روزی حضرت عیسی همراه یاران خود در سیر و سیاحت بودند که به روستایی رسیدند.دیدند اهل آن روستا و پرندگان و حیوانات آن ،همه به طور عمومی مرده اند حضرت فرمودند:معلوم است که این ها به عذاب عمومی خداوند کشته شده اند ،چون اگر به تدریج مرده بودند همدیگر را به خاک می سپردند .همراهان حضرت گفتند: ای رسول خدا ،از خداوند درخواست کن ،تا این مرده ها را زنده کند و علت عذابی که به سراغشان آمده را برای ما بیان کند تا ما هم عبرت بگیریم
حضرت از درگاه خداوند خواست تا آن ها را زنده کند .از طرف خداوند ندا آمد که :آنان را صدا بزن .حضرت عیسی بالای تپه ای رفت و صدا زد ای مردم این روستا !یک نفر از آن ها زنده شد و گفت بله ای رسول خدا !! حضرت عیسی از او پرسید : وای به حال شما چه کرده اید که به بلای عمومی گرفتار شده اید ؟
مرد زنده شده جواب داد :چهار چیز ما را دچار عذاب الهی کرد 1:طاغوت را می پرستیدیم 2:دل بستگی فراوان به دنیا داشتیم و از خداوند نمی ترسیدیم 3:آرزوهای دور و دراز داشتیم 4:سرگرم به بازی های دنیایی بودیم و زندگی را در حال غفلت می گذراندیم .
حضرت عیسی پرسید:دل بستگی شما به دنیا چه اندازه بود؟مرد جواب داد :علاقه ما به دنیا مانند علاقه کودک به مادرش بود ،هنگامی که دنیا به ما رو می آورد شاد و خوشحال می شدیم و هنگامی که دنیا به ما پشت می کرد گریه می کردیم و محزون می شدیم .
حضرت عیسی پرسید:طاغوت را چگونه می پرستیدید ؟ آن شخص جواب داد :ار گناهکاران پیروی می کردیم
حضرت عیسی پرسید:عاقبت کارتان چگونه شد ؟ مرد جواب داد:شبی را با خوشی خوابیدیم صبح آن شب در هاویه (دوزخ) افتادیم
حضرت عیسی پرسید :هاویه چیست ؟مرد جواب داد:کوه های گداخته شده به آتش است که تا روز قیامت سرد نمی شود
جضرت عیسی پرسید: وقتی که به هلاکت رسیدید ،چه گفتید؟ماموران الهی به شما چه پاسخ دادند؟
مرد گفت :ما به آن ها گفتیم :ما را به دنیا برگردانید تا کارهای نیک انجام بدهیم و زاهد و پارسا بشویم ،ماموران به ما گفتند:شما ها دروغ می گوید.
حضرت عیسی پرسید:چه شد که تو تنها زنده شدی و با من سخن می گویی؟مرد جواب داد: ای رسول خدا !!دهان همه آن ها با دهان بند آتشین بسته شده و آن ها به دست فرشتگان خشن گرفتار می باشند. من هم در دنیا در میان آن ها زندگی می کردم ولی ار آن ها نبودم و مانند آن ها گناه نمی کردم تا وقتی که عذاب عمومی فرا رسید و مرا را نیر در بر گرفت ،اگنون به تار مویی در لبه پرتگاه دوزخ آویران می باشم و نمی دانم که ار آن جا در میان آتش می افتم یا نجات پیدا می کنم
احتمالا عذاب این شخص به خاطر ترک امر به معروف و نهی از منکر بوده است.
دوستان تر ک امر به معروف و نهی از منکر، منکر را به خانه ما هم داخل می کند . و ما را هم به عذاب الهی مبتلا می کند پس بیایید دست به دست هم بدهیم و ریشه منکرات را بخشکانیم .
آدرس:داستان های اصول کافی
1:مقام کسی که امر به معروف و نهی از منکر می کند چیست؟
قال رسولُ اللّه صلى الله علیه و آله: مَن أمَرَ بالمَعروفِ و نَهى عنِ المُنکَرِ هُو خَلیفَةُ اللّه ِ فی الأرضِ ، و خَلیفَةُ کِتابهِ ، و خَلیفَةُ رسولِهِ
پیامبر خدا صلى الله علیه و آله می فرماید: کسى که امر به معروف و نهى از منکر کند، جانشین خدا در روى زمین و جانشین کتاب او و جانشین پیامبر اوست .
2:امر به معروف ونهی از منکر چه فایده ای دارد؟
قال رسول الله صلى الله علیه و آله: لتأمُرُنّ بالمعروفِ و لَتَنهُنَّ عَنِ المُنکَرِ ، أو لَیُسلِّطَنَّ اللّه ُ شِرارَکُم علىَ خِیارِکُم ، فیَدعو خِیارُکُم فلا یُستجابُ لَهُم .
پیامبر خدا صلى الله علیه و آله می فرماید: باید امر به معروف و نهى از منکر کنید و گرنه خداوند بدهاى شما را بر خوبان تان مسلّط مى گرداند و در این صورت نیکان تان دعا مى کنند ولى دعای شان مستجاب نمى شود .
3:ایمان کسانی که از امر به معروف ونهی از منکر بدشان می آید چگونه است؟
قال الإمامُ الباقرُ أو الإمامُ الصّادقُ علیهما السلام: لا دِینَ لِمَن لا یَدِینُ اللّه َ بِالأمرِ بالمَعروفِ و النهیِ عن المُنکَـرِ
امام باقر علیه السلام یا امام صادق علیه السلام می فرماید: کسى که با امر به معروف و نهى از منکر از خدا اطاعت نکند، دین ندارد .
4:چه زمانی باید امر به معروف و نهی از منکر کرد؟
قال رسولُ اللّه صلى الله علیه و آله : لا تَأمُرْ بِالمَعروفِ و لا تَنهَ عَنِ المُنکَرِ حَتّى تَکونَ عالِما ، و تَعلَمَ ما تَأمُرُ .
پیامبر خدا صلى الله علیه و آله میفرماید: امر به معروف و نهى از منکر نکن ، مگر آن که عالم باشى و بدانى که به چه امر مى کنى.
آدرس:میزان الحکمه به شماره های 1:5081 2:5922 3:6471 4:2014
یک شب به خودم گفتم که زودتر بروم توی اتاقم و دراز بکشم و چشمانم را ببندم و فارغ از هرگونه فکر و خیالی استر احت کنم .رفتم و دراز کشیدم و دست هایم را زیر سرم قفل کردم. یک ساعت به همین منوال گذشت. یک لحظه چشم هایم را باز کردم و نگاهی به اطرافم انداختم که یک لحظه نقاشی خواهر زاده ام توجه مرا به خود جلب کرد .
بچه سن کمی داشت و به حساب خودش شاه کار کرده بود و یک نقاشی قشنگی کشیده بود .این کوچولو با مداد سیاه داخل برگ نقاشی یک دایره کشیده بود و با رنگ مشکی قسمتی از این دایره را سیاه کرده بود اما دیگر دستش توانایی سیاه کردن همه قسمت های آن را نداشته بود و بر حسب اتفاق یک نقطه سفید رنگی را خالی گذاشته بود .
چند لحظه ای به آن خیره شدم دیدم چقدر رنگ سیاه زیبایی این کاغذ سفید را به هم زده است این جا بود که یک لحظه ذهنم به سراغ حرف های پیش نماز مسجد محله رفت که جوان ها را دور خودش جمع کرده بود و به آن ها می گفت :عزیزان من تا جوان هستید نگذارید صفحه سفید دلتان با نقطه سیاه گناه زشت بشود و سعی کنید از لوح سفید وجودتان مواظبت کنید که با گناها خط خطی نشود .
تمام حرف های حاج آقا یکی یکی در ذهنم تداعی می شد که چگونه این جوان های قد و نیم قد را به کارهای معروف دعوت می کرد .خلاصه این که این حرفها آن قدر در ذهنم جولان رفت و من را به این نتیجه رساند که تصمیم گرفتم از این به بعد از لوح سفید دلم مواظبت کنم و به دیگران هم سفارش کنم که مواظب باشند دلشان جولان گاه شیطان و افراد سیاهش نباشد که جای پای شیطان لوح سفید دل را سباه می کند.و از این به بعد امر به معروف و نهی از منکر را از هر کسی و لو خواهر زاده کوچکم که این کار را به وسیله ابزار بچه گانه خودش که نقاشی بود را بپذیرم و با تمام وجود به آن پایبند باشم
سهل خراسانی به حضور امام صادق علیه السلام رسید و از روی اعتراض گفت :حق خلافت و رهبری با شما است ، چرا نشسته اید و قیام نمی کنید؟با توجه یه این که صد هزار شیعه شمشیر زن دارید!!
امام صادق برای امتحان او ،دستور داد تنوری را پر از آتش کنند ،آن گاه به سهل خراسانی فرمود :داخل تنور برو و در آن بنشین .سهل خراسانی عرض کرد :ای آقای من مرا به آتش عذاب نکن ،از من بگذر ،خداوند از تو بگذرد
در این هنگام هارون مکی که مومن وارسته و راستین بود وارد شد در حالی که کفش هایش در دستش بود ،امام به او فرمود کفش هایت را کنار بگذار و در تنور آتش بنشین .هارون کفش هایش را کنار گذاشت و داخل تنور پر از آتش شد
امام با آن مرد خراسانی در مورد اوضاع خراسان صحبت می کرد و سخنانی می فرمود که گویی خود در خراسان از نزدیک او ضاع را برسی کرده است .بعد از لحظاتی به سهل فرمود :برخیزید و به تنور آتش نگاهی بیندازید .سهل خراسانی برخاست و به تنور نگاه کرد و دید هارون مکی در میان آتش نشسته است بدون این که بدنش سوخته باشد !!
امام صادق فرمود در خراسان چند نفر مثل هارون مکی دارید ؟سهل عرض کرد به خدا سوگند حتی یک نفر مرد این چنینی نداریم .امام فرمود :ما قیام به شمشیر نمی کنیم در زمانی که در آن پنج یار با وفا و مخلص برای خود نیابیم ،ما به وقت قیام آگاه هستیم
دوستان خوبم این آزمایش امام صادق از سهل خراسانی بود .به راستی اگر امام زمان ما بخواهد از ما این امتحان را بگیرد آیا به دستورش داخل آتش میرویم ؟اگر خداوند بخواهد چند صباحی ما را با گرمای مشکلات و نا ملایمات آزمایش کند، آیا به ایمان خود نسبت به خداوند ثابت خواهیم ماند ؟؟؟
آدرس :داستان های صاحب دلان
1:آیا ثروت دلیل بر خوب بودن ثروتمند است؟
قال امام علی علیه السلام : لا تَعتَبِرُوا الرِّضا و السُّخطَ بالمالِ و الوَلَدِ ، جَهلاً بمَواقِعِ الفِتنَةِ و الاختِبارِ فی مَوضِعِ الغِنى و الاقتِدارِ
امام على علیه السلام می فرماید:پس، مال و فرزند را ملاک خشم و خشنودى خداوند مپندارید که این ناشى از جهل شما به امتحان و آزمایش الهى در توانگرى و قدرتمندى است.
2:دلیل این که خداوند به برخی ثروت داده چیست ؟
قال امام علی علیه السلام :قَدَّرَ الأرزاقَ فَکَثَّرَها و قَلَّلَها ، و قَسَّمَها علَى الضِّیقِ و السَّعَةِ فَعَدَلَ فیها لِیَبتلِیَ مَن أرادَ بِمَیسورِها و مَعسورِها ، و لِیَختَبِرَ بذلکَ الشُّکرَ و الصَّبرَ مِن غَنِیِّها و فَقیرِها
امام على علیه السلام می فرماید:خداوند روزی ها را مقدّر ساخت و آن گاه آن ها را زیاد و کم گردانید و به تنگى و گشایش تقسیم کرد و در این تقسیم به عدالت رفتار نمود، تا هر که را بخواهد در ثروتمند و فقر بیازماید و بدین ترتیب شکرگزارى و شکیبایىِ توانگر و فقیر را امتحان کند
3:آیا شاد بودن با ثروت است؟
قال امام علی علیه السلام :لا تَفرَحْ بالغَناءِ و الرَّخاءِ ، و لا تَغتَمَّ بالفَقرِ و البَلاءِ ، فإنَّ الذَّهَبَ یُجُرَّبُ بالنّارِ ، و المؤمنَ یُجَرَّبُ بِالبَلاءِ
امام على علیه السلام می فرمایید:به توانگرى و رفاه شاد نباش و از تهیدستى و گرفتارى غمگین نشو؛ زیرا طلا با آتش آزمایش مى شود و مؤمن با بلا و گرفتارى.
آدرس:میزان الحکمه شماره های 15423 و 15424 و 15425
خداوند به حضرت ایوب علیه السلام نعمتهای بسیاری داده بود تا جایی که نوشته اند:پانصد جفت گاو نر برای شخم زدن زمین هایش داشت و صدها بنده زر خرید خانواده دار داشت که کارهای زراعتی او را انجام می دادند .سه هزار شتر بارکش داشت و هفت هزار راس گوسفند داشت و از جمله نعمتهایی که خداوند به او داده بود نعمت سلامتی و اولاد فراوان بود
این پیامبر الهی با داشتن این همه ثروت همیشه شکر گذار خداوند بود و در کارهایی که اطاعت خداوند در آن بود سخت ترین را انتخاب می کرد اما با همه این توضیحات که در شرح حال حضرت ایوب نوشته اند ،بدون این که از او گناهی سر بزند برای بالا رفتن مقام و درجاتش مورد امتحان الهی قرار گرفت تا جایی که خداوند همه نعمت هایش را از او گرفت و بدنش را هم به مرضی که نمی توانست مداوا کند مبتلا ساخت
این پیامبر الهی با این که بلا و امتحان الهی بسیار سنگین بود یاد خدا و ستایش او را هیچ گاه ترک نمی کرد تا این که شیطان وسوسه خود را در ذهن همسر او انداخت و زن شروع به شکایت از وضع ناهنجار زندگی کرد و گفت:همه ما را ترک کردند و هیج چیزی نداریم .حضرت ایوب علیه السلام فرمود هشتاد سال نعمت های الهی به ما رسبد ،حال به هفت سال بلا نباید به خداوند اعتراض کرد !و باید شکر گذار او بود. آن قدر زن اعتراض و اشکال کرد و طرح ها غیر معقول داد تا ایوب ناراحت شد و به او گفت :از پیش من دور شو که دیگر تو را نبینم
وقتی که زن رفت ایوب خود را تنها و بی پرستار دید، سجده الهی کرد و به مناجات خداوند پرداخت و خداوند هم دعای ایوب را مستجاب کرد و دوباره همه نعمت های را به او عطا کرد .زن ایوب پیش خود فکرد کرد او مرا از پیش خود راند ،صلاح نیست او را تنها بگذارم ،چون پرستاری ندارد از گر سنگی تلف می شود .وقتی به جایگاه ایوب آمد اثری از ایوب نبود ،فقط جوانی را مشاهده کرد ،شروع کرد به گریه کردن ،جوان گفت :چرا گریه می کنی ؟زن گفت:شوهر پیری داشتم آمدم ولی او نیست .جوان گفت اگر او را ببینی می شناسی ؟زن گفت: بله می شناسم .جوان گفت به من نگاه کن زن وقتی به آن جوان توجه کرد دید شباهت زیادی به شوهرش دارد ،آن جوان گفت من همان ایوب هستم که توانستم از امتحان الهی سربلند بیرون بیایم .
دوستان خوب من، به شهادت قرآن، اموال و اولاد همه برای امتحان از انسان ها است .پس نباید آن ها هدف زندگی ما باشند بلکه باید از آن ها به عنوان وسیله ای برای رسیدن به درجات عالی انسانیت که نهایتا باعث رسیدن به خداوند است استفاده کنیم
آدرس:یکصد موضوع پانصد داستان ج 1 ص 274
محمد بن سیرین همیشه پاکیزه بود و بوی خوش می داد . روزی شخصی از او پرسید :چرا همیشه از تو بوی خوش می آید ؟ابن سیرین گفت قصه من عجیب است .آن شخص او را قسم داد که :قصه خود را برای من بگو .ابن سیرین گفت :من در جوانی بسیار زیبا و خوش صورت بودم و شغلم پارچه فروشی بود .روزی زنی و کنیزکی به دکانم آمدند و مقداری پارچه خریدند و گفتند بیا منزل و پول پارچه هایت را بگیر ،در دکان را بستم و همراه زن و کنیز به راه افتادم تا به در خانه رن رسیدم آن ها داخل خانه رفتند و من پشت در منتظر ماندم بعد از مدتی زن بدون آن که کنیزش همراهش باشد من را به داخل خانه دعوت کرد .وقتی داخل خانه شدم دیدم فرشهای بسیار زیبایی داخل خانه پهن بود و خانه داری تزینات خیلی قشنگی بود. زن مرا به نشستن دعوت کرد و چادرش را از سر برداشت .زن بسیار زیبا و دل ربایی بود و خود را به انواع جواهرات آراسته بود زن در کنار من نشست .و با ظرافت و ناز و عشوه وخوش طبعی با من به سخن گفتن مشغول شد ،طولی نکشید که غذایی مفصل و لذیذ آماده شد بعد از صرف غذا آن زن به من گفت :ای جوان می بینی که من پارچه زیاد دارم ،قصد من از آوردن تو به خانه چیز دیگری است، من می خواهم با تو هم بستر بشوم و کام دل بر آورم
من چون مهربانی ها و عشوه های او را دیده بودم نفس اماره ام به سوی او میل کرد ،ناگاه الهامی به من رسید که هاتفی ایه 40 و 41 از سوره نازعات را تلاوت کرد :
وَ أَمَّا مَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ وَ نَهَى النَّفْسَ عَنِ الْهَوى# فَإِنَّ الْجَنَّةَ هِیَ الْمَأْوى
و آن کس که از مقام پروردگارش خائف بوده و نفس را از هوى باز داشته.# بهشت جایگاه او است.
وقتی به یاد این آیه افتادم تصمیم گرفتم دامن پاک خودم را به این گناه آلوده نکنم ،هرچه آن زن خواست با من بازی کند من به او توجه نکردم .
وقتی آن زن دید من به او توجه ندارم به کنیزان خود گفت من را محکم بستند و چوب زیادی هم آوردند .زن به من گفت یا خواسته من را اجرا میکنی یا تو را می سوزانم .به او گفتم اگر من را ذره ذره هم بکنی دامان خود را به این عمل پست و کثیف آلوده نمی کنم .آن زن به کنیزان دستور داد که من را کتک مفصلی زدند به طوری که خون از بدنم به راه افتاد با خودم گفتم که باید یک نقشه ای بریزم تا از دست این زنان آزاد شوم .....؛گفتم مرا نزنید راضی شدم ،دست و پایم را باز کردند . به آنها گفتم دسشویی کجاست که من باید ابتدا به قضای حاجت بروم .به مستراح رفتم و تمام لباس هایم را به نجاست آلوده کردم و بیرون آمدم چون آن زن و کنیزان به طرفم آمدند من دست نجاست آلود خود را به آن ها نشان می دادم و به آن ها می پاشیدم و آن ها فرار می کردند
به این وسیله از فرصت استفاده کرده و به طرف در خانه فرار کردم وقتی به در خانه رسیدم دیدم در را قفل کرده اند ،دست به طرف قفل بردم به لطف خدا باز شد و من توانستم از خانه آن زن فرار کنم . خود را به جوی آبی رساندم و لباس هایم را شستم و غسل کردم .ناگهان دیم شخص بسیار زیبایی برایم لباس آورده است آن مرد لباس ها را بر تن من پوشاند و مقداری عطر به من مالید و گفت :ای مرد پرهیز کار ! تو بر نفس خودغلبه کردی و از روز جزا ترسیدی و فرمان خداوند را تخلف نکردی و نهی خداوند را نهی دانستی ،این وسیله ای بود برای امتحان تو و ما تو را از آن خلاص کردیم .خوشحال باش که این لباس تو هرگز چرکین نمی شود و این بوی خوش تو هرگز از بین نمی رود .از آن روز تا کنون بوی خوش از بدنم برطرف نشده است.و خداوند علاوه به لباس و بوی خوش علم تعبیر خواب را هم به این مرد پرهیزکار داده است
دوستان خوب من این امتحان الهی هر روز در کوچه و بازار جریان دارد !!! آیا ما هر روز سر بلند از این امتحان بیرون می آییم ؟؟؟ بهتر است کمی به امتحاناتی که خداوند تا به حال از ما گرفته فکر کنیم و ببینیم چه نمره هایی کسب کرده ایم.
آدرس :عاقبت بخیران عالم ج 1
گاهی تصمیم می گیریم به فقیری آبرومند کمک کنیم اما لحظه ای از این تصمیم نمی گذرد که ترسی در دل ما جای می گیرد و با خود فکر می کنیم که :نکند خودم فردا نیازمند بشوم یا با دادن این پول به فقیر از ثروت من کم بشود!
گاهی گرسنه می شویم و پولی هم برای خریدن غذا نداریم و از مقابل یک رستوران عبور می کنیم و بوی قرمه سبزی به مشام ما می رسد و اتفاقا صاحب رستوران هم نیست و ما به راحتی می توانیم یک فیش غذا را برداریم. در این جا دو نمونه فکربه سراغ ما می آید یکی این که : باخودمان فکر می کنیم که دست زدن به مال مردم حرام است و لذا سعی می کنیم گرسنگی را تحمل کنیم تا فرجی بشود .دومین فکری که به ذهن ما خطور می کند این است که می گویم بی خیال حرام وحلال و دست به طرف فیش ها برده و یک فیش برمیداریم و خلاصه یک قرمه سبزی را...
گاهی با خبر می شویم که ماشین مان در جاده تصادف کرده و خیلی خسارت دیده و از شنیدن این خبر خیلی ناراحت می شویم و این جمله ممکن است به زبان ما جاری شود :خدایا چرا من!! و ممکن است که نا امیدی در زندگی ما سایه بیندازد و عبادت الهی را از ما بگیرد
گاهی گوشی تلفن به صدا در می آید، گوشی را برمی داریم :برادرمان پشت خط است احوال پرسی می کند اما صدایش پر از بغض است گریه امانش نمی دهد و با صدایی لرزان می گوید پدرمان به رحمت خدا رفت و دل ما را ناراحتی فرا می گیرد
گاهی آسمان درهای بارشش را می بندد و قطرات باران را از ما دریغ می کند و در نقطه ای دیگر از زمین آسمان دریای دلش را خالی می کند و خانه های گرم مردم را سیل خراب می کند و محصولات کشاورزی مردم را از بین می برد
راستی چرا این مسائل روی می دهد ؟خدایا چرا گاهی این قضایا در زندگی ما انسان ها به وجود می آید؟خداوند در سوره مبارکه بقره آیه 155 به جواب این سوال ها می پردازد و می فرماید:به یقین ما شما را با اموری از قبیل :ترس،گرسنگی و کاهش در مال ها و جان ها و میوها آزمایش می کنیم و بشارت ده به صبر کننده گان
دوستان خوب ما برایی ساختن بدن آفریده نشده ایم بلکه برای پرورش روح ساخته شده ایم پس بیایید با صبر در مقابل نا ملاایمات زندگی و کسب نمره قبولی در کنکور الهی روح خود را الهی کنیم و مقام خلیفه اللهی را کسب کنیم!!
روزی یکی از انصار که نامش ثعلبه بود نزد رسول خدا آمد و گفت یا رسول الله از خداوند بخواه به من ثروتی عطا نماید.حضرت فرمودند :ای ثعلبه قانع باش مال کمی که شکر آن را بجا آوری بهتر است از ثروت زیار که نتوانی شکر آن را بجای آوری.ثعلبه رفت و چند روز دیگر دوباره درخواست خود را تکرار کرد.این دفعه رسول خدا به او فرمود :مگر من الگوی تو نیستم ؟ نمی خواهی همانند پیامبر خدا باشی ؟ سوگند به خدا اگر بخواهم کوه های زمین برایم طلا و نقره بشوند .می توانم ولی می بینی که من به آن چه خداوند داده راضی هستم .ثعلبه چند روز دیگر باز درخواست خود را تکرار کرد و گفت یارسول الله دعا کن !خداوند به من ثروتی بدهد ،من هم حق فقرا و نزدیکان و همه را خواهم داد .حضرت وقتی دیدند ثعلبه دست بردار نیست گفت :خدایا !به ثعلبه ثروتی مرحمت فرما .
بعد از دعای رسول خدا .ثعلبه رفت و گوسفندی خرید ،گوسفند به سرعت زیاد شد تا جایی که شهر مدینه برای او تنگ شد .ثعلبه اموال خود را برداشت و به کنار مدینه رفت .
ثعلبه قبلا تمام نمازهایش را در مسجد و پشت سر رسول خدا می خواند ،اما رفته رفته گوسفندانش آن قدر زیاد شد که دیگر نتوانست در نماز جماعت شرکت کند و فقط در نماز جمعه شرکت می کرد .تدریجا گرفتاری دنیا زیادتر شد و روز به روز بر ثروت او افزوده شد به طوری که دیگر نتوانست در کنار مدینه بماند و به ناچار به نقطه دورتری رفت و فرصت نماز جمعه را هم از دست داد .آیه زکان نازل شد پیامبر شخصی را برای گرفتن زکات نزد ثعلبه فرستاد .مامور فرمان پیامبر را به او ابلاغ کرد و از او خواست تا زکاتش را بپردازد . ثعلبه زکات اموالش را نداد و گفت :این همان جزیه است که از یهود و نصارا می گیرند .مگر من کافر هستم ؟مامور برگشت و جریان را خرمت رسول خدا نقل کرد .رسول خدا فرمودند : وای بر ثعلبه وای بر ثعلبه !در همین موقع فورا چند آیه از قرآن نازل شد :
وَ مِنْهُمْ مَنْ عاهَدَ اللَّهَ لَئِنْ آتانا مِنْ فَضْلِهِ لَنَصَّدَّقَنَّ وَ لَنَکُونَنَّ مِنَ الصَّالِحِین#فَلَمَّا آتاهُمْ مِنْ فَضْلِهِ بَخِلُوا بِهِ وَ تَوَلَّوْا وَ هُمْ مُعْرِضُون#فَأَعْقَبَهُمْ نِفاقاً فِی قُلُوبِهِمْ إِلى یَوْمِ یَلْقَوْنَهُ بِما أَخْلَفُوا اللَّهَ ما وَعَدُوهُ وَ بِما کانُوا یَکْذِبُونَ
و برخى از آنان با خدا پیمان بسته بودند که اگر خداوند از فضل خویش به ما عطا کند، حتماً صدقه (زکات) خواهیم داد و از نیکوکاران خواهیم بود.پس چون خداوند از فضل خویش به آنان بخشید، بدان بخل ورزیدند و (به پیمان) پشت کرده و روىگردان شدند.سرانجام به دنبال آن که با خدا در آنچه پیمان بسته بودند، خلف وعده کردند و بدان سبب که دروغ مىگفتند، (خداوند، روحِ) نفاق را تا روزى که به دیدار او رسند، (روز مرگ یا قیامت)، در دلهاى آنان قرار داد.
دوستان خوبم مال دنیا یکی از امتحانات الهی است که ثعلبه در آن مردود شد.آیا ما در امتحانات الهی قبول می شویم یا مردود می شویم؟؟؟ایا ما حقوق واجب(خمس ، زکات و....) اموال مان را می دهیم؟؟؟؟
آدرس آیه:سوره توبه آیه های 75 و 76 و77
آدرس داستان:داستان های بحار الانوار ج 3