چرا بعضی ها دست به اهانت و توهین می زنند؟
علت های اهانت و توهین به دیگران از جمله اهانت به ساحت رسول مهربانی و رحمت حضرت محمد مصطفی صل الله علیه و آله عبارتند از:
1: حسادت: معمولًا هر نعمتى نصیب انسان مى شود مزاحمت هاى حسودان نیز افزوده مى شود و گاه این حسادت چنان فضاى زندگى را تنگ مى کند که زندگى بر صاحب نعمت مشکل مى شود و لذا حسودان چون نمی توانند آن نعمت را از او بگیرند دست به توهین و اهانت می زنند،
آرى دشمنان از شدت کینه توزى و حسادت، حاضر نیستند این افتخار و موهبت را بر مسلمانان ببینند که پیامبرى بزرگ، صاحب یک کتاب آسمانى با عظمت از سوى خداوند بر آن ها مبعوث شده است و لذا دست به توهین و اهانت می زنند و البته این کار در قوم یهود بی سابقه نیست.
آن ها وقتی مقام و منزلت حضرت یوسف علیه السلام را دیدند تصمیم به قتل او گرفتند و به پدرشان که پیامبر خدا بود اهانت کردند و به او نسبت جهالت و گمراهی دادند و خداوند این واقعیت را در قرآن کریم بیان کرده و فرموده است:
هنگامى که برادران گفتند: یوسف و برادرش بنیامین نزد پدر، از ما محبوبترند در حالى که ما گروه نیرومندى هستیم! مسلّماً پدر ما، در گمراهى آشکارى است«1»
برای این که انسان بتواند بر حسادت غلبه کند باید دست از اهانت و تحقیر دیگران بردارد همان گونه که از رسول اکر نقل شده است که فرمودند:
مرضى که امّت هاى پیشین به آن گرفتار شده اند به سوى شمار روى آورده است و آن بیمارى حسد است که موى بدن را نمى ریزد ولى دین را مى ریزد و از بین مى برد، و راه نجات از آن و درمان آن این است که انسان «هنگام پیدایش نشانه هاى حسد» دست و زبانش را نگاه دارد و حتّى نسبت به برادر مؤمن خود با اشاره چشم و ابرو اهانت نکند!«2»
2: ترس: در حدیث لیلة المبیت« شبى که على علیه السلام به جاى پیامبر صلى الله علیه و آله در بسترش خوابید» مى خوانیم: صبحگاهان هنگامى که محاصره کنندگان خانه پیامبر صلى الله علیه و آله به درون خانه ریختند و به سوى بستر حمله کردند، حضرت على علیه السلام را به جاى پیامبر صلى الله علیه و آله در بستر دیدند و با سخنان زشتى نسبت به مقام والاى على علیه السلام اهانت کردند، امام علیه السلام فرمود:
این سخنان را درباره من مى گویید در حالى که خداوند افتخارات بزرگى به من داده، خداوند آن قدر شجاعت به من عطا فرموده که اگر بر تمام افراد ترسو دنیا تقسیم شود همه شجاع خواهند شد»!«3»
بله این بار نیز دشمنان و کافران و معاندان از محبوبیت رسول الله در بین مسلمانان ترسیدند و برای نشان دادن ترسشان دست به اهانت و توهین زدند
3: لجاجت و سر سختی: به کسانی لجوج می گویند که پند و اندرز در آن ها اثر ندارد و این افراد گاهی تا اهانت به خداوند نیز پیش می روند مانند قوم بنی اسرائیل که لجاجت و سرسختى آن ها سبب شد که حتى به ساحت قدس پروردگار اهانت کنند؛و هنگامی که حضرت موسی به آن ها پیشنهاد ورود به شهری به نام «عمالقه» را داد گفتند:
اى موسى این فکر را از مغز خود بیرون کن ما هرگز وارد شهر نخواهیم شد، تو خودت و پروردگارت که وعده پیروزى داده است بروید با «عمالقه» بجنگید هنگامى که پیروز شدید به ما خبر کنید ما در اینجا نشسته ایم«4»
و این در واقع نوعى استهزاء و اهانت آشکار است، البته اگر امروز به پیامبر اهانت می کنند تعجبی ندارد چون پدرانشان به خدا اهانت کرده بودند
منابع:
1: إِذْ قالُوا لَیُوسُفُ وَ أَخُوهُ أَحَبُّ إِلى أَبینا مِنَّا وَ نَحْنُ عُصْبَةٌ إِنَّ أَبانا لَفی ضَلالٍ مُبین«یوسف آیه 8»
2: الا انَّهُ قَدْ دَبَّ الَیْکُمْ داءُ الْامَمِ مِنْ قَبْلِکُمْ وَهُوَ الْحَسَدُ، لَیْسَ بِحالِقِ الشَّعْرِ، لَکِنَّهُ حالِقُ الدّینِ، وَیُنْجى فیهِ انْ یَکُفَّ الْانْسانُ یَدَهُ وَیَحْزَنَ لِسانَهُ وَلایَکُونَ ذاغَمْزٍ عَلى اخیهِ الْمُؤْمِن « میزان الحکمه، جلد اوّل، صفحه 630.»
3: «وَ مِنَ الشَّجَاعَةِ مَا لَوْ قُسِّمَ عَلَى جَمِیعِ جُبَنَاءِ الدُّنْیَا لَصَارُوا بِهِ شَجْعَاناً« بحارالانوار، جلد 19، صفحه 83.
4: قالُوا یا مُوسى إِنَّا لَنْ نَدْخُلَها أَبَداً ما دامُوا فیها فَاذْهَبْ أَنْتَ وَ رَبُّکَ فَقاتِلا إِنَّا هاهُنا قاعِدُون «مائده آیه 24»
اهانت به پیامبر اسلام صل الله علیه و آله به عنوان خاتمالانبیاء، اهانت به تمام انبیا است، و باید توهین کنندگان را به سزای اعمالشان رساند چون رسول گرامی اسلام می فرماید:
هر کس به یکى از پیامبران ناسزا بگوید او را بکشید، و هر کس به وصىّ اى ناسزا بگوید در حقیقت به پیامبر ناسزا گفته است «1»
هیچگاه از سوی مسلمانان و علما و هنرمندان مسلمان نسبت به هیچکدام از پیامبر الهی اهانتی صورت نمیگیرد و اگر اهانتی به دیگر انبیای الهی مثل حضرت عیسی و موسی علیهما السلام شود، مسلمانان همانقدر که نسبت به اهانت پیامبر متاثر میشوند، از این موضوع هم اعلام انزجار، خشم و عصبانیت میکنند. و این به خاطر این است که اهانت کننده خار و ذلیل است همان گونه که از رسول اکرم نقل شده است که حضرت فرمودند:
ذلیل ترین مردم کسى است که به مردم اهانت کند«2»
وظیفه مسلمانان در مقابل توهین کنندگان به رسول اکرم چیست؟
اگر همه مسلمانان از کسانی که توهین کرده اند دوری کنند و از آن ها ابراز انزجار نمایند باعث می شود که این ها دیگر این گونه بی ادبی نکنند همان گونه که امام باقر علیه السلام می فرماید:
هر کس بنشیند در مجلسى که یکى از امامان در آن دشنام داده مى شود و می تواند انتقام گیرد «می تواند برخیزد، برگردد» و نکند خدا در دنیا جامه خوارى بر او پوشاند و در آخرت عذابش کند، و خوبى آن چه را از معرفت ما باو ارزانى داشته از وى سلب کند«3»
و ما نیز در فضای مجازی از گوگل استفاده نمی کنیم تا بدین وسیله هم به آن ها بفهمانیم که توهین راه درستی نیست و هم از نظر اقتصادی به آن ها ضربه وارد کنیم
این ها که نمی دانند پیامبر چقدر برای امتش مهربانی کرده است به طوری که خداوند در بیان مهربانی هایش می فرماید:
به یقین، رسولى از خود شما بسویتان آمد که رنج هاى شما بر او سخت است و اصرار بر هدایت شما دارد و نسبت به مؤمنان، رئوف و مهربان است«4»
منابع:
1: عن امیر المؤمنین علیه السّلام قال: قال رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله: من سبّ نبیّا من الأنبیاء فاقتلوهم، و من سبّ وصیّا فقد سبّ نبیّا « أمالی طوسی، ص 365.»
2: اذلّ الّناس من اهان النّاس «بحار الانوار، ج 75 ص 142»
3: مَنْ قَعَدَ فِی مَجْلِسٍ یُسَبُّ فِیهِ إِمَامٌ مِنَ الائِمَّةِ یَقْدِرُ عَلَی الانْتِصَافِ (انتقام) فَلَمْ یَفْعَلْ أَلْبَسَهُ اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ الذُّلَّ فِی الدُّنْیَا وَ عَذَّبَهُ فِی الاخِرَةِ وَ سَلَبَهُ صَالِحَ مَا مَنَّ بِهِ عَلَیْهِ مِنْ مَعْرِفَتِنَا.«کافی، ج 8، ص 235.»
4:لَقَدْ جاءَکُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِکُمْ عَزیزٌ عَلَیْهِ ما عَنِتُّمْ حَریصٌ عَلَیْکُمْ بِالْمُؤْمِنینَ رَؤُفٌ رَحیم«توبه آیه 128»
وى بى درنگ آماده سفر شد و همراه خانواده اش نجف اشرف را به قصد زیارت کریمه اهل بیت ترک کرد.«1»
امام رضا علیه السلام می فرماید:
هر کس دختر موسی بن جعفر علیه السلام را در قم زیارت کند بهشت جایگاهش خواهد بود«2»
امام جواد علیه السلام می فرماید:
هر کس عمه ام را زیارت کند به او بهشت برین را می دهند«3»
حضرت صادق علیه السّلام نقل می کند که:
خدا را حرمى است که مکه است و پیامبر نیز حرمى دارد که مدینه است و امیر المؤمنین حرمى دارد که کوفه است و حرم ما اهل بیت قم است. بزودى زنى از فرزندان من در آنجا دفن مى شود هر کس او را زیارت کند بهشت برین بر او واجب مى شود«4»
منابع:
1: ناسخ التواریخ، ج 3، ص 68، به نقل از کریمه اهل بیت، ص 32
2: قَالَ عَلِیُّ بْنِ مُوسَى الرِّضَا ع: یَا سَعْدُ عِنْدَکُمْ لَنَا قَبْرٌ قُلْتُ لَهُ جُعِلْتُ فِدَاکَ قَبْرُ فَاطِمَةَ بِنْتِ مُوسَى (ع) (منظورتان قبر فاطمه موسى بن جعفر است)
قَالَ نَعَمْ مَنْ زَارَهَا عَارِفاً بِحَقِّهَا فَلَهُ الْجَنَّةُ بحارالانوار، ج 99، ص 265.
3: من زار عمتی بقم فله الجنة بحارالانوار، ج 48، ص 316.
4: مَرْحَباً بِإِخْوَانِنَا مِنْ أَهْلِ قُمَّ فَقَالُوا نَحْنُ مِنْ أَهْلِ الرَّیِّ فَأَعَادَ ع الْکَلامَ قَالُوا ذَلِکَ مِرَاراً وَ أَجَابَهُمْ بِمِثْلِ مَا أَجَابَ بِهِ أَوَّلا فَقَالَ إِنَّ لِلَّهِ حَرَماً وَ هُوَ مَکَّةُ وَ إِنَّ لِلرَّسُولِ ص حَرَماً وَ هُوَ الْمَدِینَةُ وَ إِنَّ لامِیرِ الْمُؤمِنِینَ ع حَرَماً وَ هُوَ الْکُوفَةُ وَ إِنَّ لَنَا حَرَماً وَ هُوَ بَلْدَةُ قُمَّ وَ سَتُدْفَنُ فِیهَا امْرَأَةٌ مِنْ أَوْلادِی تُسَمَّى فَاطِمَةَ فَمَنْ زَارَهَا وَجَبَتْ لَهُ الْجَنَّةُ بحارالانوار، ج 57، ص 216.
او دارای عنوان و مسئولیت های بزرگی بود، خدمات ارزنده ای انجام داده بود، خودش را به سختی خدمت آقا رساند و گفت آقا من را نصیحت کن، آقا یک جمله فرمود: سعی کن آدم شوی
آقا ادامه داد و گفت: سعى کنید در زندگى مشرک نباشید. اگر توانستید به این مرحله برسید همه کارهاى شما اصلاح مى شود، این بهترین نصیحتى است که مى توانم بکنم
او که هنوز دوست داشت از سخنان آن مرجع عالی قدر و انسان خود ساخته استفاده کند عرض کرد آقا دعا کنید، ایشان فرمودند:
آدم شو! تا دعا در حقّ تو تاءثیر کند وگرنه دعا بدون ایجاد قابلیّت، فایده اى ندارد.
او که می خواست قلب ایشان را به طرف خودش بکشاند گفت: امسال مکه بودم و برای شما هم دعا کردم، آن انسان کامل و عارف فرزانه فرمودند:
انشاءاللّه سعى کن آدم شوى! تا طواف براى خودت و دیگران منشاء اثر باشد.
در اینجا یکى از همراهان آن شخص که گمان کرد آقا او را نمى شناسد گفت:
حاج آقا! ایشان فلانى هستند که در فلان شهر مسئولیّت دارند و خدمات ارزشمندى انجام داده اند.
مرحوم آیت الله حاج سید رضا بهاءالدّینى فرمودند:
چرا متوجّه نیستید چه عرض مى کنم؟ باید آدم شود تا این ها براى او نافع باشد. دست از هوى و هوس بردارد. خود را همه کاره نداند. نقشه براى خراب کردن افراد و غلبه بر دیگران نکشد. باید دست از کلک بازى بردارد! آن وقت است که طعم ایمان را مى چشد وگرنه همه این ها ظاهرسازى است!«1»
آدم شدن مثل رانندگى است، کسى که ممکن است چهل سال راننده باشد ولی با لحظه اى چرت زدن به دره بیفتد. نمى شود گفت: آقا او چهل سال سابقه رانندگى دارد. انسان هم ممکن است با یک جمله منحرف بشود. مانند شیطان که شش هزار سال عبادت کرد، ولى در یک چشم به هم زدن در برابر خدا لجبازى کرد و گفت: من بر آدم سجده نمى کنم. با یک لحظه لجبازى چند هزار سال عبادتش از بین رفت
پس باید همیشه با چشمانی اشکبار به درگاه الهی این گونه عرضه داشت:
رَبِّ لَا تَکِلْنِى إِلَى نَفْسِى طَرْفَهَ عَیْنٍ أَبَداً لَا أَقَلَّ مِنْ ذَلِکَ وَ لَا أَکْثَرَ «پروردگارا! مرا به اندازه یک چشم به هم زدن و نه کمتر و نه زیادتر از این به خودم وانگذار»«2»
منابع:
1: جلوه هاى جاودانه : ص 58.
2: کافى، ج 2، ص 581
یکى از علماء بزرگ مى فرمودند: به شیخ حسنعلى نخودکى رحمة اللّه علیه گفتم: مى خواهم شاگرد شما بشوم مرا قبول کنید.
فرمود: تو به درد ما نمى خورى. کار ما این است که همه اش توى سر نفس خبیثت بزنی و این هم از تو بر نمى آید.
گفتم: چرا آقا بر مى آید، من اصرار کردم، فرمودند: خُب از همین جا تا دم حرم با هم مى آئیم این یک کیلومتر راه تو شاگرد و من استاد.
گفتم: چشم. چند قدم که رد شدیم دیدم یک تکه نان کنار جوى آب اُفتاده.
شیخ فرمود: برو اون تکه نان را بردار و بیاور، ما هم توى دلمان شروع کردیم به شیخ نِق زدن، آخه اول مى گویند این حدیث را بگو. این ذکر را بگو. انبساط روح پیدا کنى . این چه جور شاگرد پروی است. به من مى گوید برو آن تکه نان را بردار بیاور.
دور و بَرَم را نگاه کردم، دیدم دو تا طلبه دارند مى آیند، گفتم حالا اینها با خودشان نگویند این فقیر است. باز با خودم گفتم: حالا حمل به صحت مى کنند، مى گویند نان را براى ثوابش خم شد و برداشت.
خلاصه هر طورى بود تکه نان را برداشتم، دوباره قدرى جلوتر رفتم دیدم یک خیار روى زمین افتاده است ، نصفش را خورده بودند و نصفش جلوی آب را گرفته بود.
حاج شیخ فرمود: برو اون خیار را هم بیاور، چون خیار تر و خاکى هم شده بود، اطرافم را نگاه کردم، دیدم همان دو طلبه هستند که دارند مى آیند.
گفتم: حالا آن ها نان را مى گویند براى خدا بوده، خیار را چه مى گویند، حیثیت و آبروى ما را این شیخ اول کار بُرد،
خلاصه خم شدم و خیار را برداشتم، توى دلم به شیخ نِق می زدم، آخه تو چه استادى هستى، نون را بیاور و خیار را بیاور.
آشیخ فرمودند:ما این خیار را مى شوییم و نان را تمیز مى کنیم ناهار ظهر ما همین نان و خیار است .
خلاصه با این عمل نفس ما را از بین برد.
امام سجاد علیه السلام در مناجات هایش این گونه به خدا عرضه می دارد:
خدایا به سوی تو شکایت میکنم از نفسی که به بدی بسیار امر میکند، و به سوی خطاها و گناهان مبادرت میورزد، و برای معصیت و نافرمانی نمودن تو حریص است، نفسی که لغزشهای آن زیاد، و آرزوهای آن طولانی است..«2»
منابع:
1: داستان هایی از مردان خدا«سرکوبی نفس»
2: إِلَهِی إِلَیْکَ أَشْکُو نَفْسا بِالسُّوءِ أَمَّارَةً وَ إِلَى الْخَطِیئَةِ مُبَادِرَةً وَ بِمَعَاصِیکَ مُولَعَةً وَ لِسَخَطِکَ مُتَعَرِّضَةً تَسْلُکُ بِی مَسَالِکَ الْمَهَالِکِ وَ تَجْعَلُنِی عِنْدَکَ أَهْوَنَ «بحارالانوار، ج 91، ص 143»
آیت الله بهجت از درد دل به خودش مى پیچید. گفتم: بروم دکتر بیاورم. گفت نه، گفتم الآن درد گرفت؟ گفت نه چهل سال است! گفتم چهل سال است؟! گفت بله، دکتر هم رفته ام فایده اى نداشته، گفتم شما دعا کن تا خدا شفا بدهد... گفت من مى ترسم، آدم بى غصه نمى شود من سال ها است که با این درد رفیق شده ام. مى ترسم خدا این درد را از من بگیرد و یک درد دیگر بدهد و من ناشى باشم، دنیا کوچک است. به آن دل نبند. غنچه است براى کسى گل نمى شود.«1»
نتیجه هایی که آیت الله بهجت به خاطر بی رغبتی به دنیا گرفتند:
محبوب مردم شد: ایشان وقتی از دنیا رفتند میلیون ها نفر در تشیع جنازه اش شرکت کردند و در فراقش اشک ماتم ریختند و این عشق و محبت به این مرجع بزرگوار در حالی بود که ایشان در دوران زندگی دنیایی علاقه ای به این دنیا زود گذر نداشتند و به آن دل نبسته بودند و ثانیه های زندگیاش در بندگی خدا سپری می شد.
از خبرهای پنهانی اطلاع داشت: یکی از شاگردان آقای بهجت نقل می کند:
یک شب، درخانه بودم و بچه ها خوابیده بودند.دختر کوچکم را نوازش کردم و بوسیدم و خلاصه او را خواباندم. یکدفعه چشمم به دختر بزرگم افتاد. نگران شدم و با خود گفتم: نکند او بیدار بوده و دیده است که من دختر کوچکم را بوسیدم و او را نبوسیدم . فردا که برای درس و بحث خدمت آقای بهجت رسیدیم،ایشان نگاهی به من کردند و فرمودند: ان شاءالله تساوی بین اولاد را رعایت می کنید؟! حواستان جمع که هست؟«2»
یک سفارش از ایشان:
آقای مصباح می گوید: آیت الله بهجت از استادشان مرحوم آقای قاضی (ره) نقل می کردند که ایشان می فرمود: اگر کسی نماز واجبش را اول وقت بخواند و به مقامات عالیه نرسد مرا لعن کند! و یا فرمودند: به صورت من تف بیندازد.
اول وقت سرّعظیمی است« حافظوا علی الصلوات: در انجام نمازها کوشا باشید.«3» خود یک نکته ای است غیر از « أقیموا الصلوة: و نماز را بپا دارید.«4»
و همین که نماز گزار اهتمام داشته باشد و مقید باشد که نماز را اول وقت بخواند فی حدّ نفسه آثار زیادی دارد، هر چند حضور قلب هم نباشد.«5»
منابع:
1: برنامه درس هایی از قرآن حجت الاسلام قرائتی سال 76
2: صاحب دلان جلد 1 (پرده نشین)
3: بقره آیه 238
4:نور آیه 18
5:بهجت عارفان در حدیث دیگران
علت های احساس تنهایی و راه های درمان آن:
1: مشکلات و ناکامی ها: لحظه به لحظه زندگی هر کسی توام با مشکلات و سختی است ولی بعضی ها در مقابل این مشکلات تحمل ندارند. و گاهی در فشار این مشکلات که قرار می گیرند احساس می کنند خدا آن ها را تنها گذاشته است،خدا صدای آن ها را نمی شنود،او گرفتار مشکلات شده است و بقیه مردم غرق در خوشی ها هستند و ....
این افکار یکی پس از دیگری بر طبل تنهایی او می کوبند و خلاصه او زانوی غم در بغل می گیرد و قطرات اشک را در عزای تنهایی خودش روانه صورت می کند..
درمان:
نابرده رنج، گنج میسّر نمى شود مزد آن گرفت جان برادر که کار کرد
ولی ای کاش قدر این مشکلات را می دانستیم چون رسول گرامی اسلام می فرماید:
بهشت با سختى ها پیچیده شده است. «1»
و در روایت دیگرى آمده:
براى مؤمنان گرفتاری در دنیا، چنان پاداشى است که دیگران مى گویند:اى کاش این سختى ها با سختى بیشترى براى ما بود. «2»
آرى، مشکلات، عامل رشد و راه ورود به بهشت است.
هر بلایى را عطایى با وى است هر کدورت را صفایى در پى است
زیر هر رنجى، گنجى معتبر خار دیدى، چشم بگشا گل نگر
و خداوند می فرماید:
آیا گمان کردید داخل بهشت مى شوید و حال آن که هنوز مانند آن چه بر پپشینیان شما گذشت به شما نرسیده است؟! آنان گرفتار تنگدستى و ناخوشى شده و چنان زیر و زبر شدند که پیامبر و افرادى که ایمان آورده و همراه او بودند، گفتند: یارى خدا چه وقت خواهد بود؟ آگاه باشید که یارى خداوند نزدیک است«3»
خجالتی بودن: بعضی ها به خاطر این که خجالتی هستند در هیچ جمعی حاضر نمی شوند و همیشه درگوشه اتاقشان در تنهایی خود غوطه ور هستند ...
درمان:
حجت السلام قرائتی می گفت: زنی را در یکی از مهمترین پاساژ های اندونزى که هشت طبقه بود و در هر طبقه صدها مغازه بود، دیدم که برای خرید آمده بود، یک مرتبه نگاه به ساعتش کرد و دید وقت نماز عصر است. گفت: من مى خواهم نماز بخوانم.
به گوشه اى از پاساژ که خلوت بود رفت و روزنامه ای زیر پایش پهن کرد و شروع به نماز خواندن کرد ، همه پاساژ هم نگاه مى کردند.
او با این کارش به همه نشان داد وقتی کاری درست است اصلا از نگاه دیگران نگران نباشیم و اصلا خجالت نکشیم..«4»
حجت السلام قرائتی می گوید: جوانى نزد من آمد و گفت: من خجالتى هستم. چه کنم؟ گفتم: در خانه اذان بگو. گفت: در خانه ام خجالت مى کشم اذان بگویم. گفتم: زیر لحاف بگو: الله اکبر! اگر دیدى زلزله نشد، سرت را از لحاف بیرون کن و الله اکبر بگو. باز اگر دیدى آسمان پایین نیفتاد، در ایوان الله اکبر بگو. بعد یک ذره بگو: «الله اکبر»! الله اکبر! یک خرده بالاتر، الله اکبر، بالاتر، «اشهد ان لا اله الا الله»، «اشهد ان محمداً رسول الله» همین طور تمرین کن. تمرین کن. و با این روش خجالتت را برطرف کن«5»
منابع:
1: ان الجنة حفت بالمکاره و ان النار حفت بالشهوات « تفسیر کاشف، ج 1، ص 9. 31»
2:فسیر منهج الصادقین، ج 1، ص 552.
3: أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تَدْخُلُوا الْجَنَّةَ وَ لَمَّا یَأْتِکُمْ مَثَلُ الَّذِینَ خَلَوْا مِنْ قَبْلِکُمْ مَسَّتْهُمُ الْبَأْساءُ وَ الضَّرَّاءُ وَ زُلْزِلُوا حَتَّى یَقُولَ الرَّسُولُ وَ الَّذِینَ آمَنُوا مَعَهُ مَتى نَصْرُ اللَّهِ أَلا إِنَّ نَصْرَ اللَّهِ قَرِیبٌ «سوره بقره آیه 214»
4:برنامه درسهایى از قرآن سال 75، امربه معروف22، ص: 6
5: سخنرانی حجت الاسلام قرائتی در موضوع تربیت اجتماعی در آیات و روایات در تاریخ 89/06/03
روز عید بود همه مردم شهر برای تفریح و گردش به بیرون از شهر رفته بودند، جوانی زیبا رو و خوش فکر در شهر مانده بود، او فرصت را غنیمت شمرد و تبر را به دست گرفت و به بت خانه شهر رفت و او تک و تنها بود و با تبر بت ها را می شکست، عرق از سر رو رویش سرازیر بود،او در این شرایط بسیار سخت هرگز احساس تنهایی نمی کرد چون در دل خداوند را داشت که صاحب آسمان ها و زمین است.
راستی چرا بسیارى از مردم امروز با این که در میان توده هاى عظیمى از جمعیّت هاى انسانى زندگى مى کنند، و دوستان و آشنایان فراوانى دارند، باز احساس تنهایى جانکاهى آن ها را رنج مى دهد؟
فکر مى کنند هیچ کس نیست که وجود آن ها را درک کند، اصلًا مثل اینکه یک موجود «زیادى» در این جهان هستند، زندگى براى آنها بى مفهوم و بى هدف است؟
از خودشان گریزانند، از دیگران نفرت دارند، نسبت به هر حادثه بدبینند و یا لااقل بى تفاوتند؟
با اطمینان باید گفت، همه این پدیده هاى روحى به خاطر این است که یک واقعیّت بزرگ را از دست داده اند، یک حقیقت مهم را فراموش کرده اند و به دنبال آن در این بیراهه هاى زندگى سرگردان مانده اند. شاید خیال مى کردند این حقیقت کهنه شده است، یا اصولًا نیازى به آن نیست، و توجّه به آن هیچگونه ضرورتى ندارد، لذا آن را به دست فراموشى سپردند، آن حقیقت بزرگ همان «خدا» است، پدیدآورنده هستى ها، مبدأ اصلى جهان پهناور
وقتی حضرت موسی علیه السلام می خواست جهت هدایت فروعون به کاخ او برود به خداوند عرضه داشت: خدایا می ترسیم قبل از این که بخواهیم هدایتش کنیم ما را آزار دهد..خلاصه حضرت موسی احساس تنهایی و بی یاوری می کردند خداوند به او فرمود:
نترسید! من با شما هستم، همه چیز را مى شنوم و مى بینم.«1»
امروز هم اگر هدف شما حق است، اگر زندگی شما رنگ خدایی دارد در هیچ مرحله از زندگی احساس تنهایی نکنید همان گونه که امیر المومنین علیه السلام می فرماید:
اگر راه حق است، احساس نکن که تنهایى.«2»
منابع:
1:قالَ لا تَخافا إِنَّنی مَعَکُما أَسْمَعُ وَ أَرى«طه آیه 46»
2:أَیُّهَا النَّاسُ لَا تَسْتَوْحِشُوا فِى طَرِیقِ الْهُدَى لِقِلَّهِ أَهْلِهِ«نهجالبلاغه، خطبه 201»
منابع در ادامه مطلب...