سِوَاهُ- وَ لَا خَیْرَ فِی عِبَادَةٍ لَیْسَ فِیهَا تَفَقُّهٌ- وَ لَا خَیْرَ فِی عِلْمٍ لَیْسَ فِیهِ تَفَکُّرٌ- وَ لَا خَیْرَ فِی قِرَاءَةٍ لَیْسَ فِیهَا تَدَبُّ«بحار الانوار ج 75 ص 41»
یکی از درد های بسیار شایع که گاهی به خود کشی منجر می شود نا امیدی از درگاه خداوند است،در مورد این موضوع مطالبی را در پست های قبلی نوشتم.اما همه سوال می کنند که درمان این درد خطرناک چیست؟به کدام پزشک باید مراجعه کرد که این درد را درمان نماید؟
راه های درمان نا امیدی:
1:اعتقاد به خدا یا«جهان بینی توحیدی»:جهان بینی توحیدی یعنی:بنده گان این گونه فکر کنند که ما از خدا هستیم و به سوی خدا هم بر می گردیم و آفرینش هر موجودی بدون هدف نیست و جهان با سنت های الهی اداره می شود،وقتی انسان این گونه فکر کند که برای ماندن در این دنیا خلق نشده است و در این دنیا مسافری است که هر لحظه ممکن است ماشین اجل او را به دیار ابدی بفرستد،از نرسیدن به حاجات دنیایی دل گیر نخواهد شد.چون این را می داند که بلاخره برای مشکلاتش پایانی وجود دارد و در مقابل تحمل سختی ها پاداشی در انتظار اوست.
همان گونه که خداوند به موسی می فرماید:تو و برادرت با آیات من به سوى فرعون بروید،و در یاد من کوتاهى نکنید.به سوى فرعون بروید که طغیان کرده است.موسى و هارون گفتند:پروردگارا! از این مى ترسیم که او بر ما پیشى بگیرد یا طغیان کند.خداوند فرمود نترسید،من با شما هستم همه چیز را مى شنوم و مى بینم.«1»
وقتی انسان این گونه فکر کند که خداوند او را می بیند و صدایش را می شنود و از مشکلاتش آگاه است و قدرت حل مشکلاتش را دارد بهتر می تواند در مقابل مشکلات صبر کند و مشکلات را این گونه تفسیر می کند:حتما در این مشکلی که خداوند او را حل نمی کند خیر و مصلحتی هست.
2:استمداد از خداوند:به این صورت که انسان دستان نیاز را به درگاه بی نیاز بلند کند و با تمام وجود بخواهد که نا امید اش را درمان کند و مشکلاتی که به وجود آورنده این درد هستند را حل نماید همان گونه که پیامبر در شب بدر،که مسلمانان در آستانه نا امیدی بودند دست به درگاه الهی برداشت و این گونه با خداوند نجوا کرد:
ابن عباس می گوید پیامبر«صل الله علیه وآله»در شب جنگ بدر به نماز ایستاده بود و گریه می کرد و اشک می ریخت و می گفت:بار خدایا وفا کن بدان چه با من عهد کردى و به سجده می رفت و زارى می کرد،خدای تبارک و تعالى به او وحى کرد ما بوعده خود وفا کردیم و تو را به وسیله پسر عمت على«علیه السلام» کمک دادیم و کشتار آنان بدست او است و در مقابل آنان که تو را مسخره کنند کفایت نمودیم،به خدا توکل کن و به او اعتماد نما که من بهترین کسم که به او توکل کنى،و او بهترین کسی است که به او«علی»اعتماد کنی«2»
اولیا و انبیاء الهی این گونه مشکلات سخت را حل می کردند و به جای نا امیدی از درگاه الهی با اشک و ارتباط مستمر نیرو می گرفتند.و این برای ما یک چراغ راهنما است که هنگام مشکلات از درگاه بی کران الهی مدد بگیرم.مانند دعای پیامبر در جنگ خندق زمانی که دشمن محاصره را شکسته بود.
بقیه این مطلب ان شاالله در پست بعدی...
منابع در ادامه مطلب ادامه مطلب...
با خودم فکر می کردم که هر صفت خوب یا بد اثراتی در روح و روان انسان و در نهایت در رفتار های اشخاص و جامعه بر جای می گذارد،هر چه صفت های خوب در جامعه رشد کند جامعه سریع تر به ایده آل های خود خواهد رسید و در مقابل هم هر چه نکات و صفات منفی رشد کند جامعه زودتر آلوده می شود و در نتیجه ممکن است ضررهای جبران نا پذیری حاصل شود.یکی از صفات خوب که هر جامعه نیاز به آن دارد روح امید واری است که این بسیاری از گرفتاری ها را از بین می برد و در مقابل نا امید که بسیار خطر ناک است چون کسی که نا امید است می تواند هم برای خود و هم برای دیگران خطر ناک باشد.ضرباتی که نا امیدی به روح و روان انسان وارد می کند عبارت است از:
1:نا امیدی از هر گناهی بزرگتر است و از آن جهت که هر گناهی لکه ای است بر تابلو سفید روح،این گناه بزرگ می تواند روح انسان را سیاه کند،چون هر گناهی که از انسان سر می زند تا وقتی که مایوس نباشد ممکن است در صدد توبه بر بیاید و با استغفار آن را از تابلو روح خود پاک کند.ولی اگر مایوس شود در صدد اصلاح خود بر نمی آید و این باعث مشکلات زیادی می شود.این گناه آن قدر بزرگ است که خداوند مبتلایان به این گناه را کافر دانسته است.همان گون که حضرت یعقوب به پسرانش می گوید:پسرانم،بروید و از یوسف و برادرش تفحص کنید،و از رحمت خدا مایوس نشوید که از رحمت خدا جز قوم کافر مایوس نمى شوند.«1»
2:باعث جرات بر گناه می شود:شخص نا امید می گوید من که باید به جهنم بروم و مورد عذاب واقع شوم حالا که این طور هست چرا خودم را از شهوت دنیا محروم کنم؟.
3:نا امیدی نوعی خود کشی است:کسی که نا امید باشد درهای ترقی و پیشرفت را به روی خود بسته می بنید و به خاطر همین روز به روز از خود متنفرتر می شود و این مرگ تدریجی می باشد همان گونه که در روایتی از امام علی علیه السلام نقل شده است که ایشان فرمودند:نا امیدی صاحبش را کشته است«2»
4:نا امیدی بدگمانی به خداوند رحمان و رحیم می باشد خدایی که از مادر نیز مهربان تر است،ولی انسان نا امید به چنین خدایی شک دارد که باید سعی کند هر چه زودتر این صفت را از بین ببرد چون این بد گمانی به خدا باعث دور شدن وی از خداوند خواهد شد همان گونه که امام رضا علیه السّلام می فرماید:
گمان خود را به خدا نیکو سازید و برحمت خدا امیدوار باشید که خداوند می فرماید:عمل من با بنده مؤمن،طبق گمانى است که او به من دارد.اگر گمانش نسبت به من عفو و رحمت است از عفو و رحمتم برخوردار مى شود و اگر گمانش مؤاخذه و مجازات است دچار مؤاخذه و کیفرم خواهد شد.«3»
منابع در ادامه مطلب. ادامه مطلب...
یکی از خصلت های خوبی که باید برای به دست آوردن آن تلاش کنیم،این است که سعی کنیم هم خودمان امیدوار باشیم و هم به دیگران امید بدهیم،به خصوص برای فرزندان و اهل خانوداده،و این در زندگی زیبای حضرت زهرا سلام الله علیها به وضوح دیده می شود،آن بزرگوار در برخورد با فرزندانش کاملاً مراقب بودند و نکات تربیتی را خیلی خوب رعایت می کرد و سعی می کردند بچه ها را طوری تربیت کنند که هیچ گاه نا امید نشوند.
نقل می کنند:ایام عید نزدیک بود و امام حسن و امام حسین علیهما السلام از کهنگی لباس هایشان به مادر شکایت کردند و گفتند:ای مادر بچه های عرب به انواع لباس های فاخر مزین شده اند و به آن مفاخرت می ورزند.چرا شما برای ما لباس نو تهیه نمی کنی؟
حضرت از شنیدن این سخنان آب در چشمانش حلفه زد و فرمود:عزیزانم من به فکر شما هستم و امیدوارم که تا هنگام عید خیاط لباس های شما را بدوزد و به شما برساند.آن دو بزرگوار منتظر بودند،تا آن که شب عید فرا رسید و از لباس های نو خبری نبود،باز از مادر سراغ لباس هایشان را گرفتند.
حضرت بچه ها را تسلی داد،و بعد به گوشه ای رفت و از روی خضوع و خشوع دست نیاز را به درگاه خداوند بلند کرد و عرض نمود:ای خدای مهربان تو قادری دل فرزندان مرا به لباسی که من به خاطر فضل و رحمت تو به آن ها وعده داده ام،خوش نمایی.هنوز سخنان فاطمه تمام نشده بود که شخصی در خانه را کوبید و فاطمه خود را پشت در رساند و سوال کرد: کیستی؟ آن شخص جواب داد: منم خیاط،لباس های بچه ها را آورده ام.شخصی بقچه ای در زیر بغل داشت و آن را تسلیم بانو نمود،و صدیقه طاهره زبان به شکر و ثنای حضرت حق گشود.
فرزندان با دیدن لباس های نو خوشحال شدند و گفتند:ای مادر هیچ یک از کودکان عرب لباسی بدین لطافت و زیبایی ندیده اند و نپوشیده اند،در آن اثنا رسول خدا «صلی الله علیه و آله»تشریف فرمای منزل فاطمه شدند و حسنین را در آغوش گرفته و بوسیدند.و سپس فرمودند:ای فاطمه این خیاط را شناختی؟حضرت عرض کرد به خوبی او کسی را ندیده ام. پیامبر فرمود:او خازن بهشت بود و تا این قصه را به من خبر نداد به آسمان عروج ننمود.
مطلبی که از این حدیث برداشت می شود،این است که،همیشه باید امید به فضل خداوند در انسان زنده باشد و انسان نباید از درگاه بی کران الهی و فضل و رحمت بی پایانش نا امید شود.اگر انسان از خداوند بخواهد و طلب کند خداوند اجابت می کند و بندگانش را نا امید از درگاهش بر نمی گرداند.
و مطلب دیگر که بسیار مهم است،برخورد حضرت با فرزندانش می باشد و این که حضرت به فرزندش دم از فقر و نداری نزد که بدین وسیله به روحیه فرزندش ضربه وارد شود و احساس کمبود و عُقده حقارت بکنند. بلکه فرزندش را با امیدواری به این که به همین زودی خواسته هایشان برآورده می شود شاد نمود.
منبع:
بحار الانوار ج 43 ص 75
مردی ثروت مند و تاجر می گوید:در سفر حج بودم و همیانی«ساک،کیف»داری سه هزار دینار زر و جواهر همراهم بود که آن را به کمر بسته بودم،در یکی از منازل راه برای قضای حاجت«دستشویی»نشستم،ناگهان همیان از کمرم باز شد و افتاد،و پس از آن که چند فرسخ از آن منزل رفته بودم یادم آمد همیان خود را نیاورده ام اما برگشتن برایم ممکن نبود و چون شخص ثروت مندی بودم گم شدن این مال هنگفت برایم مهم نبود.
وقتی از سفر برگشتم درهای بلا و گرفتاری به رویم باز شد و به تدریج تمام اموالم از دستم رفت.و روزگار خوشی ام به روزهای سختی تبدیل شد و از خجالت دوستان و شماتت دشمنان و از بین رفتن مال و به وجود آمدن گرفتاری های زیاد از وطن آواره شدم.
در بین مسافرت شبی به روستایی رسیدم و از مال دنیا مقدار خیلی کمی نقره داشتم،شبی تاریک و بارانی بود با زنم به کاروان سرای خرابی که در آن روستا بود رفتیم و در همان جا وضع حمل زنم شد و زنم گفت:غذایی مقوی برای من تهیه کن و گرنه از گرسنگی هلاک می شوم.با گرفتاری فراوان به مغازه رفتم و التماس و گریه و زاری کردم که در مغازه را باز کرد،با همان مقدار کمی از نقره که داشتم مقداری روغن زیتون و حلبه«نوعی غذای مقوی»تهیه کردم و مغازه دار این ها را توی کاسه گِلی ریخت و به من داد.شب تاریک و بارانی بود و من نزدیک کاروان سرا که رسیدم پایم لغزید و به زمین خوردم و ظرف گِلی شکست و آن چه در آن بود ریخت.
از شدت ناراحتی و غصه از زندگی سیر شدم و همان جا ایستادم و به خودم سیلی می زدم و بی اختیار با صدای بلند گریه و زاری می کردم،در همان نزدیکی خانه ای بود با دیوار های بلند و منظره زیبا،مردی از دریچه سر بیرون کرد و فریاد زد این چه سر و صدایی است که نیمه شبی راه انداخته ای و خواب را از چشم من گرفته ای،سر گذشت خود را برایش تعریف کردم،گفت این همه گریه و زاری برای این مقدار کم نقره است؟حرف او من را بیشتر سوزاند،گفتم خدا می داند که مال دنیا برایم ارزش ندارد،اما برای خودم و زن و فرزندم که از گرسنگی می میرد دلم می سوزد.
به خدا قسم در فلان سال به حج رفته بودم و ثروتم خوب بود در فلان منزل همیانی داشتم که سه هزار دینار زر و جواهر در آن بود از من گم شد و اصلا برایم مهم نبود که حالا بخواهم به خاطر این مقدار کم نقره گریه و زاری کنم،از خدا بترس و من را ملامت نکن.
آن مرد وقتی اسم همیان و آن منزل را از من شنید سوال کرد نشانی همیانت چه بود؟گریه را از سر گرفتم و گفتم این چه سوال احمقانه ای است که از من می پرسی؟!! در این گرفتاری و گرسنگی زن و بچه ام این چه سوالی است که از من می پرسی؟! مرد از خانه اش بیرون آمد و گفت دست از تو بر نمی دارم تا این که نشانه همیانت را بدهی.از روی نا چاری برایش گفتم.
آن مرد دست مرا گرفت و به خانه خود برد و به غلامان خود امر نمود،بروید زن و بچه این مرد را به منزل بیاورید و هر چه لازم دارند برایشان تهیه کنید.پس پیراهن و لباسی برای من آوردند و مرا به حمام فرستاند و به بهترین وجهی آن شب گذشت.چون صبح شد خودم را در بهترین آسایش دیدم.
آن مرد گفت چند روزی خانه ما باش تا حال خانمت بهتر شود.مدت 10 روز از ما پذیرایی کرد و روزی 10 دینار هم به من می داد،من از این همه لطف و کرم او پعد از آن مسخره ای که در اول کرده بود تعجب کرده بودم.او از من سول کرد شغلت چیست؟گفتم بازرگان هستم و کارم تجارت است،به من گفت سرمایه از من و کار از تو.قبول داری؟
گفتم با کمال میل می پذیرم.رفت و دویست دینار زر آورد و گفت در همین جا معامله کن،خوشحال شدم و مشغول تجارت شدم و هر چند روزی که سود می کردم سود را نزد آن مرد می بردم.روزی به داخل خانه رفت و همانی آورد و نزد من گذاشت،دیدم همان همیانی است که در سفر حج گم کرده بودم.
از نهایت شادی غش کردم،وقتی به هوش آمدم گفت:به خدا این همان همیانی است که در راه مکه اقتاده بود.و من پیدا کردم و چند سالی است که به زحمت این همیان را نگهداری می کنم و در همان شبی که تو نشانه اش را دادی خواستم همیانت را بدهم ولی ترسیدم که از شادی سکته کنی و از دنیا بروی و به خاطر همین به تدریج به تو پول دادم.
همانم را برداشتم و آن چه آن مرد به من قرض داده بود به او باز گرداندم و از خدای خود سپاسگزای کردم و از آن مرد تشکر کردم و به وطن خود بازگشتم.و بعد از آن دوباره روزهای خوشی به من روی آورد.
دوستان این سرگذشت یک نفر بود و ممکن است در زندگی ما هم به وجود بیاید ولی فراموش نکنیم که خداوند فرموده است«با هر سختی آسایشی است«1» و نباید در سختی هایی که برای ما به وجود می آید نا امید شویم.
منبع:
برگرفته از کتاب ارزشمند گناهان کبیره تالیف آیت الله سید عبد الحسین دستغیب ج 1 ص 81 و 82
ا: إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْرا«سوره شرح آیه 6 »
عربی از پیامبر صل الله علیه و آله پرسید:چه کسی حساب رسی را در روز قیامت بر عهده خواهد داشت؟حضرت فرمود:خدا.مرد عرب گفت آیا او خود این کار را بر عهده می گیرد؟حضرت فرمودند بله.
آن عرب تبسمی نمود.پیامبر فرمود:چرا خندیدی؟مرد عرب گفت:کریم و بزرگوار آن گاه که قدرت پیدا کند،در می گذرد و آن گاه که به محاسبه بنشیند مسامحه می کند و آسان می گیرد.
رسول خدا فرمودند:این مرد راست می گوید.آگاه باشیدکه کریم و بزرگواری بخشنده تر و بزرگوارتر از خدا نیست.او اکرم الاکرمین و بزرگوارترین بزرگوران است ....«1»
عزیزان ما خدایی به این مهربانی داریم،نباید تحت هیچ شرایطی از این خدا نا امید شویم،اما نباید امیدواری به خداوند باعث جرئت برگناه بشود.برخی از این امید ممکن است سوء استفاده کنید همان گونه که شخصی خدمت امام صادق عرض کرد:گروهی از دوستان شما گناه می کنند و می گویند به رحمت خدا امیدواریم.
امام فرمودند:آن ها دروغ می گویند که دوست ما هستند،بلکه قومی هستند که آرزوهای بی جا،آن ها را به این طرف و آن طرف می کشاند.کسی که به چیزی امیدوار باشد.برای رسیدن به آن کار می کند و کسی که از چیزی ترسان است از آن دوری می کند.«2»
بله دوستان طبق فرمایش امام صادق علیه السلام کسی که به خدا امید دارد باید در راه او تلاش کند و آثار امیدواری در کارهایش مشخص باشد،اگر تلاش کرد باید امیدوار باشد که خداوند تلاشش را می پذیرد و اگر مختصر کوتاهی کرده باشد او را می بخشد.اما کسانی که اصلا در کارهایشان خیری نیست در ادعایشان مبنی بر امید داشتن به خدا باید تجدید نظر کنند...
منابع:
1:اسرار الصلوة ص 255
2:داستان های اصول کافی ج 1 ص 434
کتاب شریف چهل موضوع 339 داستان تالیف کاظم سعید پور ص 31
چند روزی هست که در مورد امید و نا امیدی در زندگی می نویسم در این پست می خوام خدمت شما یک مطلب باور نکردنی بنویسم،وقتی داشتم در مورد این موضوع مطالعه می کردم به احادیثی از اهل بیت رسیدم که خیلی برام شیرین و جذاب بود.درست هست که نا امیدی خیلی بد هست اما بعضی از نا امیدی ها خیلی خوب هستند که من به یک مورد آن اشاره می کنم و آن نا امیدی از مردم می باشد به این صورت که اهل بیت فرموده اند:
امام باقر علیه السلام می فرماید:بر شما باد بر نا امیدی از آن چه در دست مردم است«یعنی عزت و بزرگی به این است که به مال مردم طمع نداشته باشید»«1»
حضرت صادق علیه السّلام می فرماید:اگر می خواهى که چشمت روشن باشد و به خیر دنیا و آخرت نائل شوى چشم طمع خود را از آن چه که در دست مردم است قطع کن و از آنان چشم توقع نداشته باش.و خود را فرض کن که مرده اى و در زمره اموات هستى «همان گونه که اموات دیگر چشم طمع ندارند»و خود را بالاتر از هیچ کس ندان و زبانت را حفظ کن مانند مال خویش.«2»
امام سجاد علیه السّلام می فرماید:همه نیکى را در قطع طمع مشاهده کردم و باید به آن چه در دست مردم می باشد بى اعتنا بود«3»
منابع:
1:قَالَ الْبَاقِرُ علیه السلام:عَلَیک بِالْیأْسِ مِمَّا فِی أَیدِی النَّاسِ«منلایحضره الفقیه، ج 4 ص 410»
2:قَالَ الصَّادِقُ علیه السلام:إِنْ أَرَدْتَ أَنْ تَقَرَّ عَینُک وَ تَنَالَ خَیرَ الدُّنْیا وَ الآخِرَةِ فَاقْطَعِ الطَّمَعَ عَمَّا فِی أَیدِی النَّاسِ وَ عُدَّ نَفْسَک فِی الْمَوْتَى و لا تحدثن نفسک أنک فوق أحد من الناس و اخزن لسانک کما تخزن مالک«خصال صدوق، ج 1 ص 121»
3:قَالَ عَلِی بْنُ الْحُسَینِ علیه السلام:رَأَیتُ الْخَیرَ کلَّهُ قَدِ اجْتَمَعَ فِی قَطْعِ الطَّمَعِ عَمَّا فِی أَیدِی النَّاسِ«کافى، ج 2 ص 320»
روزی یکی از روان شناسان معروف برای جمعی صحبت می کرد و دیگران در مورد برخی از مشکلات روانی از ایشان سوال می کردند و ایشان در جواب می گفت برای درمان هر دردی باید اول عامل به وجود آورنده آن درد را شناخت.من هم با توجه به سخنان ایشان داشتم در مورد عوامل به وجود آورنده نا امیدی تحقق می کردم که به مطالب بسیار زیبایی دست پیدا کردم حیفم آمد که توی وب ننویسم.
عوامل ناامیدی
1:انسان وقتی که گرفتار می شود حالت نا امیدی به او دست می دهد همان گونه که خداوند می فرماید:
بشر پیوسته از خداوند طلب رحمت و دعاى خیر مى کند و از این کار هرگز سیر نمی شود اما اگر پیش آمد بدى کند زود از رحمت خدا مأیوس و ناامید می گردد«1»
منظور از انسان در این جا«انسان تربیت نایافته اى» است که قلبش به نور معرفت الهى و ایمان پروردگار،و احساس مسئولیت در روز جزا روشن نشده،انسان هایى که بر اثر جهان بینی هاى غلط در محدوده عالم ماده گرفتارند،و روح بلندى که ماوراى آن را ببیند،و ارزش هاى والاى انسانى را بنگرد،ندارند.
آرى آن ها به هنگام اقبال دنیا مسرور و مغرورند،و به هنگام ادبار دنیا مغموم و مایوسند،نه پناه گاهى دارند که به آن ها پناه دهد و نه چراغ فروزانى که نور امید بر قلب آن ها بپاشد
2: وقتی که نعمتی از انسان گرفته شود انسان نا امید می شود همان گونه که خداوند می فرماید:
و اگر به انسان از جانب خود نعمتى بچشانیم،سپس آن را از او باز پس گیریم،همانا او نومید و ناسپاس خواهد بود«2»
3-:گناه انسان را نا امید می کند همان گونه که در دعای کمیل می خوانیم:
و بیامرز برایم گناهانی که امید را قطع کند «3»
ولى مردم با ایمان که روحى بزرگ،و فکرى بلند،و سینه اى گشاده،و ظرفیتى وافر دارند،نه دگرگونی هاى روزگار آن ها را تکان مى دهد،نه سلب نعمت ها آنان را به ناسپاسى و نومیدى مى کشاند،و نه روى آوردن نعمت ها آن ها را در غرور و غفلت فرو مى برد
منابع:
1:لا یَسْأَمُ الْإِنْسانُ مِنْ دُعاءِ الْخَیْرِ وَ إِنْ مَسَّهُ الشَّرُّ فَیَؤُسٌ قَنُوط«فصلت آیه 49»
2:وَ لَئِنْ أَذَقْنَا الْإِنْسانَ مِنَّا رَحْمَةً ثُمَّ نَزَعْناها مِنْهُ إِنَّهُ لَیَؤُسٌ کَفُور«هود آیه 9»
3:اللَّهُمَ اغْفِرْ لِی الذُّنُوبَ الَّتِی تَقْطَعُ الرَّجَاءَ«مصباح کفعمى، ص555»
روزی دوستی داشتم که می گفت:من خیلی گناه کرده ام و نا امید هستم و گمان نمی کنم خداوند من را مورد بخشش خود قرار دهد.حالا که خداوند من را نمی بخشد بهتر است به گناه خود ادامه دهم با او در مورد بخشش خداوند بسیار صحبت کردم ولی ای کاش این داستانی را که می خواهم در این آپ بنویسم آن روز به یاد داشتم.داستان از این قرار است که:
روزی حضرت موسی علیه السلام در کوه طور،هنگام مناجات عرض کرد:ای پروردگار جهانیان.جواب آمد:لبیک.
سپس عرض کرد:ای خدای اطاعت کنندگان!.جواب آمد:لبیک.
سپس عرض کرد:ای پرودگار گناه کاران!.جواب آمد:لبیک لبیک لبیک.
حضرت موسی سوال کرد:خدایا!جکمتش چیست که تو را به بهترین اسامی صدا زدم،یک بار جواب دادی،اما تا گفتم:ای خدای گناه کاران،سه مرتبه جواب دادی؟
خداوند فرمود:ای موسی! عارفان،به معرفت خود و نیکو کاران به کار نیک خود و مطیعان به اطاعت خود اعتماد دارند،اما گناه کاران جز فضل من پناهی ندارند.آگر من هم آن ها را از درگاه خود نا امید کنم،به درگاه چه کسی پناهنده شوند.
واقعا حیف نیست در برابر خدایی به این مهربانی گناه کار باشیم و او را از خود برنجانیم؟؟
منبع:
قصص التوابین ص 198
داستان های موضوعی تالیف کاظم سعید پور ص 34