• وبلاگ : راه فضيلت
  • يادداشت : سوالات كنكور الهي
  • نظرات : 2 خصوصي ، 28 عمومي
  • ساعت دماسنج

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
       1   2      >
     
    سلام بر سجاد.
    من تا حالا دو تا کنکور دادم کلي امتحان هم دادم در کل راضي بودم فقط خدا کنه که وقتي کارنامه مهمترين کنکور رو مي دن شرمنده نباشم
    سلام
    من دفعه ي اولمه اينجا ميام
    اما دوست دارم بدونم در مورد ازدواج پيامبر و همسر مطلقه فرزند زاده اش زيد
    اما من اين سوال از شما نکردم
    اما بدن نمياد جوابشو بدونم
    ممنون ميشم
    پاسخ

    سلام عليكم .شما دفعه اولتان نيست كه به اين وب مي ايد بلكه چند باري است كه به اين وب تشريف اورده ايد و من هم متقابلا خدمت شما رسيده ام و اخرين با من خدمت رسيده ام اما شما....اما در مورد ازدواج پيامبر با....ازدواج پيامبر با زينب بنت جحشپيامبراکرم ( صلي الله عليه و آله) در ميان يهود و نصاراي زمان خويش، دشمنان کينه توزي داشت. اينان به رغم آن که شاهد نزول آيات بودند، آن را انکار مي کردند، در حالي که در کتاب هاي مقدس و پيشين خود، بشارت هايي را ديده و خوانده بودند که (گواه و) تصديق کننده ي پيامبر بود و اهل کتاب را به پيروي از پيامبر فرا مي خواند، اما آن را انکار مي کردند و نمي پذيرفتند... در هر زمانه اي، اين دو شيوه انکار و لجاجت پيرواني داشته است که بر راه و روش پيشينيان خود بوده اند. اينان در آن چه اعتقاد داشتند، تعصب مي ورزيدند که از تحقيق علمي و پژوهش غيرجانب دارانه، بازشان مي داشت. در نتيجه خاتم الانبيا ( صلي الله عليه و آله) را بزرگ ترين دشمني مي پنداشتند که مشروعيت بقاي راه و روش انکار و لجاجت را بر باد مي داد. از اين رو تلاش نمودند حقيقت نبوت خاتم الانبيا ( صلي الله عليه و آله) را سلب کرده، ايشان را فقط نابغه اي قرار دهند که بر عرب حکم راند و اين وضع براي هر نابغه اي مانند ايشان پيش مي آمد، اما چون در سيره و کردار پاکش، آن چه مؤيد نظريه و خواسته شان باشد نيافتند، با خيال و پندار خود افسانه هايي بافتند و آن را به ايشان انگ زدند، تا در نبوتش خدشه وارد کنند. همه ي آن چه را در اين باره (و بدين منظور) بافتند، تاريخ تکذيب مي کند. آنان بدين وسيله ملت و امت خود را فريب مي دهند تا از گسترش اسلام ميانشان جلوگيري کنند. از شمار اين پندارهاي نادرست موارد مربوط به زندگي زناشويي پيامبر ( صلي الله عليه و آله) است. وضع اعتقادي و اجتماعي خيال بافان، آنان را بر بافته هاي ياوه ي خود ياري کرد. وضع آنان بديشان اجازه نمي داد جز بيش از يک همسر داشته باشند، به رغم آن که راه براي روابط جنسي بي حد و مرز باز مي گذاشت، حتي براي مرد و زني که ازدواج کرده باشند، تا آن اندازه که بيشتر ملت هاي اروپايي اعتقاد داشتند: ضرورتي براي بودن مرد در خانه نيست، زيرا به هر حال خانه از مرد خالي نمي ماند، گر چه مرداني باشند که با همسر شوهر دوست اند يا اين که زن مي توانست مادر باشد بي آن که نياز باشد به صورت سنتي ازدواج کند که مجبور باشد فقط با يک مرد رابطه داشته باشد! معتقدان بدين فرهنگ در پي نکته اي قابل خدشه در زندگي زناشويي پيامبر ( صلي الله عليه و آله) بودند. از اين رو با پندار و خيال، افسانه هاي عشقي و رمانتيک بافتند و همان را دليل ازدواج پيامبر ( صلي الله عليه و آله) با زينب بنت جحش - که شوهر کرده بود - دانستند و مي پنداشتند پيامبر کاري کرد که شوهرش او را طلاق دهد تا خود بتواند با زينب ازدواج کند! افسانه هايشان چنين مي گويد: «زينب بنت جحش با زيد بن حارثه ازدواج کرده بود. روزي پيامبر ( صلي الله عليه و آله) به خانه ي زيد رفت و او را صدا زد، اما وي را در خانه نيافت. در خانه ي او پرده اي بيش نبود و باد وزيد و پرده کنار رفت و زينب از پشت آن ديده شد. وي زني زيبا و دل ربا بود که مانندش را محمد پيش تر نديده بود. از اين رو از زيبايش شگفت زده شد و از پشت پرده با زينب سخناني گفت، سپس برگشت، در حالي که در دل عشق زينب را داشت! هنگامي که زيد به خانه برگشت، زينب ماجرا را بدو گفت و زيد دانست پيامبر عاشق زينب شده، از اين رو وي را طلاق داده، آن گاه محمد با او ازدواج کرد!» در ابتدا افسانه بسيار احساس برانگيز است و به حقيقت بايد چنين باشد براي هر که نداند زينب کيست و چگونه با زيد ازدواج کرد و چه سان زيد طلاقش داد، آن گاه چگونه پيامبر با زينب ازدواج کرد. اما براي کسي که به همه يا جزيي از حقيقت آگاه باشد، اين افسانه، خرافه اي بيش نيست که در برابرش رنگ باخته، مي داند اين داستان، نمونه اي از کارهاي برخي شرق شناسان براي تشويه و زشت جلوه دادن کردار و سيره ي نبوي است تا به اغراض و اهداف تبليغات مسيحي ميان مسلمانان دست يابند. در اين صورت، حقيقت کدام است؟ نخستين حقيقت: براي از بين بردن اين افسانه، از پايه و اساس، کافي است که بدانيم زينب کيست و پيش از ازدواج با زيد، چه نسبتي با پيامبر داشته است. زينب دختر اميمه دختر عبدالمطلب، عمه ي رسول الله است! پس وي دختر عمه ي پيامبر ( صلي الله عليه و آله) است که کنار و نزديک رسول الله رشد و نمو کرد. زينب در کودکي و جواني نزديک و کنار پيامبر بود و رسول خدا وي را پيوسته مي ديد و پيش از آن که حجاب بر زنان واجب شود، زينب را مشاهده مي کرد. در اين صورت چرا در آن زمان، جمال و زيبايي زينب، پيامبر را مسحور و جادو نکرد؟ ! اگر پيامبر مايل به ازدواج با زينب بود، چيزي مانعي نبود، بلکه باعث افتخار و شادماني زينب و خانواده اش بود! اگر فقط همين حقيقت را بدانيم، ديگر کوچک ترين ارزش و اثري براي آن افسانه ي ساختگي نمي ماند... در ادامه حقايقي ديگر مي آيد که اين افسانه ي خيالي و شگفت آور را سبک و سست مي کند. دومين حقيقت: چگونه زينب با زيد ازدواج کرد؟ پيش از آن که پيامبر مبعوث و برانگيخته شود، زيد را پسر خوانده ي خود کرد. وي نزد پيامبر رشد کرد و «زيد بن محمد» ناميده شد. سومين کسي که پس از خديجه و علي (عليهم اسلام) در خانه ي پيامبر اسلام آورد، زيد بود. پيامبر وي را بسيار دوست داشت و تصميم گرفت او را با خانواده اي هاشمي وصلت و پيوند دهد تا جايگاه و موقعيتش را بالا برد، تا مسلمانان بدانند مرد مؤمن هم شان و کفو زن مؤمن است و پس از ايمان آوردن، فخر فروشي به خاطر اصل و نسب ارزشي ندارد. پيامبر به خانه ي عمه اش رفت تا دخترش، زينب، يعني دختر عمه ي هاشمي و قريشي رسول الله را براي زيد که در عرف قريشيان، در شمار بردگان و خدمت گزاران بود، خواستگاري کند. اين امر بر زينب سخت و دشوار آمد و خواسته ي رسول الله را نپذيرفت. برادر زينب پشتيبان خواهر بود، اما پيامبر که نويدآور مکارم اخلاق براي آموزش آن به مردم بود، مي خواست خود نخستين کسي باشد که پاي بند اخلاق باشد و بدان عمل کند، تا در عمل و کردار، اخلاق را به مسلمانان ياد داده، جزيي از فرهنگشان باشد... از اين رو برخواسته ي خود به زينب و برادرش پافشاري کرد، اما آن دو نمي پذيرفتند، تا آن که خداي بلند مرتبه، سخن والاي خود را فرو فرستاد: هيچ مرد و زن با ايماني حق ندارد هنگامي که خدا و پيامبرش امري را لازم بدانند، اختياري (در برابر فرمان خدا) داشته باشد. (1) پيامبر بر زينب و برادرش اين آيه را خواند، سپس به زينب فرمود: زيد را به عنوان همسر تو مي پسندم. زينب عرض کرد: به آن چه رسول الله مي پسندد، راضي ام! بدين گونه ازدواج انجام شد. دومين حقيقت نيز، آن افسانه را از بين مي برد، زيرا مي توان گفت چرا در تمام اين مدت که پيامبر ( صلي الله عليه و آله) با زينب سخن مي گفت و وي ازدواج با زيد را نمي پذيرفت، چرا پيامبر وي را براي خود خواستگاري نکرد؟ اين چنين است که افسانه هاي غرض ورزان، سست تر از تار عنکبوت است! سومين حقيقت: زيد، غلام و پسر خوانده ي رسول الله با زينب، دختر عمه ي پيامبر ازدواج کرد، اما زندگي مشترک آن دو دوام نيافت. زينب که براي خشنودي رسول الله راضي به ازدواج شده بود، نتوانست از نخوت و خودبزرگ بيني اش دست بکشد. وي شريف ترين نسب عرب را داشت و از همه به رسول الله نزديک تر بود و زيد در خانه ي اينان، خدمت گزار بود! زيد مؤمن و فروتن، اين بزرگ بيني را بر نمي تافت و به پيامبر شکايت برده، متمايل به طلاق دادن زينب بود، اما پيامبر او را به شکيبايي مي خواند اما مي دانست خود بزرگ بيني به آساني از دل ها نمي رود. در جامعه اي که برخورد با مردم فقط بسته به نسب و ثروت بود، پيامبر نخستين تجربه را مي نمود شايد بتواند سنت تفاخر به اصل و نسب و ثروت را بشکند، که شايد با گذشت زماني دراز و نبوغ و برتري نسل هاي آتي و تکرار اين تجربه با زناني ديگر که از سنت پيامبر پيروي کنند، جفا کاري از بين رفته و مردمان بر دوستي و يک رنگي و همدلي برانگيخته شوند. زيد که هر روز دست به گريبان مشکلش بود، ديگر نمي توانست تحمل کند و شکيبايي ورزد. از اين رو پيوسته به احترام پيامبر بدو رجوع مي کرد، زيرا ايشان زيد را همسر داده، و پيامبر هر بار به زيد مي فرمود: «همسرت را داشته باش!» . روزها مي گذشت و وضع ميان زيد و همسرش زينب بحراني تر مي شد. وحي رسيد و به پيامبر خبر از آن داد که در دل داشت، اما به سبب ترس از حرف مردم پنهان مي داشت، زيرا پيامبر، رهبر و
    + اهورا 

    اين آخرين صحبت من با شما ميباشد..شما در جوابيه سوال اينجانب در همين کامنت اينگونه فرموده ايد

    "در ضمن اين نكته را در ياد داشته باشيد كه حمله اعراب به ايران در زمان عمر خليفه دوم صورت گرفت كه از نظر شيعيان غاصب جايگاه خلافت بود. مطمئنا در صورت اين كه خلافت به صاحبانش اصليش رسيده بود، جنگ و خونريزي وسيله اي براي گسترش اسلام قرار نمي گرفت"

    پس خود شما اذعان داشته ايد که اسلام بوسيله جنگ و خونريزي گسترش يافت.هر چند شما معتقديد توسط خليفه غاصب اين رويداد اتفاق افتاد.

    در بخش ديگري از جوابيه خود در همين کامن فرمو ده ايد:

    «حمله دوم حمله اعراب به ايران و رويارويي با فرهنگ اسلامي بود. مردم ايران پس از اين كه با فرهنگ متعالي اسلام آشنا شدند و به برتري آن نسبت به آيين خود پي بردند به آن را به عنوان آيين جديد خود پذيرفتند و در عرض كمتر از 300 سال اسلام به دين اول ايران تبديل شد.»

    در اين دو بخش از گفته هايتان تضادي آشکار وجود دارد.بي شک خود شما معتقد هستيد که هر پيام و باوري که جذاب بوده و گيرائي داشته باشد بمرور زمان مرزها را بدون شمشير کشي و جنگ فتح خواهد نمود.اگر مردم ايران در روياروئي با فرهنگ و انديشه مهاجمان عرب فرهنگي متعاليتر از فرهنگ خود يافته بودند لاجرم هيچ نيازي به شمشير کشي و فتح ايران نبود.در هيچ دوره اي از تاريخ جهان سابقه اي بر اين نميتوان يافت که ملتي به روي کساني که با شمشير بسراغشان آمده است آغوش گشوده باشد .ولي گيريم که ملت ايران آغوش نيز گشوده بود پس دليل شمشير کشي و بقول خودتان جنگ و خونريزي چه بود.و باز اگر با اختيار خود آغوش گشودند چه نيازي ميبود که کشور خود رابزير سايه حکومت عرب ببرند.در تاريخ طبري که معتبر ترين تاريخ جهان اسلام شمرده ميشود و نويسنده آن نيز از آغاز تا پايانش بر جانبداري از خلافت عرب در ايران تکيه دارد در بيش از 2500 صفحه از آن از صدها شهرستان و دهها استان (به تعبير امروزي) نام ميبرد که بتفاوت از 2 تا 5 بار عليه تازيان بشورش پرداختند.

    پاسخ

    سلام عليكم . من فكر ميكنم بايد بيشتر روي اين قضيه كار كنيم پس خواهشا متن زير را با دفت مطالعه كنيد : آيا ايرانيان با زور شمشير مسلمان شدند؟ نقاط تاريک در تاريخ بسياره و به اين ابهامات، تفسير ها و نوع نگرش هاي متفاوت تاريخ نويسان و تحليل گران اين علم پيچيدگي خاصي بخشيده است.برخي مي پرسند آيا اسلام به زور شمشير گسترش يافته است؟ و يا اگر علي (ع) به جاي خليفه دوم بود به ايران حمله مي کرد؟ آيا بهتر نبود اسلام نيز مانند ديني چون بودا يا مسيحيت پيام خود را با محبت و صلح به جهانيان عرضه ميکرد؟ اولا : بسيار ساده انديشي است که فکر کنيم ملت ريشه داري چون ايرانيان با اشغال و زور شمشير دينشان را تغيير داده باشند. چرا که در پي اشغال ايران توسط يونانيان و با اينکه 200 سال يونانيان از طريق سلسله سلوکيان بر اين سرزمين حکومت کردند ايرانيان دين و آيينشان تغيير نکرد؟ و يا پس از حمله مغول اين اتفاق نيفتاد؟ بلکه اين مغول ها بودند که تنها بعد از يک نسل تغيير دين دادند و همه مسلمان شدند.حال چرا پس از غلبه مسلمانان براين سرزمين مردم ايران به راحتي دينشان را تغيير مي دهند؟ به نظر حقير يكي از دلايل آنست كه اصول کلي اسلام و فرهنگ غالب مردم اين سرزمين بسيار به هم نزديک است و گرنه اعراب جاهلي منهاي ديني که خداوند از طريق رسول خود بر آنان ارزاني داشت? چيزي براي عرضه در مقابل ايرانيان نداشتند.هر مححقي كه در زمينه اسلام اندك اطلاعات پژوهشي داشته باشد ميداند اسلام بر دو اصل مرتبط با هم يعني توحيد و عدالت استوار است. در مورد توحيد كه اسلام يگانه منادي توحيد ناب در سرتاسر زمان ها و مكان هاست و پيامبر ختمي مرتبت"ص" اصلي ترين شعارش "قولوا لا اله الا الله تفلحوا" بود. در مورد عدل هم اختلاف برخي از فرق مسلمان تنها در ابعاد و نوع تعريفشان از عدل است آن هم تنها در زمينه عدل الهي نه در حيطه جامعه. زيرا در حيطه مسائل اجتماعي همه فرق مسلمان بر اصل عدالت متفق القولند. در مورد فرهنگ و اعتقادات ايرانيان نيز بايد گفت توحيد و عدل دو ويژگي و حصيصه اصلي اين مردم بوده و است.تنها كافي است به تخت جمشيد نگاهي بيندازيم تا نمود هاي وحدت و عدالت را به وضوح مشاهده نماييم. در زمان ساخت اين بنا تمامي اطلاعات مربوط به ساخت و گزارش كارها بر لوحه هاي گلين نوشته مي شده است و آتش زده شدن اين بناي باستاني از سوي اسكندر با تمام ويراني هايش اين سود را داشته كه اين لوحه ها را به آجر تبديل كرده است و لذا اطلاعات مكتوب بر آنها براي ما باقي مانده است. جالب است بدانيد براي ساخت اين بناي با شكوه پول پرداخت مي شده است. بله، درست خوانديد، پدران ما بر خلاف رويه دوران باستان كه پادشاهان (چون فرعون هاي مصر و خاقان هاي چين) براي ساخت بناهاي خود از بردگان و كارگران رايگان و لذا ظلم به انسان ها استفاده مي كردند، براي وجب به وجب تخت جمشيد پول و اجرت پرداخته اند. اين است عدالت حاكم بر روحيه ايرانيان. البته در صدد تطهير تمام اعمال و رفتار گذشتگان نيستم و مسلم است در تمام ملت ها و در ميان همه زمامدارن خوب و بد پيدا مي شود اما برخي روحيه ها بر بعضي ملل غلبه دارد و از نشانه ها مي توان دريافت كه عدالت طلبي حالتي حاكم برروح جمعي مردم ايران است. به خاطر همين برخورداري از حسن سابقه تاريخي و پاکي گذشتگانم است که اينجانب با سرافرازي تمام و با کمال افتخار فرياد بر مي آور
    + اهورا 

    مسئله يک فرد چون عمر يا ابوبکر نيست .لشکري که ايران را فتح نمود از ده ها هزار نفر تشکيل ميشد.اکثريت اين افراد پيامبر را ديده بودند و يا دست کم بقول امروزي تربيت اسلامي شده بودند.اگر ايرانيان در برخورد با اين مهاجمان شيفته رفتار و فرهنگشان شده بودند پس بايد در لابلاي روايات تاريخي از بزرگمنشي و انساندوستي مهاجمان زياد شنيده باشيم.اگر با آغوش باز پذيرفتند پس چرا زنان و کودکان ايراني را "سبي نمودند"(شما بهتر ميدانيد سبي به چه معناست).ملتي که با آغوش باز پذيرفته پس چرا ثروتها و اموالش را با نام غنيمت غارت نمودند و آنانکه فرق کافور و نمک را باز نميشناختند و شير شتر بهترين غذايشان بود داراي چنين ثروتهائي شدند آيا ملت ايران بخاطر اينکه آنها را با اين فرهنگ آشنا نمودند تمامي هستي ايران را به اعراب بخشيدند تا جنايتکاري چون سعد ابي وقاص تنها با بخشي از اين ثروتهاي مسروقه شهر کوفه را براي خود بنا کند و آنرا امارت گاه خود قرار دهد. آنچه خود مورخين اسلامي چون طبري براي ما به يادگار گذاشته اند تاسف برانگيز و تکان دهنده است.چند نمونه آن بشرح زير است :

    فتح ايران و شکست کامل ايران در نبرد جلولا رقم خورد و آز آن جهت آن را جلولا گويند چون از ايرانيان بسيار کشته بودند و دشت از جنازه هاي ايرانيان انباشته بود

    بي شک آتش زدن کتابخانه هاي ايران را نيز در تواريخ اسلامي خود مطالعه نموده ايد و هنوز بنده نميدانم که قومي که با فرهنگ شده چگونه دست به اين اقدامات با فرهنگانه ميزند.

    داستان گردش آسيابهاي ايران با خون ايرانيان را نيز حتما خوانده ايد(در تاريخ طبري و مسعودي و بلاذري آمده)

    حمله به ايران بر طبق اسناد تاريخي مورخين اسلامي تنها و تنها يک حمله غارتگرانه در زير پوشش مذهب بوده است که عمق جنايات و وحشيگريهاي مندرج در تاريخ گواه بر آنست و با هيچ توجيه و سفسته اي اين ننگ پاک نخواهد شد.حمله اي که تنها هدف از آن چپاول و غنيمت گيري بوده و در هيچ کجاي اين يورش کوچکترين اثر و رد پائي از اخلاق بچشم نميخورد.

    با ارزوي بهترينها براي شما-پاينده باد ايران زمين

    پاسخ

    ادامه جوابي كه در كامنت بالا نوشته شده است :ر خصوص توحيد نيز بايد گفت از آن زمان كه مردم ايران به اين نام شناخته شده اند و يا ما آنها را به اين نام مي شناسيم، توحيد در عقايد آنها وجود داشته است. دين زرتشت برتوحيد بنا شده است وحتي زرتشتيان با تمام حرف و حديث هايي كه در مورد دين كنونيشان وجود دارد، سخت خود را موحد مي دانند و اين نشان مي دهد توحيد برايشان ارزشي اصلي و اساسي است هر چند برخي معتق باشند كه ابعادي از عقايدشان توحيدي نيست. درست مانند مسيحيان كه با وجود اعتقاد به تثليث خود را موحد ميدانند و اين باور را مخل به توحيدشان نمي دانند. پس براي اينان نيز توحيد ارزش محسوب مي شود. دراسلام نيز كه شعار اصلي خود را توحيد قرارداده است و تمامي اعتقادات و حتي همه تعاليم عبادي آن به نوعي به توحيد وابسته است فرقي را مي توان يافت كه ابعادي از تعاليمشان با توحيد خالص مورد ادعاي اين دين آسماني سازگاري چنداني ندارد. همچون اعتقاد به جدايي ذات از صفات در خداوند(اشاعره) ، اعتقاد به جسمانيت خداوند(مجسمه) و يا اعتقاد به تفويض كه با توحيد افعالي ناهمخوان است(معتزله) اما هميشه اين فرق خود را موحد دانسته اند و حتي ديگر فرق مسلمان آنها را از دايره اسلام خارج ندانسته اند. برخي مذاهب البته باز در صدد بيان اين موضوع نيستم كه بگويم تمام مردم ايران در تمامي زمان ها و درهرمكاني موحد ناب بوده اند. بلکه سخن دراينست كه روحيه غالب براين مردم توحيد بوده است و آنها با اديان توحيدي بهتركنارآمده اند تا اديان شرك آلود.پس ملاحظه مي شود اصول حاكم بر دين اسلام و اعتقادات ايرانيان هم در زمينه الهيات و هم در خصوص مسائل اجتماعي سنخيت فراواني دارند. حال در خصوص موضوعي چون آتش زدن كتابخانه ها و غارت هاي صورت گرفته در طي جنگ ايرانيان و مسلمانان به نكته اي بايد توجه كنيم. آتش زدن و غارت پس از هر جنگي رخ مي دهد و به نظر مي رسد در خصوص جنگ ميان مسلمانان و ايران اين موضوع مربوط به روحيه برخي مسلمانان مي شده است نه خود اسلام. هيچ ديني به اندازه اسلام به علم آموزي و كسب دانش سفارش نكرده است. حتي درباره كتاب و كتابخانه سفارش هاي مكرري در اسلام داريم و بسيار بعيد است كتاب و كتابخانه را تنها منحصر به قرآن و يا حديث بدانيم. حتي اين دين معجزه خود را كتاب قرار داده است آن هم در ميان مردمي كه كم ترين سنخيت را با سواد و دانش داشتند. توصيه هاي پيامبر براي كسب دانش حتي از دست منافق و يا حتي با سفر به جاي دوري چون چين به ما در تحليل بي مهاباي مساله آتش زدن كتابخانه ها هشدارمي دهد.اين تحليل بسيار بغرنج وسخت است زيرا ابعاد آن در پس تاريخ جا مانده است وبه سادگي نمي توان در آن به پاسخي قطعي رسيد. اما از سوي مقابل آنچه كه به صورت روشن در تاريخ به جا مانده است رونق علم و دانش آموزي در چند قرن ابتدايي ظهور اسلام است. درست همزمان با به خاموشي گراييدن شعله هاي علم و دانش در اروپاي مسيحي. جالب اين است كه در مورد دين مسيحيت چون از همان اوائل تفسيري مغلوط از آن در بين مومنان رواج پيدا كرد هر چه اين دين گسترش مي يافت از فروغ رشته هاي مختلف علمي كاسته شده است و تنها زماني كه آنها پس از رنسانس دين را ازحيطه علم و اجتماع كنار گذاشتند ترقي و رشد علمي حاصل شد. اما در اسلام اين قضيه درست برعكس است.حال پرسش بعدي? آيا واقعا اسلام با زور در پي كسترش خود بوده است و در مقابل ادياني چون بوديسم و مسيحيت با ترويج دوستي، محبت و صلح خود را توسعه بخشيده اند؟ بي ترديد نهاد تمامي اديان بر محبت قرار دارد و اسلام نيز دين عشق و رأفت است. تمامي سور قرآن (به جز سوره توبه) با نام رحمانيت و رحيميت خداوند آغاز ميشوند. پيامبر ما پيامبر صلح و دوستي و رحمت براي تمامي جهانيان است. هم اوست كه قرين قرآن معجزه خداوند است و از چنان خلق حسني برخوردار است كه اعراب جاهلي سنگ شده را چون موم بنده الهي ساخت. انك لعلي خلق عظيم وهم اوست كه هدف از بعثت خود را به اتمام رساندن مكارم اخلاق برشمرده است. باز قصد تطهير تمام رفتارهايي كه در تاريخ از سوي مسلمانان رخ داده نيست بلكه مي خواهيم بگوييم نسبت دادن خشونت به اسلام و در مقابل نسبت دادن محبت به ساير اديان تنها يك خلط تاريخي است. تمام اديان بر محور عشق بنا شده اند اما برخي رفتارهاي پيروان آنها در طول تاريخ اينگونه نبوده است.ثانيا : پرسش آن است كه آيا جنگ مسلمانان با ايرانيان در صدر اسلام جهاد ابتدايي بوده يا دفاع؟در فقه اسلامي جهاد به دو نوع تقسيم ميشود : 1- جهاد ابتدايي كه در آن حاكم اسلامي (كه لازم است معصوم يا ماذون از معصوم باشد) به جايي حمله مي كند تا آنجا را فتح كند يا به هدف نظامي خاصي دست يابد.2- جهاد دفاعي كه در اين نوع جهاد مسلمانان در دفاع در برابر حمله اي كه به آنها شده است از خود دفاع

    سلام خوبين؟

    ممنون كه سر زدين خوشحالم كردين

    بازم بياين

    باي تا هاي

    راستي يادم رفت ملبس شدنتون و تبريك بگم

    سلام

    ممنون از نظرتون

    مطالبتون عالي بود من هميشه به اين سوال فكر مي كردم ولي با اين كه اين آيه رو بلد بودم هيچ وقت موقع اين حوادث يادم مي ره كه ما هميشه در حال آزمايش هستيم

    سلام

    ممنون ا زحضور گرم و صميميتون

    سلام اقا سجاد

    حال شما چطوره؟جديدا روحاني شديد؟

    اگه اينطوره تبريك ميگم، اميدوارم كه هميشه موفق باشي

    ****

    تك تك لحظات انسان سرشار از ازمونه،گاهي زندگي روزمره مان اينقدر برايمان عادي و يكرنگ مي شود كه از اين امر غافل مي مانيم و فراموش مي كنيم كه هميشه زير ذره بين خداوند هستيم

    سلام به آقا سجاد !!!

    حال شما ؟؟؟ خوبي ؟؟؟

    منم خوبم !! به لطف شما !!

    اين عکس خودتونه ؟؟؟

    يني وقتي اين کامنتا باز شد !! کفم بريد !!!

    خيلي جالبه برام !! چون تا به حال نديده بودم که به روحاني وبلاگ داشته باشه !!!!

    در مورد آپ جديدتون هم !!

    مثل هميشه بسيار پر محتوا و عالي بود !!!

    بازم اون طرفا بياين !!

    فههههههههلا

    سلام
    ممنون از لطفتون و همچنين مرامتون!
    فکر کنم تازگي ها ملبس شدين!!!اگه آره که مبارکه!!!!
    در مورد پستتون هم ، چي بگم والا!!!! بعضي وقت ها خدا اينقدر امتحان مي كنه آدم دهنش صاف ميشه!!! بگذريم

    محتاجيم به دعا

    در پناه حق

    + اهورا 

    من سه سوال را با شما مطرح كردم كه پاسخ سوالات 2 و 3 را نداده بوديد.تصور بنده بر اين بود كه شما همانند اكثر دائيه داران مذهبي با طرح اين سوالات انگي بچسبانيد يا به حاشيه برويد.نحوه برخورد شما و اينكه وقت خود را گذاشته بوديد تا جوابي بمن دهيد ستودنيست.نحوه رفتار شما برايم جذابيتي بيشتر از پاسختان داشت.ميدانم پاسخ دادن به سوالات متضمن صرف وقت و كنكاشهائي تا حدي شايد خسته كننده براي يافتن منابع در پاسخ باشد.هدف من از طرح اين سوالات بيشتر از آنكه يك سوال باشد و بخواهم پاسخي دريافت دارم اين بود كه نحوه پاسخگوئي شما را امتحان كنم.هم اكنون كه تصوير شما را با عمامه ميبينم اين باور در من قويتر ميشود كه در ميان قشر روحاني كساني هستند كه بدون انگ زدن حاضرند نقدها را بپذيرند و در يك گفتمان دوستانه شركت كنند.من سوالاتي در همين حواشي در بسياري از سايتها از جمله پارس قرآن مطرح كرده بودم كه هيچكدام نمايش داده نميشد و بالطبع جوابي هم داده نميشد.

    اگر پيشنهاد مرا پذيرا باشيد پستي را در وبلاگتان درباره بحثهاي ديني بگذاريد تا هم معتقدان و هم آناني كه سوالات و نقدهائي اساسي دارند بتوانند به تبادل انديشه با يكديگر بپردازند.ما بايد اين فرهنگ را در جامعه خود نشر دهيم كه هر كس ميتواند انديشه و افكارش را مطرح كند و حتي افكار و انديشه ها و باورهاي ديگران را به چالش بكشد.البته در عين احترام به همه عقائيد و باورها و بدون كوچكترين توهين و چسباندن انگي.در پاسخ به سوال اولم خود بنده معتقدم كه انسانها بصرف داشتن يك دين نميتوانند ادعا كنند كه هدايت ياقته اند و گمراه نيستند.چه بسيار مسلماناني كه راحت ميكشند و راحت غارت ميكنند و تصور ميكنند در بهشت برين در كنار حوريان خواهند بود همانند طالبانيستها و بسيار گروهاي تندرو.و بسيارند البته مسلمان نيك سرشتي كه هدفشان خدمت به خلق باشد و از ريختن خون يك حيوان نيز خاطرشان آزرده شود.در دنياي مسيحيت و ديگر اديان نيز به همين روي.

    واما قبل از آنكه پاسخي از شما درباره يورش عرب را بخوانم اين نكته را ابتدا ميگويم كه تمام آناني كه فرماندهان و سران لشگري عرب در فتح ايران بودند هيچيك نه مسيحي بودند و نه يهودي بلكه اكثرا از ياران پيامبر بودند آنهم نزديك و اكثرا توسط پيامبر در وصفشان القابي يافته بودند همانند سعد ابي وقاص.بر طبق تمامي كتب مورخين اسلامي يورشي كه توسط اين نو مسلمانان به ايران شد يك جنايت هولناك و يك ترادي حزن انگيز براي هميشه تاريخ ملت ايران بود.اگر هدف از نشر دين و يا تاسيس يك دين بالا بردن فضيلتهاي اخلاقي در انسان بمنظور نزديكي بيشتر با پروردگار مهربان باشد در اين يورشها چه به ايران و چه به ديگر كشورها كوچكترين رد پاي اخلاقي ديده نميشود .جنايات انجام گرفته چون تجاوز به زنان و دختران و برده نمودن آنها و كشتارهاي بيرحمانه مردمي كه تا ديروزشان با آرامش گذران زندگي ميكردند و البته خدا پرست نيز بوده اند.داستان غارت و چپاول ثروتهاي ملي ايرانيان و ديگر ملل و به بند كشيدن زنان و دختران اين كشورها خصوصا ايران و تجاوز به آنها به جرم غير عرب بودن و فروش دختران و كودكان ايراني در بازار برده فروشي مدينه حقايقي هستند كه با هيچ اب شرعي كتمان و پاك نخواهند شد.آيا بنظر شما دوست گرامي آيا دليلي براي اين بنده كه دلي در گرو ايران داشته و دارم منطقي مينمايد بزير بار ديني روم كه بزور شمشير بر پدران و مادران من تحميل گشته(فرض كه واقعا بهترين و كاملترين دين باشد).

    در كل و در پايان باز از نوع برخوردتان و پاسخ گوئتان كمال تشكر را دارم و براي شما و خانواده تان آرزوي بهروزي و كامروائي را از پروردگار مهربان آرزومندم

    پاينده باد ايران زمين

    پاسخ

    دوست خوبم سلام عليکم .قصدمن از اين بحث روش نمايي است واصلا به اين معنا نيست خدايي نکرده بخواهم بگويم شما چگونه هستي يا نيستي .بحث در مورد واقعيتي که وجود دارد وان هم حمله اعراب مسلمان به ايران است که امروزه ممکن است نقل هر مجچلس ومحفل باشد واسلام ستيزان از ان به نفع خود استفاده ميکنند وبا افزودن مواد غير واقعي ميخواهند دين اسلام را ديني خشن معرفي کنندايران در طول تاريخ خود سه بار مورد هجمه نظامي-فرهنگي بيگانگان قرار گرفت. هدف مهاجمين در اين سه جنگ علاوه بر تصرف ايران ايجاد تغيير فرهنگي نيز بوده است.هجمه اول توسط اسكندر مقدوني قبل از ميلاد مسيح صورت گرفت. هدف اسكندر نشر و گسترش فرهنگ هلنيزم يا يوناني در كل دنيا بود. هر چند اسكندر موفق با فتح ايران شد اما از آن جايي كه مردم ايران فرهنگ خود را از فرهنگ مهاجم برتر و متعالي تر مي ديدند تحت تاثير فرهنگ يوناني قرار نگرفتند. چه اين كه اين دشمن بود كه در فرهنگ غني پارسيان هضم و ذوب شد تا آنجا كه آمده است اسكندر به شدت تحت تاثير خلق و خوي و عطوفت ايرانيان قرار گرفت به گونه اي كه اين تاثير كاملا در رفتار و گفتار او مشهود بود.حمله دوم حمله اعراب به ايران و رويارويي با فرهنگ اسلامي بود. مردم ايران پس از اين كه با فرهنگ متعالي اسلام آشنا شدند و به برتري آن نسبت به آيين خود پي بردند به آن را به عنوان آيين جديد خود پذيرفتند و در عرض كمتر از 300 سال اسلام به دين اول ايران تبديل شد.حمله سوم حمله مغول به ايران بود. مغول ها علاوه بر قتل و غرات ايران قصد رد از بين بردن دين اسلام و گسترش آيين خود بودند. اما اين بار كه ملت ايران به كمال و برتري اسلام نسبت به ساير آيين ها و مذاهب ديگر پي برده بود نه تنها فرهنگ مغولان را پس زد بلكه اين مهاجمين بودند كه بعد از مدت كوتاهي اقامت در ايران تحت تاثير مردم ايران به اسلام گرويدند.همان طور كه آورده شد ملت ايران هر بار در رويارويي با مهاجمين با هوشيارانه دست به انتخاب زد. در جايي كه فرهنگ يوناني مأبي و فرهنگ مغولان را پست تر و مادون آيين فعلي خود مي ديد آن را پس زد و در جايي كه دين اسلام را كامل تر و متعالي تر ديد آن را پذيرفت و ساليان دراز علي رغم تلاش بيگانان براي از بين بردن اين آيين انسان ساز بر عقيده خود استوار ماند.در ضمن اين نكته را در ياد داشته باشيد كه حمله اعراب به ايران در زمان عمر خليفه دوم صورت گرفت كه از نظر شيعيان غاصب جايگاه خلافت بود. مطمئنا در صورت اين كه خلافت به صاحبانش اصليش رسيده بود، جنگ و خونريزي وسيله اي براي گسترش اسلام قرار نمي گرفت. همان گونه كه پيامبر هيچ گاه اسلام را با جنگ به مردم تحميل نكرد. واگر ما سيري در جنگهاي صورت گر فته در صدر اسلام داشته باشيم مي يننيم که تمام اين جنگها حالت دفاعي داشته است. حال دفاع گاهي در برابر شمشير بوده وگاهي درمقابل فرهنگ گاهي پادشاهي ازکسترش فرهنگ درست وانسان ساز در کشورش ممانعت ميکند که با زبان خوش نمي شود با او صحبت کرد ولذا با زبان ديگر بايد با او صحبت و نشانه علا قه مندي مردم ايران اين است که در مقابل سپاه اسلام از خود مقاومتي نشان ندادند به غير از شهرهاي مرزي که ان هم مکان استقرار لشکر ايران بود. و از ان جهت که مجري اين طرح عمر بود ظلم وغارت خيلي دور از واقعيت نيست .اما در مورد کنيز بايد عرض کنم که در زمان رسول خدا هم برده گيري در جتگها بود اما نه به جهت فروش وکسب ثروت بلکه براي تربيت ويکي از انواع تربيت در علم روانشاسي تربيت تحميلي است که ممکن است خود شما هم از ان استفاده کنيد مثلا شما اگر فرزتدتان با زبان خوش راضي به مدرسه رفتن نشود ممکن است او را کمي تنبيه بدني بکنيد و...وشما مي بينيد که اسلام چه برنامه هايي را طراحي کرده است براي ازاد کردن بردها وخود اهل بيت هم گاهي برده ميخريدند واو را تربيت ميکردند وبعد انها راازاد ميکردند .وبا اجراي دستورات اسلام الان عبد وکنيزي وجود ندارد.والبته اگر اهل بيت پيامبر مجري طرح جنگ با حکومت ايران بودند مطمئنا اين جناياتي که شما مي فرماييد اتفاق نمي افتاد والبته تاريخ نويساني که با دين اسلام ميانه خوبي نداشتند از اين واقعه به نفع خود استفاده کرده اند ومقداري سياه نمايي کرده اند .اما در مورد سوال سوم شما من ان را به دو قسمت تقسيم کردم يکي علت پيشرفت غرب وديگري علت وجود فساد در کشورهاي اسلامي وسو ال دوم شما را هم با اين توضيح داده شده کامل ميکنم .منتظرتون هستم
    + مريم 

    آقال سجاد خدا مرگم بده يعني اين واقعيت داره آخه من اول شك داشتم بعد رفتم ببينم تو خود قرآن هست يا اين بابا الكي ميگه ديدم واقعا تو سوره احزاب آيه 37 هست.اگه اين واقعيت داشته باشه من ديگه به خودم و اعتقادات مذهبيم شك دارم و فكر ميكنم فريبم دادن.تو را خدا منو از اين وضع در بياريد و قانعم كنيد واقعيت نداره.عجل فرجهم

    پاسخ

    سلام عليكم .ممنون كه سوال خود را مطرح كرديد اما اي كاش ادرسي گذاشته بوديد كه من جواب ان را به شما ارسال ميكردم .اما جواب براي شما كمي مفصل است و پيشاپيش از شما عذر مي خواهم.جواب: ازدواج پيامبر با زينب بنت جحشپيامبراکرم ( صلي الله عليه و آله) در ميان يهود و نصاراي زمان خويش، دشمنان کينه توزي داشت. اينان به رغم آن که شاهد نزول آيات بودند، آن را انکار مي کردند، در حالي که در کتاب هاي مقدس و پيشين خود، بشارت هايي را ديده و خوانده بودند که (گواه و) تصديق کننده ي پيامبر بود و اهل کتاب را به پيروي از پيامبر فرا مي خواند، اما آن را انکار مي کردند و نمي پذيرفتند... در هر زمانه اي، اين دو شيوه انکار و لجاجت پيرواني داشته است که بر راه و روش پيشينيان خود بوده اند. اينان در آن چه اعتقاد داشتند، تعصب مي ورزيدند که از تحقيق علمي و پژوهش غيرجانب دارانه، بازشان مي داشت. در نتيجه خاتم الانبيا ( صلي الله عليه و آله) را بزرگ ترين دشمني مي پنداشتند که مشروعيت بقاي راه و روش انکار و لجاجت را بر باد مي داد. از اين رو تلاش نمودند حقيقت نبوت خاتم الانبيا ( صلي الله عليه و آله) را سلب کرده، ايشان را فقط نابغه اي قرار دهند که بر عرب حکم راند و اين وضع براي هر نابغه اي مانند ايشان پيش مي آمد، اما چون در سيره و کردار پاکش، آن چه مؤيد نظريه و خواسته شان باشد نيافتند، با خيال و پندار خود افسانه هايي بافتند و آن را به ايشان انگ زدند، تا در نبوتش خدشه وارد کنند. همه ي آن چه را در اين باره (و بدين منظور) بافتند، تاريخ تکذيب مي کند. آنان بدين وسيله ملت و امت خود را فريب مي دهند تا از گسترش اسلام ميانشان جلوگيري کنند. از شمار اين پندارهاي نادرست موارد مربوط به زندگي زناشويي پيامبر ( صلي الله عليه و آله) است. وضع اعتقادي و اجتماعي خيال بافان، آنان را بر بافته هاي ياوه ي خود ياري کرد. وضع آنان بديشان اجازه نمي داد جز بيش از يک همسر داشته باشند، به رغم آن که راه براي روابط جنسي بي حد و مرز باز مي گذاشت، حتي براي مرد و زني که ازدواج کرده باشند، تا آن اندازه که بيشتر ملت هاي اروپايي اعتقاد داشتند: ضرورتي براي بودن مرد در خانه نيست، زيرا به هر حال خانه از مرد خالي نمي ماند، گر چه مرداني باشند که با همسر شوهر دوست اند يا اين که زن مي توانست مادر باشد بي آن که نياز باشد به صورت سنتي ازدواج کند که مجبور باشد فقط با يک مرد رابطه داشته باشد! معتقدان بدين فرهنگ در پي نکته اي قابل خدشه در زندگي زناشويي پيامبر ( صلي الله عليه و آله) بودند. از اين رو با پندار و خيال، افسانه هاي عشقي و رمانتيک بافتند و همان را دليل ازدواج پيامبر ( صلي الله عليه و آله) با زينب بنت جحش - که شوهر کرده بود - دانستند و مي پنداشتند پيامبر کاري کرد که شوهرش او را طلاق دهد تا خود بتواند با زينب ازدواج کند! افسانه هايشان چنين مي گويد: «زينب بنت جحش با زيد بن حارثه ازدواج کرده بود. روزي پيامبر ( صلي الله عليه و آله) به خانه ي زيد رفت و او را صدا زد، اما وي را در خانه نيافت. در خانه ي او پرده اي بيش نبود و باد وزيد و پرده کنار رفت و زينب از پشت آن ديده شد. وي زني زيبا و دل ربا بود که مانندش را محمد پيش تر نديده بود. از اين رو از زيبايش شگفت زده شد و از پشت پرده با زينب سخناني گفت، سپس برگشت، در حالي که در دل عشق زينب را داشت! هنگامي که زيد به خانه برگشت، زينب ماجرا را بدو گفت و زيد دانست پيامبر عاشق زينب شده، از اين رو وي را طلاق داده، آن گاه محمد با او ازدواج کرد!» در ابتدا افسانه بسيار احساس برانگيز است و به حقيقت بايد چنين باشد براي هر که نداند زينب کيست و چگونه با زيد ازدواج کرد و چه سان زيد طلاقش داد، آن گاه چگونه پيامبر با زينب ازدواج کرد. اما براي کسي که به همه يا جزيي از حقيقت آگاه باشد، اين افسانه، خرافه اي بيش نيست که در برابرش رنگ باخته، مي داند اين داستان، نمونه اي از کارهاي برخي شرق شناسان براي تشويه و زشت جلوه دادن کردار و سيره ي نبوي است تا به اغراض و اهداف تبليغات مسيحي ميان مسلمانان دست يابند. در اين صورت، حقيقت کدام است؟ نخستين حقيقت: براي از بين بردن اين افسانه، از پايه و اساس، کافي است که بدانيم زينب کيست و پيش از ازدواج با زيد، چه نسبتي با پيامبر داشته است. زينب دختر اميمه دختر عبدالمطلب، عمه ي رسول الله است! پس وي دختر عمه ي پيامبر ( صلي الله عليه و آله) است که کنار و نزديک رسول الله رشد و نمو کرد. زينب در کودکي و جواني نزديک و کنار پيامبر بود و رسول خدا وي را پيوسته مي ديد و پيش از آن که حجاب بر زنان واجب شود، زينب را مشاهده مي کرد. در اين صورت چرا در آن زمان، جمال و زيبايي زينب، پيامبر را مسحور و جادو نکرد؟ ! اگر پيامبر مايل به ازدواج با زينب بود، چيزي مانعي نبود، بلکه باعث افتخار و شادماني زينب و خانواده اش بود! اگر فقط همين حقيقت را بدانيم، ديگر کوچک ترين ارزش و اثري براي آن افسانه ي ساختگي نمي ماند... در ادامه حقايقي ديگر مي آيد که اين افسانه ي خيالي و شگفت آور را سبک و سست مي کند. دومين حقيقت: چگونه زينب با زيد ازدواج کرد؟ پيش از آن که پيامبر مبعوث و برانگيخته شود، زيد را پسر خوانده ي خود کرد. وي نزد پيامبر رشد کرد و «زيد بن محمد» ناميده شد. سومين کسي که پس از خديجه و علي (عليهم اسلام) در خانه ي پيامبر اسلام آورد، زيد بود. پيامبر وي را بسيار دوست داشت و تصميم گرفت او را با خانواده اي هاشمي وصلت و پيوند دهد تا جايگاه و موقعيتش را بالا برد، تا مسلمانان بدانند مرد مؤمن هم شان و کفو زن مؤمن است و پس از ايمان آوردن، فخر فروشي به خاطر اصل و نسب ارزشي ندارد. پيامبر به خانه ي عمه اش رفت تا دخترش، زينب، يعني دختر عمه ي هاشمي و قريشي رسول الله را براي زيد که در عرف قريشيان، در شمار بردگان و خدمت گزاران بود، خواستگاري کند. اين امر بر زينب سخت و دشوار آمد و خواسته ي رسول الله را نپذيرفت. برادر زينب پشتيبان خواهر بود، اما پيامبر که نويدآور مکارم اخلاق براي آموزش آن به مردم بود، مي خواست خود نخستين کسي باشد که پاي بند اخلاق باشد و بدان عمل کند، تا در عمل و کردار، اخلاق را به مسلمانان ياد داده، جزيي از فرهنگشان باشد... از اين رو برخواسته ي خود به زينب و برادرش پافشاري کرد، اما آن دو نمي پذيرفتند، تا آن که خداي بلند مرتبه، سخن والاي خود را فرو فرستاد: هيچ مرد و زن با ايماني حق ندارد هنگامي که خدا و پيامبرش امري را لازم بدانند، اختياري (در برابر فرمان خدا) داشته باشد. (1) پيامبر بر زينب و برادرش اين آيه را خواند، سپس به زينب فرمود: زيد را به عنوان همسر تو مي پسندم. زينب عرض کرد: به آن چه رسول الله مي پسندد، راضي ام! بدين گونه ازدواج انجام شد. دومين حقيقت نيز، آن افسانه را از بين مي برد، زيرا مي توان گفت چرا در تمام اين مدت که پيامبر ( صلي الله عليه و آله) با زينب سخن مي گفت و وي ازدواج با زيد را نمي پذيرفت، چرا پيامبر وي را براي خود خواستگاري نکرد؟ اين چنين است که افسانه هاي غرض ورزان، سست تر از تار عنکبوت است! سومين حقيقت: زيد، غلام و پسر خوانده ي رسول الله با زينب، دختر عمه ي پيامبر ازدواج کرد، اما زندگي مشترک آن دو دوام نيافت. زينب که براي خشنودي رسول الله راضي به ازدواج شده بود، نتوانست از نخوت و خودبزرگ بيني اش دست بکشد. وي شريف ترين نسب عرب را داشت و از همه به رسول الله نزديک تر بود و زيد در خانه ي اينان، خدمت گزار بود! زيد مؤمن و فروتن، اين بزرگ بيني را بر نمي تافت و به پيامبر شکايت برده، متمايل به طلاق دادن زينب بود، اما پيامبر او را به شکيبايي مي خواند اما مي دانست خود بزرگ بيني به آساني از دل ها نمي رود. در جامعه اي که برخورد با مردم فقط بسته به نسب و ثروت بود، پيامبر نخستين تجربه را مي نمود شايد بتواند سنت تفاخر به اصل و نسب و ثروت را بشکند، که شايد با گذشت زماني دراز و نبوغ و برتري نسل هاي آتي و تکرار اين تجربه با زناني ديگر که از سنت پيامبر پيروي کنند، جفا کاري از بين رفته و مردمان بر دوستي و يک رنگي و همدلي برانگيخته شوند. زيد که هر روز دست به گريبان مشکلش بود، ديگر نمي توانست تحمل کند و شکيبايي ورزد. از اين رو پيوسته به احترام پيامبر بدو رجوع مي کرد، زيرا ايشان زيد را همسر داده، و پيامبر هر بار به زيد مي فرمود: «همسرت را داشته باش!» . روزها مي گذشت و وضع ميان زيد و همسرش زينب بحراني تر مي شد. وحي رسيد و به پيامبر خبر از آن داد که در دل داشت، اما به سبب ترس از حرف مردم پنهان مي داشت، ز
       1   2      >